کد خبر: ۹۹۹۸
۱۵ مهر ۱۴۰۳ - ۱۲:۰۰

حسین کریمی، پهلوان صاحب زنگ گود زورخانه است

حسین کریمی، که نیم قرن است در گود زورخانه ورزش می‌کند، حکم زنگ از در را که آخرین حکم در این ورزش محسوب می‌شود، دارد و به‌اصطلاح صاحب‌زنگ است.

 کسی از آینده‌اش خبر ندارد و نمی‌داند که وقتی به میان‌سالی می‌رسد، چه کاره است و در چه جایگاهی تکیه داده. مصداقش هم حسین کریمی است، پیش‌کسوت ورزش باستانی شهرمان که در همسایگی اهالی هفده‌شهریور زندگی می‌کند.

او زمانی که در دبیرستان فردوسی درس می‌خواند، در زمین خاکی مدرسه، فوتبال را شروع کرد و در سال ۴۲ با راهنمایی پسر دایی‌اش، جهانگیر قوچان‌نژاد به تیم تاج رفت و در پست فوروارد راست، فوتبال حرفه‌ای را تجربه کرد، اما برخلاف علاقه و استعداد خانوادگی‌اش، این رشته ورزشی را کنار گذاشت و به کشتی روی آورد.

بعد از ترک تحصیل و مشغول‌شدن در مغازه مرحوم پدرش، یکی‌دوسال کشتی را ادامه می‌دهد تا اینکه به بینی‌اش آسیب وارد می‌شود و به همین دلیل تُشک کشتی را هم می‌بوسد و می‌چسبد به کار و کاسبی.

اما راه ورزش برای او به پایان نمی‌رسد و در همان برهه جوانی که تازه وارد کسب‌و‌کار شده بود، یکی از پیش‌کسوتان رشته باستانی که از قضا در همسایگی مغازه پدرش کار می‌کرد، دست او را می‌گیرد و به باشگاه طوس سابق، واقع در پشت کلانتری امام رضا (ع) می‌برد.

حضور چند تن از هم‌کلاسی‌هایش در این باشگاه و آیین مردانگی‌ای که در آنجا می‌بیند، او را پایبند رشته باستانی می‌کند و از همان زمان می‌شود حسین کریمی باستانی‌کار.

حالا او از گذراندن حدود نیم‌قرن عمرش در باشگاهی که به‌خاطر تعداد شهدایش به نام «شهدا» ماندگار شده، راضی است و می‌گوید: اگر بازهم به گذشته برگردم، همین راه را انتخاب می‌کنم. به‌علاوه به جوانان هم توصیه می‌کنم به ورزش باستانی روی بیاورند؛ چوم این رشته، مرگ دارد ولی پیری ندارد.

برای بیشتر شنیدن از کسی که حضور در جلسات مذهبی و جبهه و از همه مهم‌تر گذراندن عمری سالم و به دور از تفریحات نادرست و مصرف دخانیات را با باستانی‌کاران پیش‌کسوت این شهر، تجربه و سپری کرده است، به باشگاه شهدا می‌رویم تا در‌میان ضرب‌های پی‌درپی مرشد و میل زدن‌های ریتم‌دار باستانی‌کاران گفتگویی با او داشته باشیم.        

 

از جلسه قرآن تا گود زورخانه 

باستانی‌کار محله هفده‌شهریور از جلسه مذهبی‌ای می‌گوید که ابتدا با تعدادی از اعضای آن، پا داخل گود زورخانه گذاشت و ورزشکار شد؛ «من در جلسه مذهبی محبان‌الرضا (ع) که سی‌چهل‌نفر از شاگردان مرحوم حاج‌آقا طلاساز، یکی از پیش‌کسوتان باشگاه شهدا در آن حضور داشتند، شرکت می‌کردم.

این برنامه هفتگی بود و هر هفته در خانه یکی از اعضایش برگزار می‌شد. آشنایی با حاج‌آقای طلاساز و نوچه‌هایش در سال‌۱۳۴۴ دلیل رفتن من به باشگاه شهدا شد. خانواده و دوستان من، مذهبی و اهل این‌گونه جلسات بودند و افرادی هم که آن زمان من با آنها آشنا شده بودم از‌جمله مرحوم طلاساز و حجت‌الاسلام موسوی، مذهبی و باستانی‌کار بودند.

