پیدا کردن رضا جنگی برای من که چند سالی میشود با او در یک محیط کار میکنم چندان سخت نبود. فقط کافی بود به واحد هنری روزنامه مراجعه کنم و او که پشت میز کارش لبخند ژوکوند بر لب نشسته را ملاقات کنم. همینطور هم شد.علت این ملاقات هم لیست بلندبالای موفقیتهای او در زمینه کاریکاتور است.
رضا جنگی سال۱۳۶۰ در مشهد به دنیا آمد. دو برادر و دو خواهر دارد که هیچ کدامشان هنری نیستند و تنها هنرمندشان پدربزرگش بوده، او با اینکه سوادی نداشته، اما شعر میگفته. حالا که جنگی مقابلم نشسته، پدر پسری بازیگوش و زیباست. ۲۰ سال اول عمرش را در خیابان عامل و از آن زمان ساکن محله عبدالمطلب است.
اگر بخواهد برود سر اصل مطلب و از اول برایمان تعریف کند، باید گریزی بزند به دوران نوجوانیاش. زمانی که معلم نقاشی برایش اسطوره میشود.«میگفتند آقای فربدنیا خارج درسخوانده. آن موقعها باورمان نشد. من و همه همکلاسیهایم فکر میکردیم بلوف است.
فکرش را هم نمیکردم این معلم نقاشی سرنوشتم را تغییر دهد. شاید اگر آن روز نمیدیدم که او چطور هنرمندانه روی مقوای شیرینی، دویدن یک شیر را به تصویر کشیده، اگر اولین نمره بیستم را در نقاشی از او نمیگرفتم و تشویقهای گاه و بیگاهش نبود حالا من هم مثل برادرهایم پول روی پول میگذاشتم و برای خودم مهندسی بودم.» البته چند ماه قبل در بزرگداشتی که از آقای فربدنیا در تهران برگزار شد مطالبی درباره آثار و زندگی این هنرمند بیان کردند که نشان میداد فربد نیا فوق لیسانس مجسمه سازی اش را از دانشگاه پاریس گرفته است.
او که حالا عضو انجمن کاریکاتور حوزه هنری مشهد است از روزهایی میگوید که گوشه دفتر مشقش گریزی هم به نقاشی میزد و این نقاشیهای گوشه دفتر گاهی مورد تشویق معلمان قرار میگرفت و یک بیست را برایش به ارمغان میآورد.
همین توجه نشان دادن معلمها به نقاشیهای جنگی باعث شد او آرامآرام به سمت این هنر برود و حالا عضو انجمن هنرهای تجسمی مشهد و دبیر سرویس صفحه طنز و کاریکاتور روزنامه شهرآرا باشد. همچنین به مدت هفت سال در سمتهای عکاس، ادیتور عکس، گرافیست و تصویرساز، خبرنگار و منتقد صفحه هنر و مدرس هنر هم بوده است.
آنقدر به نقاشی وابسته میشود و برایش جذاب است که درس و مدرسه دیگر دلچسب نیست. کتابهایش را به سویی میاندازد و کشیدن نقاشی همه وقتش را پر میکند. در این بین پدر از او حمایت میکند و او را به کلاسهای مختلف نقاشی میفرستد.
«پدرم استعدادم را شناخته بود. میشنیدم که در ادارهاش از نقاشیهایم برای دوستانش میگوید و به نوعی به من افتخار میکند. با وجودی که درس و مشق را رها کردم، اما مانع نقاشی کشیدنم نشد و نگفت که از این حرفه نان درنمیآید. البته بعد از برگشتن از سربازی دوباره شبانه درس خواندم و دیپلم گرفتم و بعد در رشته گرافیک در دانشگاه ادامه تحصیل دادم.»
«در مدرسه برادرم مسابقهای با موضوع اعتیاد برگزار میشد که از چند روز جلوتر برادرم مدام زیر گوش مادرم میخواند که بگو داداش رضا برایم نقاشی بکشد. با این کار مخالف بودم و با اصرارهای مادرم مبنی بر اینکه گناه دارد، برای تو که کاری ندارد و یک چیزی بکش برود پی کارش، قبول کردم که سرسری یک نقاشی در این موضوع بکشم.
در نقاشی زن و بچهای را نشان دادم که در حال خروج از خانهاند و مردی معتاد که گوشهای نشسته. در خدمت سربازی بودم که برادرم زنگ زد و گفت بیا نقاشیات برنده شده. جایزه را گرفتم و پولش را با هم نصف کردیم. آنوقت فکرش را هم نمیکردم که یک نقاشی در سطح شهر، برنده جایزهای بشود. آن جا بود که بیشتر به استعدادم اهمیت دادم.»
با خنده از خاطرهای میگوید که برای من هم جالب است. عمهای داشتم که در روستا زندگی میکرد. زمانی که کوچک بودم به خانه اش رفتم. به اتاق پسرعمهام که رفتم. با صحنهای مواجه شدم که هنوز یادآوریاش من را میخنداند.
تمام اتاق را نقاشی کشیده بودند. نقاشیها هم صورت زنهای هندی بود. چند صورت بزرگ دور تا دور اتاق خودنمایی میکرد. آن تصویر برایم جالب بود. جنگی ادامه میدهد: بعد از سربازی کم کم به سمت کاریکاتور رفتم. چون به نظرم نقاشی در مشهد خلاصه میشد به نقاشیهای بازاری و خلاقیت و جهشی در آن دیده نمیشد. علاوه بر این انتقادهایی که میشود با کاریکاتور کرد و یک مشکل را صریح بیان کرد در نقاشی نیست. این موضوع باعث شد به این هنر گرایش پیدا کنم.
