جمعه است و جمع همه عشق کشتیها جمع؛ این را از تل خاکی گود بالا نیامده هم میتوان فهمید. از روی انبوه موتورها و ماشینهایی که به انتهای بولوار توس نرسیده، چفت به چفت پارک شدهاند.
صدای خشدار مجری گود از بیرون به گوش میرسد، هنوز کشتی بزرگترها شروع نشده و دو کودک در حال گرم کردن گود هستند. مجری انگار بلاتکلیف است، نه این کشتی آنقدر برایش هیجان دارد که حنجرهاش را خسته کند و نه دلش میآید بچهها را ناامید، هر از چند گاهی صدایش را بلند میکند و باز بلافاصله آب گلو قورت میدهد.
با تردید جلو میروم، جو کاملا مردانه است، هیچ مونثی در چند فرسنگی گود مهدیآباد هم دیده نمیشود و همین من را دو دل کرده است. ۲۰ سال از آخرین باری که قدم در گود کشتی باچوخه گذاشتم میگذرد و این بار میخواهم در قامت خبرنگار برای تهیه گزارش وارد میدان شوم.
۸ ساله بودم که کنار پدرم مینشستم و مسابقات کشتی باچوخهای که مقابل آرامگاه فردوسی برگزار میشد را تماشا میکردم، آن زمان هم جو مردانه بود، اما حضور یک دختر ۸ ساله حرف و حدیث و چشم غره و نگاه سنگینی در پی نداشت. کمی که بزرگترشدم، دیگر پدرم مرا همراه خود نبرد.
سالها بعد وقتی در جلد سوم کتاب شازده حمام دکتر پاپلی خواندم که کمتر از ۶۰ سال پیش زن و مرد به صورت خانوادگی و البته به ترتیب خان و اربابی در جایگاههای مشخصی مینشستند و کشتی باچوخه را نگاه میکردند فهمیدم این جو مردانه اقتضای همیشگی کشتی باچوخه نبوده است.
در طول سالهای گذشته چندین بار به بهانههای مختلف با پهلوانان کشتی باچوخه مصاحبه کردهام و خیلیهایشان را میشناسم. پهلوان بهروز پرهیزگار، برات محمدی، نجارزاده و.... همین صحبتها هم مرا بیشتر به تماشا و تهیه گزارش از کشتی باچوخه علاقهمند کرده است.
کشتی که با خون خراسانیها پیوند خورده و این خطه را پهلوان پرور کرده است. برای حضور در گود پیشتر هماهنگ کردهام، اما باز هم قدم گذاشتن در این گود برایم غریب است. هر چه سعی میکنم به روی خودم نیاورم، اما نمیتوان از این نگاههای سنگین شانه خالی کرد.
قبل از اینکه آشنایی را ببینم گود را ترک میکنم و ترجیح میدهم گزارشم را با دانش پیشین تکمیل کنم. شاید روزی دیگر آمدم، زمانی که دوباره فضا برای حضور خانمها آماده شده بود، یا شاید وقتی که خودم از لحاظ روحی آمادگی بیشتری داشتم، ولی امروز نه.
برگردیم به روایت داستان عشق کشتیها، پهلوان برات محمدیهای ۷۰ سالهای که هر جمعه پشت پیکان وانتشان مینشینند و اول به تماشای کشتیهای گود مهدیآباد میروند و بعد بلافاصله آتش میکنند و خودشان را به روستای گناباد از توابع مشهد میرسانند، برات محمدیها شاید سن و سالشان زیاد باشد، اما از تماشای کشتیباچوخه خسته نمیشوند، آنها شاید وضع مالی خیلی خوبی نداشته باشند، اما حاضرند برای پهلوانان جوان هزینه کنند. هر میدان که میروند ۵۰ هزار تومان قند میدهند. قندهایی که مجموعش میشود پاداش قهرمان.
نحوه پرداخت جایزه و یا قهرمانی در کشتی باچوخه به این ترتیب است که فردی قند اول را ادعا میکند، اگر کسی در خود توانش را ببیند و مقابل ادعایش بایستاد، مسابقه آغاز میشود و در پایان این نبرد، قند که معمولا بره، پتو و یا پول نقدی است، دهان قهرمان را شیرین میکند.
گود توس، ۲۰ سال پیش به خاطر یک قتل، تعطیل شد و تازه ۳ سالی میشود افتان و خیزان به میدان برگزاری مسابقات کشتی باچوخه بازگشته است و البته هنوز هم آن طور که باید جان نگرفته است، در طول این سالها بیشترین جور حفظ این کشتی اصیلی خراسانی را «گود مهدیآباد» به دوش کشیده است.
گودی که از سال ۸۳ متولد و از همان زمان با استقبال هواداران کشتی باچوخه مواجه شد. چنانکه این روزها تعداد تماشاچیانش به ۵ هزار نفر هم میرسد. دلیل این همه استقبال، گره خوردن کشتی باچوخه با زندگی روزمره و زمانهای شادی خراسانیها به ویژه کردهای خراسان است.
از گذشتههای دور هر زمان چند خراسانی دور هم جمع میشدند و میخواستند زمانی را به خوشی بگذرانند دو کودک را به کشتی با یکدیگر «سَر میدادند». جشنهای عروسی آن روزگار نیز با برگزاری کشتی باچوخه شاد میشده است. این رسم و رسومها امروز خیلی کمتر شده است، اما هنوز خراسانیها دلبسته این ورزشاند.
طرفداران کشتی باچوخه همه جوره پای پهلوانانشان هستند و با اینکه گود کشتی باچوخه مهدیآباد نه سکویی برای نشستن تماشاچیان دارد، نه سایبانی برای محافظت از آنان در مقابل سرما و گرما و نه حتی یک سرویس بهداشتی استاندارد، هر هفته هزاران نفر صبح جمعهشان را به تشویق پهلوانان اختصاص میدهند. کاش این موهبت بزرگ منطقه ۲ و مشهد قدر دانسته شود و قدری وضعیتش بهبود یابد.