قهرمانند؛ قهرمانانی با گردنآویزهای رنگارنگ طلا و نقره و حدود صد لوح تقدیر که همه این افتخارات داخل پلاستیک رنگورورفتهای، گوشه خانه جا گرفته است. ابوالفضل بیستوسهساله، فرزند بزرگ خانواده رحمانی است. ۱۰ سال پیش بهطور اتفاقی هنگامیکه پای تلویزیون غرق تماشای مسابقات ووشو بوده، عاشق این رشته ورزشی میشود و از همان لحظه تصمیم میگیرد قهرمان شود.
پساز آن قهرمان قصه ما تمریناتی سخت را در باشگاه ووشو آغاز میکند و بهخاطر تمرینهای نفسگیر و استعداد فراوانش تا قهرمانی کشور پیش میرود و هر سال مقام میآورد. اما او یکه پا به این وادی قهرمانی نمیگذارد و دستِ تنها برادرش را نیز که ششسال از او کوچکتر است، میگیرد و برای ورود به دنیای ووشو تشویقش میکند.
آنها روزهای بسیاری با پای پیاده کیلومترها راه را برای تمرین در باشگاه ورزشی دور از خانه میپیمایند و حتی بضاعت اندک مالی، این دو برادر را از ادامه کار منصرف نمیکند. اما این روزها ابوالفضل، ملیپوش ووشو حال و روز خوبی ندارد و باوجود ثبت خاطرات شیرین ورزشی مجبور شده است از دنیای قهرمانی و تمرینهای ویژه این رشته ورزشی خداحافظی کند و بهخاطر یک لقمه نان به لولهکشی رو بیاورد؛ شغلی با حداقل دستمزد که به تعبیر مادر، یک روز هست و ده روز نیست.
اما حسین هفدهساله که طعم شیرین کسب مقام دومی و سومی مسابقات آسیایی چین را همین چند وقت پیش چشیده است، مصرانه ووشو را ادامه میدهد و رویای زندگیاش، قهرمانی در المپیک است. با این دو برادر و مادرشان درباره دیروز و امروز و فردایشان گفتگو کردیم.
جوان است و جویای نام. ابوالفضل خیلی ناراحت است از وضعیت پیشآمده. میگوید: ۱۳ سال بیشتر نداشتم. مقابل تلویزیون نشسته بودم و مسابقات خارجی ووشو را تماشا میکردم. حرکتهای نمایشیاش مرا به هیجان میآورد و خیلی لذت میبردم.
میدیدم چقدر با مهارت، حرکات نمایشی را اجرا میکنند؛ چون رشته ووشو دو قسمت دارد، یکی مبارزه یا ساندا و دیگری حرکات نمایشی که به آن تالو میگویند که من هم جذب همین حرکات نمایشی شدم. تصمیم خودم را گرفتم. موضوع را با مادرم درمیان گذاشتم. موافق نبود. میگفت باید درس بخوانم و دنبال شغل و درآمد باشم. بیراه نمیگفت، اما من نوجوان بودم و بر خواستهام پافشاری کردم. گشتم و بهترین باشگاه و مربیای را که این رشته را در مشهد آموزش میداد، پیدا کردم. فاصله باشگاه که در محدوده فلکه ضد قرار داشت تا خانه ما خیلی زیاد بود، اما برایم اهمیتی نداشت و حتی گاهی که پول نداشتم، پیاده به خانه میآمدم. هزینه باشگاه هم از مقامهایی که کسب میکردم و پولهای اندکی که بهعنوان جایزه به من میدادند، درمیآمد.
گاهی که پول نداشتم، پیاده از تمرین به خانه میآمدم
ووشوکار باسابقه محله بهمن ادامه میدهد: در این ۱۰ سال که هشت سال آن، عضو تیم ملی بودم و هرسال در ردههای مختلف مسابقات انتخابی تیم ملی اول میشدم، کمتر از ۵۰۰هزار تومان جایزه دریافت کردهام.
