خانه عبدالحمید مولوی خانه مردی دانشمند و عالم است که تمام فرزندانش همچون پدر، خلف شدند و به فرهنگ و علم این شهر و این سرزمین خدمت کردند. عبدالحمید مولوی سالها در محله صاحب الزمان خیابان مولوی که به نام خاندان او نامگذاری شد، زندگی کرد. رئیس اداره املاک و مستغلات آستان قدس رضوی بود، محقق بود و گرد خراسان را با اسب گشت و آثار باستانی گمنام را ثبت کرد و چندین کتاب نوشت.شیخ نخودکی، عالم باکرامت به منزل عبدالحمید رفتوآمد میکرد و در همین خانه بدرود حیات گفت.
خانهای که از آن فقط یک در قدیمی و کاشی کاریهای روی آن و دو درخت کاج باقی مانده است. صاحبان خانه بهدلیل بیمهری میراث فرهنگی در قیمتگذاری، خانه را میفروشند. حوزه علمیه آیتا... فاضل قائنی که از رفتوآمد شیخ نخودکی به این خانه آگاه است، خانه را میخرد و همین میشود تا غم خرابشدن خانه حداقل با پیچیدن دوباره صوت قرآن صاحبخانه که روز و شب با خود تکرار میکرد زنده بماند. مهمان مجتبی مولوی فرزند کوچک عبدالحمید میشویم تا از هر آنچه بر این خاندان گذشت، بگوید.
عبدالحمید مولوی از دانشوران معاصر خراسان و از کارگزاران آستان قدس رضوی بود. او سال ۱۲۸۶ خورشیدی در خانوادهای روحانی و اهل علم در محله عیدگاه مشهد متولد شد. پدرش حاجمیرزاعلیمحمد نجمالتولیه از علمای عصر خود، مستوفی مسجد گوهرشاد و منجم آستان قدس و جدش حاجمیرزاعبدالجواد نیز از خطیبان آستان قدس بوده است. مولوی ادبیات فارسی، عربی، نجوم و هیئت را نزد پدر فراگرفت و پساز فوت او در سال ۱۳۰۳ خورشیدی در حوزهای به نام «مدرسه شرق» درس خواند و از محضر برخی علمای مشهور مانند شیخحسنعلی نخودکیاصفهانی، عبدالجواد ادیبنیشابوری، حاجشیخمجتبیقزوینی و حاجعلیاکبر نوقانی فیض برد.
عبدالحمید در اوایل دوران پهلوی اول به دعوت محمدطاهر طاهری مستوفی مسجد گوهرشاد و پساز مدتی رئیس اداره املاک و مستغلات آستان قدس رضوی شد. خدمت در اداره املاک آستان قدس برای وی انگیزه مضاعفی بود به منظور تحقیق درباره وقفنامهها، اسناد آستان قدس و رقبات وقفی. بدینترتیب در ۳۰ سال خدمتش صدها قنات، کاروانسرا، مدرسه، بازار و ... را شناسایی کرد و طی ۱۱ سال، کتابی به نام «پیشنویس موقوفات آستان قدس» در ۸۰۰ صفحه و هفت جلد نوشت که متأسفانه این کتاب چاپ نشد و فرزند کوچکش مجتبی مولوی برای حفظ نسخه اصلی، آن را به آستان قدس هدیه کرد.
این محقق ساکن خیابان مولوی، در مسافرتهایی که با اسب برای بررسی املاک آستان قدس میرود، به شناسایی آثار باستانی نیز پرداخت که از آن جمله بنای ارزشمند «رباط شرف» در جاده سرخس است. وی همچنین از مؤسسان و اعضای اصلی انجمن آثار ملی خراسان بود و بسیاری از بناها و آثار باستانی خراسان با نظارت و مشورت وی بازسازی میشد. حاصل همکاری او با انجمن آثار ملی خراسان، سه جلد کتاب به نام «آثار باستانی خراسان» است که فقط جلد نخست آن که شامل آثار و بناهای تاریخی تربت جام، نیشابور و سبزوار است، چاپ میشود.
مرحوم مولوی علاقه بسیاری به مطالعه و تحقیق داشت. در کتابخانه وی ۹۰۹ جلد کتاب خطی بود که با کتابهای چاپ سنگیاش ۴ هزار جلد میشد. نام او به عنوان باستانشناس در یونسکو ثبت شده بود و هر پژوهشگری که به خراسان میآمد، یونسکو نشانی منزلش در خیابان مولوی را به او میداد.
این محقق و باستانشناس ۲۷ مهر سال ۱۳۵۷ و در ۷۱ سالگی بر اثر عارضه قلبی بدرود حیات گفت و در دارالسرو حرم مطهر رضوی دفن شد.
