کد خبر: ۹۶۵۱
۱۲ تير ۱۴۰۳ - ۰۹:۵۷

دوران متفاوت زندگی بازنشسته‌ها

حسین جلائیان‌وحیدی می‌گوید: مشکلات حقوق بازنشستگی همچنان پابرجاست. پا به سن که می‌گذاریم، از یک طرف هزینه‌های درمان اضافه می‌شود و از طرف دیگر بچه‌ات، خانواده‌ای تشکیل داده که همراه آنها به دیدنت می‌آید.

نجمه موسوی‌زاده، سمیرا منشادی| آدم‌های شاغل بسیاری هستند که پس از یک دهه کارکردن، حالا کمتر یا بیشتر، کم‌کم به دوران بازنشستگی فکرمی‌کنند. کار هرچه دشوارتر باشد، آرزوی رسیدن به دوران بازنشستگی بیشتر است. اما خیلی از همین افراد، وقتی حکم بازنشستگی‌شان می‌آید، آن‌طورکه باید و شاید خوشحال نمی‌شوند. یعنی ما دیگر پیر شده‌ایم؟ بعد از این سرمان را چطور گرم کنیم؟ آیا خانواده از حضور دائم ما در خانه استقبال می‌کند؟

اینها دغدغه‌های مهم بازنشستگان است؛ افرادی که هر هفته انتظار روز تعطیل را می‌کشیدند و حالا تمام روزهایشان تعطیل است. 

در این گزارش با افرادی گفتگو کرده‌ایم که هرکدام بعداز بازنشستگی، دغدغه‌های متفاوتی دارند و اوقاتشان را با پارک‌نشینی، تماشای تلویزیون، شغل دوم یا وقت‌گذرانی با نوه‌ها می‌گذرانند.


بچه‌ها هم بروند، باز حقوق کفاف نمی‌دهد

حسین جلائیان‌وحیدی، بازنشسته نیروی هوایی ارتش؛ ساکن محله شهید بهشتی

هنوز پنجاه‌سال نداشتم که بازنشسته شدم. با آنکه بیست‌سال از آن زمان می‌گذرد ولی به یاد دارم موقعی که فهمیدم قرار است بازنشسته شوم خوشحال نبودم؛ چون بچه‌هایم جوان و نوجوان بودند و سروسامان نگرفته بودند. سن زیادی نداشتم و دلم می‌خواست همچنان در اجتماع خدمت کنم. از طرف دیگر هزینه‌‎های زندگی با حقوق بازنشستگی تأمین نمی‌شد.

چندسالی در یک فرش‌فروشی به‌عنوان حسابدار مشغول به کار شدم تا بچه‌های کوچک‌ترم از آب و گل در بیایند و بزرگ‌تر‌ها را هم به خانه بخت بفرستم. هفت‌هشت‌سالی که گذشت به خودم گفتم حالا وقت استراحت است. از آن موقع برای خواندن نماز و حضور در برنامه‌های مذهبی خیلی بیشتر از قبل به مسجد امام‌محمدتقی (ع) که نزدیک خانه است، می‌روم. صبح‌ها هم برای اینکه در خانه نمانم به پارک کوهسنگی یا جهان‌شهر می‌روم؛ کمی نرمش می‌کنم تا سرحال باشم. در پارک چند دوست خوب پیدا کرده‌ام که با هم یاد قدیم‌ها را زنده می‌کنیم.

گاهی هم دست نوه‌هایم را می‌گیرم و به کوه می‌رویم. شیرینی زندگی‌ام نوه‌هایم هستند. بازی با آنها به من انرژی می‌دهد. وقت بیشتری را با خانواده می‌گذرانم. سعی می‌کنم کمک‌حال همسرم باشم و در کار‌های خانه کمکش کنم. او سال‌ها برای این زندگی زحمت کشیده است.

البته که مشکلات حقوق بازنشستگی همچنان پابرجاست. شاید خیلی‌ها فکر کنند با عروس و دامادکردن بچه‌ها و رفتن آنها از خانه مخارج زندگی کم می‌شود، اما پا به سن که می‌گذاریم، از یک طرف هزینه‌های درمان اضافه می‌شود و از طرف دیگر بچه‌ات، خانواده‌ای تشکیل داده که همراه آنها به دیدنت می‌آید و هزینه یک ناهار یا شام با تورم الان خیلی زیاد است. بچه‌هایم برای اینکه رعایت حال ما را کنند، کمتر برای ناهار و شام می‌مانند، اما من یک پدر هستم و دلم می‌خواهد با دست پر پذیرای آنها باشم.