این شد که گفتم این ورزش از دیگر رشته‌های ورزشی بهتر است. قبل از ورودم به این رشته، فوتبال و کشتی کار می‌کردم که هر‌دوشان را کنار گذاشتم. در فوتبال خیلی موفق بودم ولی آن را ادامه ندادم.

کشتی را هم به‌دلیل اینکه یک بار بینی‌ام آسیب دید، ترک کردم. درسم را تا مقطع متوسطه خوانده و تصمیم گرفته بودم راه پدرم را ادامه دهم و کاسب شوم؛ برای همین با خودم گفتم اگر بخواهم کاسبی کنم، نباید آسیب ببینم. این شد که آمدم ورزش باستانی و اکنون بیش‌از نیم‌قرن است که در این رشته فعالیت می‌کنم.»

این را هم باید اضافه کنم که سال‌۱۳۴۴، یکی از همسایه‌های مغازه پدرم به نام حاج‌ابراهیم فخار که کامیون‌دار و از پیش‌کسوتان ورزش باستانی بود، من را به باشگاه شهدا برد تا آنجا نام‌نویسی کنم. او برای اینکه من را ترغیب کند، گفت جواد حیدری‌زاد و علی عرفانیان از هم‌کلاسی‌هایت نیز آنجا هستند. وقتی رفتم، عاشق شدم و ماندم.       

 

زنگ از در

ورزش باستانی، اصطلاحاتی دارد که چرخ‌زدن، میل‌زدن، کباده‌زنی و‌... از‌جمله آنهاست. در این ورزش به پیش‌کسوتان نیز حکم‌هایی می‌دهند که یکی از آنها حکم زنگ از دَر است. حسین کریمی، حکم زنگ از در را که آخرین حکم در این ورزش محسوب می‌شود، دارد و به‌اصطلاح صاحب‌زنگ است.

او از حکم‌های مختلفی که طی سال‌ها فعالیت ورزشکار به او داده می‌شود، این‌طور می‌گوید: پنج‌سال که از حضور ورزشکار در گود زورخانه گذشت، در چرخ برای او صلوات می‌فرستند. پنج‌سال دیگر که گذشت، موقع داخل‌شدن به گود برایش صلوات می‌فرستند.

در پنج‌سال سوم، موقع ورود از دَر زورخانه، برایش صلوات می‌فرستند و در پنج‌سال چهارم موقع ورود به گود، مرشد با ضرب برایش می‌نوازد. این ترتیب ادامه دارد تا آخرین مرتبه که حکم زنگ از در است. این حکم برای ورزشکارانی است که چهل‌پنجاه سال فعالیت دارند و آخرین مرتبه و درجه از احترام به پیش‌کسوتان در این رشته است.

او با صراحت بیان می‌کند: من جزو باستانی‌کارانی هستم که برای رسیدن به این درجه، سلسله‌مراتب را پشت سر گذاشته‌ام. هیچ‌کدام از حکم‌ها را با پارتی‌بازی نگرفته‌ام و هیچ‌وقت نگفته‌ام من از فلان آدم که با رابطه حکم گرفته است، محق‌تر هستم.

البته یکی از آسیب‌هایی که در رشته ما به چشم می‌خورد، غلبه برخی روابط بر ضوابط است؛ چنان‌که اوایل انقلاب شاهد بودیم به برخی از کشتی‌گیران و باستانی‌کاران فقط به‌دلیل ترس از منصب شغلی‌شان، احترام می‌گذاشتند و حکم زنگ از در می‌دادند.      

 

شب عروسی دخترم هم به باشگاه رفتم

علاقه حسین کریمی به ورزش باستانی و تلاش او برای روشن نگهداشتن چراغ زورخانه سبب شد در شب عروسی تنها دخترش هم به داخل گود برود. خودش می‌گوید خیلی روی ورزش باستانی تعصب دارد و اینکه «پشت جوانان به قدیمی‌های این رشته گرم است و من دلم نمی‌خواهد آنها را تنها بگذارم و ناامید از باشگاه بازگردند.

اگر حضور ما کم‌رنگ شود، جوانان بی‌انگیزه می‌شوند؛ برای همین در شب عروسی دخترم هم به باشگاه رفتم و نیم‌ساعت داخل گود ورزش کردم. این نشان‌دهنده این است که هیچ چیزی، حتی مهم‌ترین موضوع زندگی‌ام، مانع‌از رفتن من به زورخانه نمی‌شود. در همه سال‌هایی که پشت سر گذاشتم، فقط سال‌۱۳۷۹ که به زیارت خانه خدا مشرف شدم، در باشگاه غیبت داشتم.»     