مجتبی مولوی میگوید: پدرم سال ۱۳۱۲ این خانه را در زمینی به وسعت هزارو ۵۰۰ متر و با ۷۰۰ متر زیربنا ساخت. خانه چهار در ورودی داشت. از ابتدای خیابان سناباد ۱۳ کشیده میشد تا به کوچهای بنبست میرسید. سه خانه در خانه ما قرار داشت با ۱۴ اتاق. خانهها وسط حیاط قرار داشتند و دور حیاط درختان انگور بود. تمام میوهها را در حیاط داشتیم. گوجه، زردآلو، گلابی و درخت زرشک درحالیکه در مشهد زرشک به عمل نمیآید.
پدرم در این حیاط دو کاج به مناسبت تولد دو برادرم کاشت که بعدها بسیار بزرگ شدند وقطر تنه آنها به دومترونیم رسید. وی اضافه میکند: خانه آجری بود و درونش از خشت خام. سقفش چوبی بود که روی آن گچ شده بود. زیر اتاقها خالی بود تا رطوبت، گرما و سرما نفوذ نکند. در حیاط خلوت اسطبل اسب بود و دو اسب و درشکه که هیچگاه پدرم از آن استفاده شخصی نکرد، چون متعلق به آستان قدس بود.
قدیم دیدار بزرگان شهر هنگام صبحانه در روز جمعه بود معمولا در منزل ما انجام میشد
مولوی با یادآوری خاطرات آن روزها میگوید: پدرم بعداز نماز صبح نمیخوابید و تعقیبات میخواند. در خانه ما همه باید نماز میخواندند. ساعت ۶ صبح هم همه صبحانه میخوردند. او روزی یکبار برای زیارت به حرم مشرّف میشد و سر خاک پدرش میرفت. او با یادآوری ارتباط عاشقانه پدر و مادرش بغض میکند و میگوید: مادرم خدیجه اردبیلی ۲۰ ساله بود و پدرم ۲۶ ساله که با هم ازدواج کردند. مادرم بسیار زیبا بود.
آرام و قدرشناس. سوادش قرآنی بود ولی از اینکه به خانهای وارد شده که محل علم است، بسیار خوشحال بود. پدرم، مادرم را میپرستید و آنها یک بار هم با هم دعوا نکردند. عبدالحمید مولوی سال ۱۳۳۶ از آستان قدس بازنشسته میشود و در این زمان است که مطالعات و نوشتنش را به روزی ۱۶ ساعت میرساند. فرزند این محقق میگوید: پدرم آنقدر باهوش بود که مثلا به من میگفت کتاب ناصرخسرو صفحه ۶۴ را باز کن و خط دومش را بخوان. میخواهم عین همان را بنویسم.
او قرآن را از حفظ داشت و راه میرفت و آیات را تلاوت میکرد. این شهروند ساکن خیابان سناباد اضافه میکند: پدرم از نظر بدنی توانا بود. هیچگاه با آب گرم وضو نگرفت و در اتاقش بخاری روشن نکرد تا بدنش را سالم و قوی نگه دارد. وی بیان میکند: خانهای عیالوار داشتیم که صبحتاشب باید برای تهیه مواد غذایی خرید میکردیم، چون تا سال ۱۳۴۰ یخچال نبود. سالی نزدیک به ۲۰ تا ۳۰ حلب روغن زرد مصرف میکردیم، چون یکی شوهرش فوت میکرد به اینجا میآمد. یکی بیکار میشد میآمد. علاوهبر این دخترها و زنان فامیل میآمدند و دور هم جمع میشدند.
بهطوری که سر سفره غذای ما معمولا ۲۵ نفری مینشستند. عبدالحمید مولوی با مدیریت خوب خود، هیچ غمی از حضور این تعداد مهمان در خانهاش نداشته است. فرزندش میگوید: او خیلی هم خوشحال میشد و معتقد بود که هرچه در خانه ما میخوردند روزی خودشان است که خدا از طرف ما حواله کرده به آنها.
وی این را هم بیان میکند که هرکس ورشکست شده بود یا مشکلی داشت از پدرش کمک میگرفت و مشکلش برطرف میشد.
مجتبی مولوی میگوید: در خیابان سناباد بزرگان شهر زندگی میکردند. خانههای قدیمی بزرگ هم زیاد بود. محمدطاهر بهادری، مدیر کل آموزشوپرورش پشت خانه ما زندگی میکرد و ما خیلی با آنها رفتوآمد داشتیم. او و پدرم نخستین مدارس مشهد را تأسیس کردند. خانواده یغماییان هم مهم بودند. خانه آنها اول خیابان دانشگاه بود. ۳۰ تا ۴۰ نفر بودند که در یک کوچه زندگی میکردند و همه تحصیلات عالی داشتند.
وی ادامه میدهد: قدیم دیدار بزرگان شهر و عالمان هنگام صبحانه در روز جمعه بود که معمولا در منزل ما انجام میشد. عالمانی، چون آیتا... جزایری، آیتا... میلانی، آیتا... خاتمی و ... بارها در خانه ما حاضر شدند. در جلسات آنها خبری از شوخی و مزاح نبود. مباحث سنگینی مطرح میشد. منطق، دروس حوزه و ...