طاهره ده‌بالایی؛ همسر حسین جلائیان‌وحیدی

حسین‌آقا مردی مهربان و خوش‌قلب است. چند سال مادر بیمارم با ما زندگی کرد؛ او نه‌تن‌ها گلایه‌ای نداشت، بلکه به‌خوبی از مادرم پرستاری می‌کرد. هنگامی‌که به کرونا مبتلا شدم، حالم بسیار بد بود و او یک پرستار نمونه برای من بود.

علاوه‌بر‌اینکه کل خرید خانه را انجام می‌دهد، آشپز خوبی هم هست. خودش داوطلب می‌شود و مثلا می‌گوید «امروز پخت غذا را به من بسپار و اگر می‌خواهی به مجلس روضه یا جلسه قرآن بروی، فکرت را برای کار‌های خانه نگذار.» یکی از خوبی‌های حسین‌آقا این است که خودش سرش را به یک‌شکلی بند می‌کند، با رفتن به مسجد، پارک، کوه و‌... نمی‌گذارد بازنشستگی برایش به بیهودگی بگذرد.


ترک کار برایم سخت بود

زهرا رنجبر‌جعفرآباد، فرهنگی بازنشسته؛ ساکن محله جنت

شصت‌سالم بود که بازنشسته شدم و حالا سه‌سال از آن موقع می‌گذرد. چهار‌سال معلم ابتدایی و ۲۶‌سال معاون و مدیر مدرسه بودم. بازنشستگی خانم‌ها با آقایان تفاوت زیادی دارد. بیشتر خانم‌ها به‌دلیل داشتن مسئولیت‌های خانه و بچه‌ها دلشان می‌خواهد زودتر بازنشسته شوند ولی برای من این‌گونه نبود. اگر پادرد به‌سراغم نمی‌آمد، باز هم کارم را ادامه می‌دادم.

کارم را خیلی دوست داشتم؛ برای همین ترک آن برایم سخت بود. الان هم اگر یکی از دوستان یا همکاران قدیمی‌ام بیمار باشد و بخواهد برای یکی‌دو روز مرخصی برود، به‌جای او به مدرسه می‌روم، چون از این کار لذت می‌برم. بعد‌از سی‌سال زندگی اجتماعی، یک‌باره راکد‌شدن و در‌خانه‌ماندن برای هر بازنشسته‌ای سخت است.

روز‌های اول بعد‌از بازنشستگی وقتی در خانه بودم و صبح مشغول آشپزی یا رتق‌و‌فتق کار‌های خانه می‌شدم، از پنجره که بیرون را نگاه می‌کردم، می‌گفتم خدایا تمام جوانی‌ام این ساعت روز را در خانه ندیده بودم و وقتم این‌قدر آزاد نبود. 

بعد‌از سی‌سال زندگی اجتماعی، یک‌باره راکد‌شدن و در‌خانه‌ماندن برای هر بازنشسته‌ای سخت است

بالاخره باید بازنشستگی را بپذیریم و با مدیریت‌کردن، این روز‌ها را هم برای خودمان دل‌نشین کنیم. من سال‌ها در مدرسه بودم و الان هم با شرکت در فعالیت‌های اجتماعی، خودم را از مردم دور نکرده‌ام؛ برای مثال با شورا‌های اجتماعی محله یا مسجد همکاری می‌کنم، به دیدن خانواده شهدا می‌روم یا برای جمع‌کردن مبلغی برای آزادی زندانیان جرائم غیرعمد از خیران کمک می‌گیرم.

به دیدن دوستان و فامیل می‌روم، برای بچه‌ها و نوه‌هایم وقت بیشتری می‌گذارم و درمجموع خودم را گوشه‌گیر و خانه‌نشین نکرده‌ام تا هم لذت بازنشستگی را ببرم و همچنان درمیان مردم باشم؛ بنابراین از بازنشسته‌بودن گلایه‌ای ندارم.


بازنشستگی آن‌طور که فکر می‌کردم، نبود

محمد حیدری، بازنشسته نیرو‌های مسلح؛ ساکن محله امام‌رضا (ع)

۶۱‌سال دارم و نزدیک به هشت‌سال است که بازنشسته شده‌ام. خدمت برای یک ارتشی، متفاوت است. زمان جنگ در طول سال، چند دوره ۴۵‌روزه از خانه و خانواده دور بودم. هنگامی‌که فهمیدم تا چند روز دیگر حکم بازنشستگی‌ام می‌آید، از یک طرف خوشحال بودم که بالاخره می‌توانم با همسر، فرزندان و نوه‌هایم وقت بیشتری بگذرانم، اما از طرف دیگر ناراحت بودم که از هم‌سنگرهایم جدا می‌شوم.