 

زورخانه، دانشگاه ادب است 

به گفته حسین کریمی در گذشته ارتفاع ورودی زورخانه‌ها، کوتاه بود و کسی که می‌خواست از در وارد شود، به‌ناچار باید سرش را خم می‌کرد. او در‌این‌باره توضیح می‌دهد: دلیل این کار، احترام‌گذاشتن به مکانی که در آن نام امام علی (ع) آورده می‌شود و تکریم بزرگ‌تر‌ها و پیش‌کسوتان بود.

معتقدم زورخانه، دانشگاه ادب است. به‌علاوه‌اینکه این گود جای فریب نیست؛ بلکه جای مردانگی و جاودانگی است

به همین دلیل است که معتقدم زورخانه، دانشگاه ادب است. به‌علاوه‌اینکه این گود جای فریب نیست؛ بلکه جای مردانگی و جاودانگی است. به‌خاطر چنین ویژگی‌هایی در این ورزش، در گذشته روی آن خیلی حساب می‌کردند. یادم است حاج‌آقا نکونام از قدیمی‌های رشته باستانی تعریف می‌کرد: وقتی خواستگاری رفتم، پدر همسرم پرسید داماد چه‌کاره است و به او گفتند باستانی‌کار است. او هم گفت قبول است.       

 

ازدواج به شرط «باستانی»!  

پیش‌کسوت باستانی شهرمان از سالی می‌گوید که به خواستگاری همسرش رفته که در آن زمان، دو مدرک دیپلم در رشته‌های ادبیات و زبان انگلیسی داشته است: سال ۱۳۵۵ با همسرم ازدواج کردم.

خانواده آنها را یکی از همکاران مرحوم پدرم به نام حاج آقای ظریف که مسئول ماشین‌آلات اداره راه بود، معرفی کرد. خانواده همسرم علاوه‌بر شناختی که از خانواده مادری‌ام داشتند، برای پدرم نیز احترام بسیار قائل بودند.

پدرم مذهبی بود و در کار‌های خیر دست داشت؛ مثلا یادم است سال‌۴۶-۴۷ در یک روز، ۹ تخته قالی برای مسجد جفایی خرید تا راننده‌هایی که در ماه رمضان به مسجد می‌رفتند، روی قالی نماز بخوانند. این پیشینه خانوادگی و فعالیت خودم در رشته باستانی منجر به جواب‌گرفتن از خانواده همسرم و ازدواجم شد. البته من شرطی هم برای همسرم داشتم و اینکه روز‌های جمعه تا ساعت ۱۳ در باشگاه باشم!

حاصل ازدواج من سه‌پسر و یک دختر است که دو پسرم، مهدی و مجتبی نیز باستانی‌کار و کشتی‌گیر هستند. او می‌گوید: ورزش من روی هشت خواهر و برادرم هم تاثیر داشته و آنها نیز ورزشکار هستند. یکی از برادرانم حسن، کشتی را در سالن مهران شروع کرد و دیگری محسن که این روز‌ها کسالت دارد، قهرمان شنا و کشتی و باستانی بود.

در این میان، کریمی یادی از مرحوم پدرش نیز می‌کند و می‌گوید: پدر من و حاج‌آقا فخار و حاج‌اسدا... بیکیان از ورزشکاران باشگاه بهمن بودند. من کلاس پنجم‌ششم ابتدایی بودم که آن باشگاه تخریب شد و از همان زمان آقا‌رمضان، پسر اسدا... بیکیان که مرشد باشگاه بهمن بود، به باشگاه شهدا آمد و این روز‌ها با چای قند‌پهلویش دهان ورزشکاران را تازه می‌کند. 

      

حسین کریمی، سابقه نیم‌قرن حضور در گود زورخانه را دارد

 

با انبردستی شانه‌هایم را می‌گرفتند! 