بیمهری میراث فرهنگی در قیمتگذاری خانه، وارثان آن را به فروش مجبور میکند و مجتبی مولوی سال ۱۳۸۵ آن را به حوزه آیتا... فاضل قائنی میفروشد. وی دراینباره توضیح میدهد: خانه بین ورثه افتاده بود و نیاز به نگهداری و ترمیم داشت. از طرفی میراث فرهنگی آن را با قیمت مناسبی نمیخرید.
شاید دهها نفر برای فروش خانه آمدند و رفتند، اما فروش نرفت تا اینکه خانه را به حوزه علمیه آیتا... فاضل قائنی فروختیم. دلیل خرید آنها هم این بود که میدانستند شیخنخودکی به این خانه رفتوآمد داشته و همینجا فوت کرده است. اکنون میراث فرهنگی به صاحبان خانه فقط اجازه خرابکردن در، کاشیکاریهای روی آن و قطع کردن درختان کاج را نداده است.
مجتبی مولوی خودش شیخنخودکی را ندیده است، اما از پدرش که شاگرد این مرد باکرامت بوده، نقل میکند: روزی سرگردی قصد کشتن او را دارد، اما هرچه تیراندازی میکند، اسلحه تیری شلیک نمیکند. آشیخ مقابل حرم رو به او میگوید: من میخواهم یک هفته به کربلا بروم. اگر میآیی بیا. او هم قبول میکند و یک هفته را با آشیخ در کربلا میگذراند.
مجتبی مولوی از برادر بزرگش درباره فوت شیخنخودکی در منزل آنها نیز نقل میکند: آشیخ سه ماه پایانی عمرش را که بیمار شده بود، در منزل ما گذارند. منزلش نخودک بود و از مرکز شهر دور. به همین دلیل و به واسطه علاقه بسیار پدرم به او، سهماه در خانه ما استراحت کرد و در همین خانه به دیار باقی شتافت.
جریان علاقهمندشدن عبدالحمید مولوی به خرید کتابهای خطی، برمیگردد به سال ۱۳۲۹. فرزند آن محقق تعریف میکند: پدرم از دوستان صمیمی حاجحسینآقاملک بود. دوشنبه ساعت ۴ صبح به منزل آنها میرفت و او خاطرات پدرش را تعریف میکرد و پدرم آنها را مینوشت. سال ۱۳۲۹ که حاجآقاملک زمینهایش را وقف کرد، پدرم برای صورتبرداری از کتابهای او به تهران رفت و از همانجا به خرید کتاب خطی علاقهمند شد. او ۹۰۹ جلد کتاب خطی داشت که با کتابهای چاپ سنگیاش ۴ هزار تا میشد.
وی ادامه میدهد: پدرم نگران کتابها بود که مبادا دزد بیاید یا آتشسوزی شود. به همین دلیل، مرحوم ایرج افشار از دانشکده الهیات مشهد به منزل ما آمد و تمام کتابها را برای خریدن قیمتگذاری کرد. پدرم ۵۰ تا ۶۰ جلد کتاب خطی را هم به این دانشکده که آن زمان نزدیک سهراه سنایی بود، هدیه کرد. اکنون نیز از آن تعداد کتاب، ۳ هزار جلد باقی مانده که در منزل برادرم علی است. کتابهای خطی باقیمانده را نیز به کتابخانه دانشگاه فردوسی هدیه کردیم.
مولوی درباره کتابهایی که پدرش طی ۳۰ سال و هنگامیکه با اسب دور خراسان میگشت، نوشته بود، میگوید: جلد یکِ کتاب «آثار باستانی خراسان» را انجمن آثار ملی تهران چاپ کرد. جلد ۲ مربوط به کاشمر، قوچان، بجنورد، شیروان، تربتحیدریه، قائن، گناباد و بیرجند زیر چاپ بود که انقلاب شد و چاپ نشد. جلد ۳ درباره تاریخ مشهد بود که هنگام انقلاب سرنوشتش نامعلوم شد و نسخه خطی آن را هم نداریم، چون پدرم آن را به انتشارات داده بود.
وی ادامه میدهد: کتابهای دیگر او عبارتند از: «شرح حال خیام»، «شرح حال نادرشاه افشار»، «تاریخ نیشابور»، «آبهای زیرزمینی خراسان» که به میراث فرهنگی دادیم و متاسفانه گمش کردند، «از دهستان تا جاجرم» و...مولوی میگوید: یادم است پدرم برای نوشتن از تاریخ مسجد گوهرشاد به افغانستان رفت تا از مردم آنجا اطلاعاتی درباره گوهرشادآغا که این مسجد را ساخته کسب کند. نثر کتابهایش هم به گفته خودش طوری بود که تمام مردم بتوانند بخوانند و بفهمند.
* این گزارش شنبه ۷ دی ۱۳۹۲ در شماره ۸۶ شهرآرا محله منطقه یک چاپ شده است.