روز‌های اول بعد‌از بازنشستگی بیشتر در خانه بودم، اما بعد از آن تصمیم گرفتم برای خودم برنامه‌ای داشته باشم و وقتم را مدیریت کنم. حالا چندین‌سال است که بنا به عادت سال‌های خدمت، صبح زود از خواب بیدار می‌شوم و برای پیاده‌روی به اطراف خانه می‌روم. در راه برگشت، خرید کوچکی مانند نان، پنیر، سبزی و‌... انجام می‌دهم. بعد‌از خوردن صبحانه، اخبار را از‌طریق فضای مجازی یا تلویزیون دنبال می‌کنم. گاهی هم روزنامه یا کتاب می‌خوانم.

عصر‌ها گاهی در خانه هستم، اما تنهایی و وقت‌گذرانی در خانه حوصله آدم را سر می‌برد؛ بنابراین بعضی روز‌ها به بنگاه املاکی که نزدیک خانه است، می‌روم و از هم‌صحبتی با بقیه لذت می‌برم. بازنشستگی آن‌طور‌که فکر می‌کردم نبود. مرد‌ها عادت کرده‌اند که روزشان را بیرون از خانه بگذرانند. شاید بدترین چیز بازنشستگی این باشد که آدم با خودش فکر می‌کند از دور خارج شده است.

بازنشستگی حکایت «آواز دهل شنیدن از دور خوش است» را دقیقا به تو می‌فهماند. در جوانی فکر می‌کردیم بازنشستگی چه لذتی دارد، اما وقتی بازنشسته شدیم، دیدیم آن‌طور که فکر می‌کردیم نبود!

 

فاطمه غفوریان؛ همسر محمد حیدری
همسرم بیشتر وقتش را با پیگیری اخبار می‌گذراند. البته از زمانی‌که بازنشسته شده، در کار‌های خانه هم به من کمک می‌کند. همچنین وقتی بچه‌ها و نوه‌ها به ما سر می‌زنند، از خاطراتش به‌ویژه آن موقع که در جبهه بود، تعریف می‌کند. گاهی با هم از گذشته‌ها حرف می‌زنیم، زمانی‌که جوان بودیم و چه فکر‌هایی در سر داشتیم. البته که در خانه‌ماندن حوصله او را سر می‌برد، اما از نظر اخلاقی تغییری نکرده است؛ مثلا این‌طور نیست که بخواهد غر بزند یا ایرادی بگیرد.

 

چالش زندگی منهای کار؛ دوران متفاوت زندگی بازنشسته‌ها

 

تلخی و شیرینی بازنشستگی را خودمان تعیین می‌کنیم

محمود شارعی، بازنشسته علوم پزشکی؛ محله شهیدبهشتی

پنجاه‌و‌سه‌ساله بودم که بازنشسته شدم و الان حدود چهارده‌سال از آن زمان می‌گذرد. منشی یکی از بخش‌های بیمارستان امام‌رضا (ع) بودم و بعد‌از بازنشستگی منشی یکی از دکتر‌های متخصص شهر شدم و در هفته چهار روز بعدازظهر‌ها سر کار می‌روم.

آن موقع که در بیمارستان کار می‌کردم، ساعت کاری برایم شیفتی بود و این‌گونه نبود که بگویم ساعت مشخصی از صبح یا عصر سر کار بودم، اما الان که برنامه روز‌های هفته‌ام کاملا مشخص است، هر‌روز صبح را به پارک کوهسنگی می‌روم، کنار استخر راه می‌روم و برخی روز‌ها بالای کوه می‌روم. بیشتر روز‌ها همسرم نیز من را همراهی می‌کند و معمولا دو‌سه‌ساعتی در پارک هستیم.

شاید بدترین چیز بازنشستگی این باشد که آدم با خودش فکر می‌کند از دور خارج شده است

در این سال‌ها با هم‌سن و‌سال‌های خودم در پارک دوست شده‌ام و حالا می‌فهمم که آدم در این سن و سال چقدر به داشتن دوستانی هم‌سن که حرفش را بفهمند، احتیاج دارد. به نظر من، فرد بازنشسته خودش تعیین می‌کند که روزگار بازنشستگی برایش خوب و مطلوب باشد یا غمگین و ناراحت‌کننده. باید برای خودمان برنامه مشخصی داشته باشیم، ورزش کنیم، هم‌صحبت داشته باشیم، حتی برای هفته یا ماه آینده برنامه‌ریزی کنیم که می‌خواهیم کجا برویم یا چه کاری انجام دهیم. 