پول نداشتم که به اردو بروم و کرایه رفتوبرگشتمان بهسختی فراهم میشد؛ چه برسد به اینکه در مسابقات خارج از کشور هم شرکت کنیم. این اواخر مشکل سربازی هم داشتم که برای همین مرا به مسابقات بینالمللی اعزام نمیکردند. البته حالا دیگر خدمت سربازیام را پشت سر گذاشتهام، اما پساز آخرین مسابقهام که اسفند۹۳ برگزار شد و اتفاقا اول هم شدم، نشستم با خودم فکر کردم که «این همه تلاش آخرش چه میشود؟ هشتمان گرو نُه است. این همه از عمرم را برای ورزش قهرمانی گذاشتم، اما یک ریال درآمد ندارم. وقتی مادرم سرپرست خانواده است و با کار و زحمت زیاد، زندگی را میچرخاند، چرا این همه خودم را حتی در راهی سالم و خوب خسته کنم؟!» الان تمام فکر و ذکرم شده داشتن شغلی آبرومند تا مادرم در این دوره میانسالی استراحت کند. همیشه با خودم میگویم کهای کاش پا به وادی فوتبال گذاشته بودم. اگر همینقدر در فوتبال تمرین میکردم و وقت میگذاشتم الان خیلی موفقتر بودم. در ضمن در لیگ دستهچندم هم بازی کنی، باز وضعیتت بهمراتب بهتر از قهرمانشدن در ووشو است.
حسین، برادر کوچکتر کمحرفتر است. به پرسشها پاسخ کوتاه میدهد. انگار احساس غریبگی میکند. میگوید: دیپلم جوشکاری دارم و هشتسالم بود که به لطف برادرم ووشوکار شدم.
برای روزهایی که با برادرش دوتایی برای تمرین به باشگاه ورزشی میرفته، دلتنگ است. ادامه میدهد: نداری درد بدی است. یک بار هردومان ته جیبمان را نگاه کردیم، خالی بود. مجبور شدیم پیاده به خانه بیاییم. تمرینها هم شبانگاهی بود و گاهی از ساعت۱۲ شب هم میگذشت. چند بار زورگیرهای موتورسوار به ما حمله کردند و وقتی دیدند هیچ نداریم، رهایمان کردند و رفتند.
او درباره پرونده ورزشیاش میگوید: در رده نونهالان چهار بار قهرمان استان و در همان رده، عضو تیم ملی و پنج بار قهرمان کشور شدم. در رده نوجوانان هم افتخارات بسیاری کسب کردم. سه سال متوالی قهرمان استان و سه سال هم در رقابتهای انتخابی تیم ملی اول شدم. این اواخر به رده جوانان تیم ملی راه پیدا کردم و دو سال در این رده قهرمان کشور شدم. امسال هم در مسابقات آسیایی که مرداد در چین برگزار شد، در گروهی، دوم و انفرادی، سوم آسیا شدم.
این رزمیکار صاحب نشان آسیایی بیان میکند: حتی اگر پول نداشته باشم، باز هم از این راه دست برنمیدارم و میخواهم قهرمان المپیک شوم. خیلی سخت است، اما من میتوانم.
از حسین درباره هممحلهایهایش که میپرسیم، بیان میکند: در محله ما افراد بزهکار و معتاد هم ساکن هستند، اما با همه این حرفها به نظر من، این خود فرد است که راهش را انتخاب میکند. خیلی از هممحلهایها باور نمیکردند که من و برادرم، ابوالفضل عضو تیم ملی باشیم و وقتی پرده تبریک کسب مقام آسیایی من روی درِ خانه نصب شد، همه همسایهها آمدند و به ما تبریک گفتند.
این خود فرد است که راهش را انتخاب میکند
لیلا رحمانی، مادر چهلوسهساله ابوالفضل و حسین است. میگوید: اوایل مخالف ورزشکردن بچههایم بودم، اما با خودم فکر کردم که اینطوری آنها دربرابر اعتیاد و فسادهای مختلف بیمه میشوند. به خاطر همین و برای اینکه وقتشان مفید پر شود، اجازه دادم که ورزش کنند. گاهی که مسابقه میدهند و تلویزیون هم پخش میکند، دلم مثل سیر و سرکه میجوشد و دعا میکنم که موفق شوند، چون نمیتوانم ناراحتیشان را ببینم.
ازطرفی بچههای من با دست خالی قهرمان شدهاند نه با جیب پرپولِ پدر و مادر. از محله بهمن رفتهاند بالای سکوی قهرمانی ایران و آسیا. در این ۱۰ سال شبهایی که برای تمرین میرفتند و دیر به خانه میآمدند، آنقدر استرس داشتم که فقط یک مادر میتواند این موضوع را درک کند. الان هم تنها دغدغهام این است که دو جوان سالم من همیشه سالم بمانند و برای خودشان کار و شغل و خانوادهای داشته باشند؛ این آرزوی هر مادری برای اولادش است.
*این گزارش یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۴ در شماره ۱۶۷ شهرآرامحله منطقه ۳ منتشر شده است.