غروب یکی از روزهای رمضان سال ۱۳۷۵ است که همراه دوستانش به جلسه قرآنی در مهدیه میرود. بعد از تمامشدن مراسم افطاری متوجه کانکس انتقال خون میشود که درست روبهروی مهدیه قرار دارد. کسی توی بلندگو از مردم مدام دعوت میکند که «اگر علاقهمند به اهدای خون هستید به این مکان مراجعه کنید.»
اینطور است که از سر کنجکاوی تصمیم میگیرد خونش را اهدا کند، شده برای یکبار. با اینکه وقتی از روی تخت بلند میشود، سرگیجه میگیرد و کمی میترسد سه ماه بعد دوباره همانجا حاضر میشود و سه ماه بعدش و همینطور سه ماه بعد و ... این سهماهها را که بگذارید روی هم میشود ۳۳ سال؛ یعنی ۳۳ سال است که علیرضا یعقوبی، کارمند یکی از شعبههای اداره بیمه با آنهمه مشغلهای که دارد، اهدای خون را جزوی از زندگی روزمرهاش کرده است؛ «سر موعد که میشود بیاختیار برنامههایم را برای رفتن به پایگاه «امید» تنظیم میکنم.»
پایگاه انتقال خون امید در ابتدای خیابان آیتا... شیرازی قرار دارد و یعقوبی ساکن خیابان دریادل در محله پایین خیابان، سالهاست مشتری اینجاست؛ در یکی از شبهای رمضان ۱۳۹۲ است که علیرضا یعقوبی را در همین پایگاه ملاقات میکنیم.
حس نجات دادن جان دیگران از آن حسهایی است که همیشه شیرین و دلچسب است
اوی منفی یکی از نادرترین گروههای خونی است؛ از هیچکس جز خودش نمیتواند خون بگیرد، اما به دیگران میتواند خون بدهد. نیاز به این گروهخونی همیشه زیاد بوده و اهداکننده در این گروه هم همیشه کم، برای همین دوست دارم بدانم همسایه قدیمی دریادل تابهحال به این فکر نکرده که «اگر بعد از ۳۳ سال اهدای خون، روزی خودش به خون نیاز پیدا کند و پیدا نشود، چه میکند؟»
و او انگار که سالهاست جواب این سوال را دارد، میگوید: فکر میکنید خدا کسی را وامیگذارد؟ یا فکر میکنید من برای اینکه فقط از گروه خونی خود میتوانم خون بگیرم، ممکن است اهدا را کاری بیهوده بدانم؟ نه؛ من به خدا بیشتر از این حرفها اعتقاد دارم و باور دارم که کسی را وانمیگذارد.
آقای یعقوبی ده سال اول را سهماه، سهماه خون داده و سالهای بعد را چهارماه، چهارماه؛ همین است که امروز با یک حساب سرانگشتی میگوید «حدود ۶۰ بار» و ادامه میدهد: اگر فقط یکی از پاکتهای خونیام جان بیماری را نجات داده باشد از خودم راضیام. بعد همین رضایت است که روزی را به یاد میآورد که پشت میز کارش نشسته بوده و از سازمان انتقال خون با او تماس میگیرند؛ «سریع خودتان را برسانید به بیمارستان...»، بیماری به خون اوی منفی نیاز دارد و ذخایر خونی بیمارستان بهحدی نیست که جانش را نجات دهد!
درست همینجاست که آقای یعقوبی به عظمت کاری که انجام داده و میدهد، پی میبرد؛ «نپرسیدم بیمار چه کسی بود یا چه بیماریای داشت، اما از نزدیک احساس کردم چطور یکبار خون دادنم میتواند کسی را از مرگ حتمی نجات دهد.»
حس نجات دادن جان دیگران از آن حسهایی است که همیشه همراه این همسایه ثامنی است؛ «حس شیرینی است برای همین سعی میکنم دیگران را نیز به تجربه کردنش مشتاق کنم. گاهی برخی مردم درباره اهدای خون از من سوال میکنند و من راهنماییشان میکنم و گاهی هم خودم سراغشان میروم و سعی میکنم آنها را برای اهدای خون ترغیب کنم.»
پای حساب این یکی هم که به میان بیاید، اهداکننده ثامنی خون میگوید: «به گمانم تابهحال توانسته باشم ۲۰ نفری را به پایگاههای اهدای خون بکشانم؛ کسانی که اولینبارشان بوده و حالا جزو اهداکنندگان مستمر خون شدهاند.»
چند نفری از این ۲۰ نفری که میگوید جزو همکارانش در اداره بیمه هستند و کافی است در یک دفتر یا اداره یک اهداکننده مستمر وجود داشته باشد تا هر کسی که در اینباره سوالی دارد یا میخواهد اطلاعاتی کسب کند، سراغ او را بگیرد. «خیلی از همکاران سراغم میآیند و از من درباره اینکه آیا خون دادن برایم مشکلی ایجاد کرده یا نه، میپرسند، اما وقتی پاسخ من را درباره فواید خون دادن میشنوند به انجام این کار رغبت پیدا میکنند.»
اهداکننده محله ما خیلی دوست دارد صحبتهایش را با مزیتهای اهدای خون به پایان برساند؛ همین است که میگوید: اهدای خون سبب رقیقشدن خون باقیمانده بدن میشود. رقیقبودن خون یکی از عواملی است که از سکتههای قلبی و مغزی جلوگیری میکند. همینطور انسان را از بیماریهای احتمالیاش آگاه میکند و او را از ضعف و بیحالی درمیآورد.
* این گزارش پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۲ شماره ۶۴ در شهرآرا محله منطقه ثامن چاپ شده است.