بازنشستگی خود‌خواسته

طیبه رزاق‌پرور، بازنشسته علوم پزشکی؛ ساکن محله امام‌خمینی (ره)

۴۶ سال دارم و با ۲۴ سال خدمت در بیمارستان ناجا خودم را بازنشسته کردم. اینکه در کادر درمان فعال باشم، انتخاب خودم بود و آن را دوست داشتم. اما در این هشت‌ماه که دیگر به بیمارستان نمی‌روم، برای محیط کار احساس دلتنگی ندارم.

استرس محیط کار برایم زیاد بود. حالا که به آن روز‌ها نگاه می‌کنم، می‌بینم که تا چه حد استرس کار را تحمل می‌کردم. با همان خستگی کار‌های خانه را انجام می‌دادم؛ البته همسرم در کار‌ها کمکم می‌کرد. این روز‌ها که بازنشسته شده‌ام، از آن محیط استرس‌زا دور شده‌ام و این برایم رضایت‌بخش است.

یکی دیگر از دلایلی که سبب شد به بازنشستگی فکر کنم رسیدگی به امور فرزندانم بود. برای اینکه رسیدگی و نظارت بیشتر و بهتری روی بچه‌ها داشته باشم، تصمیم گرفتم که زودتر از موعد بازنشسته شوم. بسیاری تصور می‌کنند بازنشستگی به‌معنای دور‌شدن از فعالیت‌های اجتماعی و ورود به دوره سالمندی است. به نظرم این تصور اشتباه است و بازنشستگی به‌معنای ورود به مرحله تازه‌ای از زندگی است که می‌تواند با تجربه‌های شیرینی برای فرد همراه باشد.

در این هشت‌ماه، ارتباط خوبی با پایگاه بسیج مسجد محله‌مان پیدا کرده‌ام. در کلاس‌های قرآن و احکام و فعالیت‌های پایگاه مشارکت دارم و بخشی از وقتم را با این سرگرمی‌ها پر می‌کنم. در همین رفت‌و‌آمد‌ها به پایگاه، چند دوست جدید پیدا کرده‌ام و وقت‌گذراندن با آنها برایم لذت‌بخش است. در دیگر ساعات روز، وقتم به کار‌های خانه و رسیدگی به دخترانم می‌گذرد.


۲ بازنشسته در یک منزل

جواد تجری، همسر طیبه رزاق‌پرور، بازنشسته علوم پزشکی؛ ساکن محله امام‌خمینی (ره)

۱۰ سال قبل به‌دلیل مشکلات جسمانی خودم را بازنشسته کردم. آن زمان که هر‌دو شاغل بودیم، با‌توجه‌به اینکه محیط کار یکسانی داشتیم، شرایط کاری همسرم را درک می‌کردم و در کار‌های خانه کمک‌حالش بودم. حالا هم اگر در منزل باشم، در امور خانه تنهایش نمی‌گذارم.

همسرم از زمانی‌که بازنشسته شده، شاداب‌تر به نظر می‌رسد. او وقتش را آن‌طور‌که دوست دارد، بین فعالیت‌های اجتماعی و خانه تنظیم می‌کند. به همه مسئولیت‌هایی که دارد، به خوبی می‌رسد. هر زمان هم که فرصتی باشد، با هم به تفریح و گردش می‌رویم و این بهترین قسمت بازنشستگی است که ما دو نفر می‌توانیم با هم وقت بگذرانیم.

به‌دلیل اینکه کاروان زیارتی دارم و به عتبات می‌روم، بخشی از وقتم را به این کار اختصاص داده‌ام. این کار را به خاطر دل خودم انجام می‌دهم و نه برای جنبه مادی‌اش. یعنی دغدغه مالی ندارم؛ زیرا معتقدم ما یک دوره کارمان را انجام داده‌ایم و دیگر نباید کار کنیم و از آنچه در این سال‌ها به‌دست آورده‌ایم، باید استفاده کنیم. به‌عبارتی به‌دنبال مادیات نبودم و نیستم.

بخش دیگر از وقتم را زمانی‌که در مشهد هستم، با نوه‌ام می‌گذرانم. دختر بزرگم ما را صاحب نوه‌ای شیرین کرده است که هر زمان او را می‌بینم، امید به زندگی‌ام چندین‌برابر می‌شود. اینکه می‌گویند نوه شیرین‌تر از فرزند است، به نظرم کاملا درست است.

* این گزارش سه‌شنبه ۱۲ تیرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۷۲ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44