این کهنه‌کار ورزش از روز‌هایی که قدرت بدنی‌اش زیاد بود سخن می‌گوید: وقتی با انبردستی، شانه‌هایم را می‌گرفتند احساس درد نمی‌کردم. ادعا می‌کردم دستم را زنبور نمی‌تواند نیش بزند و همین‌طور هم بود؛ یک‌بار دستم را داخل لانه زنبور‌ها بردم، اما نیش هیچ‌کدامشان وارد دستم نشد. با‌این‌همه در‌برابر حاج اسدا... بیکیان کم می‌آوردم و وقتی او به شوخی، شانه‌هایم را می‌گرفت از درد، بدنم را جمع می‌کردم.      

 

خاطره‌ای از مرحوم پهلوان احمد وفادار    

لابه‌لای خاطرات کریمی از سال‌ها فعالیتش در گود زورخانه می‌رسیم به سال ۷۲ و سفری که در آن با جمعی از ورزشکاران از‌جمله مرحوم پهلوان‌احمد وفادار و  مرحوم شورورزی همسفر بود؛ «برای شرکت در مسابقات قهرمان کشوری در رشته‌های باستانی و کشتی پهلوانی عازم اراک بودیم.

در مسیر این سفر که با اتوبوس طی می‌شد، مرحوم وفادار از سومین سالی که توانست بازوبند پهلوانی را بگیرد، برایم گفت. او می‌گفت بعد‌از بار دوم که بازوبند پهلوانی را گرفتم، شاه گفته بود فرد خراسانی‌ای که دو سال پی‌در‌پی بازوبند می‌گیرد، کیست؟ به‌همین دلیل در سال سوم با بی‌خبر‌گذاشتن او قصد داشتند بازوبند را به ورزشکاری از تهران بدهند.

ولی پهلوان وفادار اتفاقی خبردار می‌شود و خودش را به محل برگزاری مسابقات کشتی که در میدان توپخانه تهران بود، می‌رساند. در کشتی، رسم بر این است که اگر حریف بعد‌از سه‌بار که به تشک فراخوانده می‌شود، حضور پیدا نکند، داور دست حریف مقابلش را به عنوان برنده بالا می‌برد.

در آن روز هم مرحوم وفادار وقتی به مسابقه می‌رسد که حریفش، احمد تختی روی تشک حاضر بوده و دوبار نام وفادار را صدا زده بودند. بالاخره مرحوم وفادار درحالی‌که هنوز بند‌های کفشش را نبسته، خودش را به تشک می‌رساند و مردم برای او هورا می‌کشند.

کریمی ادامه می‌دهد: در همان مسابقه وقتی پهلوان وفادار بار نخست پشت حریف را به خاک می‌رساند، داور نمی‌پذیرد و بار دوم که حریف را خاک می‌کند، بالای سرش می‌نشیند و خطاب به داور می‌گوید شد یا نشد؟ و بعد جمعیت می‌گویند «شد» و برای بار سوم بازوبند پهلوانی را می‌گیرد و به موزه حرم امام رضا (ع) هدیه می‌کند.

مرحوم وفادار در‌حالی‌که گریه می‌کرد، می‌گفت بعد‌از گرفتن بازوبند یک تخته قالی می‌خرد و به کربلا می‌برد و آن را در حرم امام حسین (ع) پهن می‌کند. 

این باستانی‌کار می‌افزاید: در سفری که با مرحوم وفادار داشتم، دیدم که مردم برای او احترام قائل بودند و در قم هرکس که او را می‌دید، به طرفش می‌رفت و ابراز احساسات می‌کرد.      

 

سال ۱۳۵۴ و کباده‌زنی در جشنواره طوس   

ورزشکار شصت‌و‌هفت‌ساله باشگاه شهدا از اینکه بخشی از افتتاحیه برخی مراسم مهم و ملی، ورزش باستانی است، ابراز خوشحالی می‌کند و می‌گوید: سال‌۱۳۵۴ سومین سالی بود که برای مراسم سالگرد فردوسی، شاعر بلند‌آوازه خراسان، آقای بهمنش از من و سایر باستانی‌کاران دعوت کرد تا در جشنواره طوس ورزش کنیم.

او با اشاره به این روزهایش که شانه‌هایش توان گذشته را ندارد، می‌گوید: در حال حاضر نمی‌توانم کار‌های سنگین مثل کباده‌زنی را انجام دهم ولی همچنان به باشگاه می‌روم و ورزش می‌کنم. در این ورزش هر چه سن بیشتر می‌شود، ارزش و احترام ورزشکار بیشتر می‌شود.

 

* این گزارش سه شنبه، ۸ تیر ۹۵ در شماره ۱۹۹ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.  

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44