
شهید جاویدالاثری که با کاروان «حرم تا حرم» بازگشت
هم درد فراق را کشیدهاند، هم سختی چشم انتظاری را. وقتی فراق به وصال میرسد، میتوان رنجِکشیده را در شیرینی وصال از خاطر برد؛ اما وقتی قرار باشد پس از سالها چشمانتظاری، امیدت ناامید شود، تلخی فراق برای همیشه زیرزبانت میماند.
چشمانتظاری اسماعیل جهانی و عزیزبیگم میرزایی در فراق فرزندشان نیز ۱۱سال بهطول انجامیده و درنهایت به وصال تبدیل نشده است، اما شیرینی شهادت فرزندشان نگذاشته تلخی فراق در کامشان بماند؛ برعکس با یافتن همان پلاک و یکمشت استخوانی که بهعنوان پیکر فرزندشان به آنها داده شده، پس از سالها دلشان آرامش گرفته است؛ درست مثل کسی که چیزی را گمکرده باشد و بعداز مدتها آن را مییاید. این همان تعبیری است که مادر شهید با اشکهایی در چشم، آنرا بر زبان میآورد.
با اصرارش، رضایت دادیم
احمد که فرزند سوم خانواده جهانی است، در تاریخ چهارم تیر سال۶۷ درعملیاتی در جزیره مجنون، مفقودالاثر میشود. او آنموقع ۱۷ ساله و یک سرباز داوطلب جنگ بوده که برای دوره سوم در جبهه حضور داشته است.
پدرش، اسماعیل جهانی دراینباره میگوید: «او در سال۶۵، وقتی فقط ۱۵سال داشت، تصمیم گرفت جبهه برود. آنموقع در مقطع راهنمایی تحصیل میکرد و بهصورت داوطلبانه، فرمی را از مدرسه تحویل گرفته بود تا از این طریق اعزام شود. منومادرش در ابتدا بهخاطر سن کم احمد با تصمیمش مخالفت کردیم، اما وقتی او را در اینراه مصمم دیدیم و حتی با گریه او روبهرو شدیم، به رفتنش رضایت دادیم».
هم درس میخواند، هم جبهه میرفت
احمد جهانی تا قبلاز مفقودالاثرشدن، سه دوره و درسالهای ۶۶، ۶۵ و۶۷ به مناطق جنگی میرود و در فواصل این اعزامها که به مشهد میآید، درسش را در مجتمع رزمندگان ادامه میدهد تا زمانی که موفق به دریافت مدرک سیکل میشود.
اواخر حضور احمد در جبهه، پدرش هم تصمیم میگیرد به منطقه برود؛ «موضوع را با احمد درمیان گذاشتم، اما او مخالفت کرد و گفت: تو باید روی سر بچهها بمانی. من گفتم: اگر جنگ تمام شود، شرمنده کشور و مردمم میشوم. به همینخاطر چهارماه به جبهه رفتم و پسازآن برگشتم. بعداز آمدن من بود که احمد برای دوره سوم به منطقه رفت و دیگر نیامد».
بهدنبال پدر، وارد فعالیتهای بسیج شد
کودکی و نوجوانی احمد در خیابان جهانبانی، واقعدر محله کوهسنگی گذشته بود و تا زمان شهادتش نیز خانواده جهانی در این نقطه از شهر ساکن بودند. پدرش در همان محله، مغازه داشت و از اوایل انقلاب، عضو بسیج بود.
احمد نیز از همین طریق وارد بسیج شد؛ «شش، هفتساله بود که او را همراه خودم برای برنامههای بسیج میبردم. عضو گروه سرود شده بود و در برنامههای قرآنی و احکام شرکت میکرد».
احمد به گفته پدرومادرش یکدفعه قد کشید و بزرگ شد. زمانیکه در دوران راهنمایی تصمیم گرفت به جبهه برود، قدش به یکمتر و۹۰ رسیده بود. به همین خاطر وقتی از طریق مدرسه برای رفتن به منطقه اقدام کرد، بلافاصله او را پذیرفتند.
