
شاگردانش از خوبیهایش میگویند؛ از کارهایی که از حدود ۶۰ سال پیش برای آنها انجام میداده تا از هر راهی، درس را یاد بگیرند و برای خودشان کسی شوند. این کارها نه براساس وظیفه، که انسانیتش بوده که او را وامیداشته تا در سرد و گرم روزگار آن زمان، همراه بچههایی باشد که به او نیاز دارند.
سخن از آموزگار است؛ آموزگاری که روزی برای خودش بروبیا و ابهتی داشته است. اما این روزها محمد ترابی، نخستین معلم محله قرقی گوشه عزلت گزیده است. از آن همه ابهت فقط تعدادی تصویر برجای مانده؛ تصاویری که مشاهده آن معلم هفتادوسهساله را به وجد میآورد.
اما چه سود که حتی توانایی آن را ندارد همچون پنجششدهه پیش که به بچهها درس میداد، امروز خاطرات آن دوران را مرور کند یا حتی آن خاطرهها را با خطی که به نیکویی شهره بوده، بنویسد که این ناتوانیها هم خودش ماجرایی دارد.
در گفتگویمان با او، خسرو ضعیف، یکی از اهالی محل و شاگرد آقای آموزگار ما را در مرور خاطرات و ترجمه حرفهای بریده و مبهم این معلم باسابقه یاری میرساند.
درسخواندن آن زمان مثل حالا آسان و راحت نبود که هرکسی، هرچه بخواهد دراختیار داشته باشد. این را شاگرد آقای آموزگار میگوید و میافزاید: او هم به رسم روستای خودمان که پسرها و مردها کشاورزی میکردند، در نوجوانی صبحها مشغول کشاورزی میشده و در مدرسه شبانه هم درس میخوانده است.
البته نه در روستای خودمان. مدرسه آقای ترابی به نام «حاجتقی آقا بزرگ» در محله نوغان بوده که الان بازسازیاش کردهاند. آقای ترابی در آن زمان شبها را در منزل ابوالقاسم دبیری که از اهالی قرقی بوده و در نوغان سکونت داشته است، میخوابیده و صبح هم به رسم هر روز، روی زمین کار کشاورزی میکرده است.
خسرو ضعیف ادامه میدهد: آقا معلم ما شاگرد درسخوانی بوده است. خط بسیار خوبی هم داشت و فن بیان و سخنوریاش هم خیلی خوب بود. به سبب همین ویژگیها مدیر مدرسه حین تحصیل او در رشته علوم طبیعی، از او میخواهد که درسدادن را شروع کند.
بهواسطه همین مدیر، او نخستین معلم بومی تنها مدرسه روستای قرقی میشود. مدرسهای به نام «دبستان دولتی گوهر» که بعد انقلاب به «تربیت» تغییر نام داد و الان هم خراب شده است. احتمالا قرار است مدرسه جدیدی در محل آن ساخته شود.
و نخستین معلم بومی تنها مدرسه روستای قرقی میشود. مدرسهای به نام «دبستان دولتی گوهر»
این شاگرد درسخوان آقای ترابی عنوان میکند: بچهها از آموزگار خیلی حساب میبردند؛ چون بچه باید درس میخواند و اگر کسی تنبلی میکرد، حسابی با او برخورد میکرد و کاملا در کارش جدی بود. چند سال را در این مدرسه آموزگاری کرد و ریاضی و درسهای دیگر را تدریس کرد.
از همان موقعی که او مشغول درسدادن شد در روستا به آقای آموزگار مشهور شد و همین حالا هم همه اهالی روستا که چند سالی است تبدیل به یکی از محلههای شهر شده، او را به همین اسم میشناسند. چند سال آخر خدمت از او خواستند که در مدرسهای کنار پاسگاه صحرایی تدریس کند و پساز پنجسال خدمت در آنجا بازنشسته شد.
ضعیف میگوید: این آقا معلم ما همهفنحریف بود؛ درکنار همه هنرهایش، قاری قرآن هم بود و شبهای جمعه هر هفته که در منزل یکی از اهالی روستا جلسه قرآن برگزار میشد، آقای آموزگار رئیس این دوره بود و همه از صوت خوشش بهره میبردند. همچنین اهالی روستا هر کاری که با نوشتن سروکار داشت پیش او میآوردند و گاهی حتی در اختلافات پیش آمده بین دو نفر وساطت میکرد و میکوشید تا دعوا را خاتمه دهد.
شاگرد آموزگار محله شهید شهریاری در اینجا به خاطرهای از معلم دبستانش اشاره میکند: جبروت آقای ترابی موجب میشد که بچهها در کارشان تنبلی نکنند. اتفاقی یک بار من همراه پدرم بودم که آقای آموزگار را دیدم. رو به پدرم کرد و گفت: پسرت شاگرد اول شده است. برو عکسش را در روزنامه چاپ کن و پدرم هم همین کار را انجام داد و این موضوع یکی از شیرینترین خاطرات تحصیلیام را رقم زد.
روزگار است دیگر؛ هم روزهای خوش دارد و هم روزهای تلخ که میخواهد به آدمها درس بدهد. این را ضعیف میگوید و میافزاید: ۲۰ سال پیش آقای آموزگار بازنشسته شد. ۲۰ سالی که ۱۸ سال آن با سلامتی همراه بود؛ چون دو سال پیش حادثهای ناگهانی او را از پای درآورد.
او دچار سکته قلبی شدید شد و قدرت تکلم خود را از دست داد و حتی بخشی از بدنش فلج شد که البته الان با پیگیری و درمان اندامهای حرکتیاش به کار افتاده است، اما دیگر از صوت خوش و نوای دلنشین قرآنی او خبری نیست و حتی توانایی نوشتن ندارد و در خانهاش روزگار میگذراند. حالا جز اهالی مهربان قرقی، کسی از او سراغی نمیگیرد و مسئولان شاید نمیدانند که به آقای آموزگار باید رسیدگی شود.
* این گزارش یکشنبه ۲۵ بهمن ماه ۱۳۹۴ در شماره ۱۸۹ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.