او کاریکاتور کشیدن را راه رفتن روی لبه تیغ میداند زیرا اگر کمی بیدقتی شود، میتواند باعث توقیف روزنامه شود.
جنگی آنقدر عاشق کارش است که میگوید: «اگر کاریکاتور و نقاشی برایم پولی نداشته باشد باز هم به این کار میپردازم، چون ذهنم درگیرش است.»
او از زمانی که شهرآرا هفتهنامه بود تا امروز با این روزنامه همکاری دارد البته از زمان روزنامه شدن فعالیتش بیشتر شده است. به قول خودش چهارسال است که هر روز به اتفاق دیگر دوستان کارتونیستش در روزنامه برای مردم کاریکاتور میکشد. این موضوع از نظر او به دقتنظر و نگاه مثبت مدیریت آن مربوط میشود زیرا پشتوانهاش، اعتماد است. اعتماد به جوانهایی که با کاریکاتور با مردم حرف میزنند.
«مدتی است که سرویس کاریکاتور تشکیل شده و بهترینهای این هنر در این سرویس همکاری دارند. این ایدهآل ماست. زیرا من جنگی دوست ندارم به خاطر امرارمعاش تدریس کنم. ترجیح میدهم کاریکاتور بکشم تا اینکه وقتم را با تدریس بگذرانم.»
جنگی در صورتی قبول میکند هنرش را به فرد دیگری آموزش بدهد که او را شیفته این کار ببیند. کسی که استعداد نقاشی و کاریکاتور دارد و برای یادگرفتن این هنر به زمین و آسمان میزند.
از او میپرسم یعنی حاضر نیست به پسرش هم کاریکاتور آموزش دهد؟ و او جواب میدهد: «اگر پسرم استعدادش را داشته باشد چرا که نه. اما قبول نمیکنم برای سرگرم شدنش با او نقاشی تمرین کنم. پسرم، مستعد است و گاهی میبینم با اینکه چهار سال بیشتر ندارد، برای خودش نقاشی میکشد یا در راهپله خطی کشیده که میگوید قطار است.»
اگر کاریکاتور و نقاشی برایم پولی نداشته باشد باز هم به این کار میپردازم، چون ذهنم درگیرش است.
فقط همسایههای کناریاش را میشناسد. کل ارتباط او با محل سکونتش خلاصه میشود در رفتن به پارک محله که هفت کوچه بالاتر از محل سکونتش است. به قول خودش«گاهگداری همسایهها میخواهند برای بچهشان نقاشی بکشم. مادرم هم گاهی با آنها در این مورد همراهی میکند، اما از وقتی دیده بههیچ عنوان تن به این کار نمیدهم، بیخیال ماجرا شده و دیگر کسی برای این موضوع درخواستی نمیکند.»
حرف همسایههایش که میشود یاد کارمند بانکی میافتد که در محلهشان او را از روی امضایش شناخت. «یک روز برای کار بانکی به موسسه قرضالحسنه محلمان مراجعه کردم. روی فیش را امضا کرده بودم و هنوز مشخصاتم را ننوشته بودم. کارمند بانک که چشمم به امضای من افتاد گفت که من را میشناسد و میداند که در روزنامه شهرآرا کاریکاتور میکشم. این خاطره برایم شیرین است، چون نشان میدهد مردم ما چقدر دقیقاند و چقدر طناز.»
عبدالمطلب، محله آرامی است. فضای سبز دارد و هر چیزی که یک شهروند بخواهد. با این وجود گاهی به خودم میگفتم کاش در همسایگیام هنرمندان بیشتری بودند. تا اینکه دیدم ناصر ضمیری از فیلمسازان مطرح بینالمللی که جوایز زیادی هم گرفته در محله ما ساکن است و خیلی خوشحال شدم.
در کل محله خوبی داریم. توقع زیادی است که بخواهم محله ما گالری نقاشی و... داشته باشد، چون هنوز زمان زیادی لازم است تا مردم ما خودشان نیاز به داشتن گالری را حس کنند.
جنگی سه سالی میشود که دلش هوای نقاشی عصر عاشورا را کرده. در این زمینه مطالعه و به باورهای خودش رجوع میکند. عزاداریهایی که شرکت کرده در این نقاشیها بیتاثیر نخواهد بود. همین فرق بین نقاشی جنگی و دیگر نقاشیهایی است که در این زمینه کشیده شده است.
دو سالی است که چند نقاشی در این زمینه را به اتمام رسانده و میخواهد به زودی آثارش را در یک گالری با این موضوع به نمایش بگذارد.چند بار تلفن همراهش به صدا درمیآید. چند نفر از مسئولان صفحات روزنامه با او کار دارند. او خداحافظی میکند و میرود. حالا رضا جنگی که یکی از افراد برجسته کاریکاتور در مشهد و حتی کشور است را بهتر از قبل میشناسم.
* این گزارش شنبه ۲۲ تیـــــر ۱۳۹۲ در شماره ۶۳ در شهرآرا محله منطقه ۲ چاپ شده است.