حتی برایش لباس دوخته بودیم
سال۱۳۶۷ خبر مفقودالاثرشدن احمد را آوردند و تنهاچیزی که از او به دست خانوادهاش رسید، ساک لباسهایش بود. اسماعیل جهانی، پدر شهید دراینباره میگوید: «بعد از آن ما در فیلمهایی که تعاونی سپاه برای خانوادههای مفقودالاثرها پخش میکرد، تصویر احمد را در بین گروهی هشتهزارنفره، در حالیکه چشمانش بسته بود شناسایی کردیم؛ البته در اینباره به یقین نرسیدیم».
همزمان با بازگشت اسرا، خانواده جهانی منتظر بازگشت فرزندشان بودند
سال۶۹ همزمان با بازگشت اسرا به ایران، خانواده جهانی چشمانتظار بازگشت فرزندشان بودند. حتی عکس او را به اسرایی که برای بازدید از آنها میرفتند، نشان میدادند تا شاید خبری از احمد به دستشان برسد.
پدر شهید از امیدی حرف میزند که آن روزها در دل او و خانواده زنده شده بود؛ «آنقدر امیدوار به آمدنش بودیم که حتی برایش لباس دوخته بودیم و کفش آماده کرده بودیم، اما آن سالها هم خبری از احمد نشد و ما همچنان چشمانتظار ماندیم».
با یک پلاک برگشت
سال۷۸ رسانهها اعلام میکنند که قرار است پیکر تعدادی از شهیدان مفقودالاثر همراه کاروان «حرم تا حرم» به مشهد برسد و تشییع شود. پدر شهید درباره آن روزها و آن اتفاق میگوید: «من هم برای تشییع شهدا رفتم و دنبال تریلیهای این کاروان حرکت کردم.
سرانجام تریلیها را داخل محوطه راهآهن بردند تا بعد از آن به خانواده شهدا اطلاع بدهند. سر ظهر بود و تازه از این مراسم به خانه برگشته بودم که یکی از افراد فامیل آمد و گفت نام احمد را در بین شهدا دیده. بعد از آن که پیگیر موضوع شدیم، ما را سر تابوت احمد بردند که با یک مشت استخوان برگشته بود و یک پلاک».
اینطور میشود که خانواده جهانی، سرانجام پساز ۱۱ سال بیخبری، گمشده خود را مییابند. عزیزبیگم میزرایی، مادر شهید دراینباره میگوید: «خبر شهادتش را که به ما دادند، خوشحال شدیم؛ مثل وقتی که چیزی را گمکرده باشی و پساز سالها پیدایش کنی».
احمد جهانی درحالی در بهشترضا (ع) به خاک سپرده شد که نحوه شهادتش در پرونده، برونمرزی ثبت شده بود، نه چیزی بیشتر و نه چیزی کمتر!
مادر شهید از فرزندش میگوید
مادر شهید هنوز برخی لباسهای پسرش را نگهداشته. عکسهای او را به دیوارهای خانه آویزان کرده و هنوز یاد احمد برای او و همسرش زنده است. بهیاد میآورد که پسرش به نماز و روزه خیلی اهمیت میداده، میگوید: «سال اولی که به جبهه رفته بود، با وجود اینکه هنوز به سن تکلیف نرسیده بود، ماهرمضان روزه گرفته و فقط بهخاطر چندروزی که روزهاش را خورده بود، ناراحت بود.
رشد جسمانی احمد خوب بود و نسبتبه همسالانش قد بسیار بلندی داشت. بهطوریکه وقتی میخواست داوطلبانه به جبهه برود، کسی باورنمیکرد او ۱۵ ساله باشد. درسهسالی که به جبهه رفت، هر سالش نسبتبه سالقبل، قدبلندتر و درشتتر شده بود.
بسیار مودب بود و اگر حرف نادرستی از زبان کسی میشنید، ناراحت میشد. در رشته ورزشی پرتاب نیزه و پرتاب دیسک، مهارت داشت و در مسابقات مدرسه مدال آورده بود».
در محله
خانواده جهانی ۱۲ سال است که ساکن قاسمآباد و محله استادیوسفی هستند. پدر شهید با مسجد موسیبنجعفر (ع) در ارتباط است و برای نماز به این مسجد میرود و عزیزخانم هم با خانمهای همسایه، جلسه قرآن دارند و در این جلسه از پسر این خانواده و سایر شهدا یاد میکنند.
* این گزارش چهارشنبه ۷ آبان ۹۳ در شماره ۱۲۳ شهرآرامحله منطقه ۱۰ چاپ شده است.