کد خبر: ۹۱۸۰
۲۶ فروردين ۱۴۰۴ - ۱۳:۰۰
از گود چوخه تا قهرمانی مسابقات آسیایی جودو

از گود چوخه تا قهرمانی مسابقات آسیایی جودو

حامد علیزاده جودوکار کم بینای محله امام هادی (ع) است که در مسابقات پاراآسیایی اینچئون ۲۰۱۴ مدال نقره را به دست آورد. او ورزش را از گود کشتی چوخه مهدی‌آباد شروع کرد.

ورزشکاران ایرانی از بازی‌های پاراآسیایی اینچئون ۲۰۱۴ با دست پر برگشتند. در این میان، سهم تیم جودوی ایران، دستیابی به عنوان قهرمانی و مدال طلای بازی‌ها بود. حامد علیزاده، یکی از ورزشکاران کم‌بینای این دوره از مسابقات جودو بود که به مدال نقره دست یافت و افتخار دیگری را برای ایران رقم زد.

علیزاده، متولد ۱۳۶۱ است. او ورزش را در گود کشتی باچوخه مهدی‌آباد شروع کرد، برای سال‌ها خاک این گود را خورد و در محله بحرآباد قدیم (امام هادی فعلی) قدکشید. از همان کودکی، گوشش دنبال اخبار ورزشی بود، عکس قهرمانان ملی را به دیوار خانه می‌زد و شب‌ها با رویای رفتن به المپیک به خواب می‌رفت.

یک روز در ۱۴ سالگی، به‌طور اتفاقی پایش به مسابقات جودو نوجوانان بازشد تا سمت‌وسوی زندگی‌اش تغییر کند. او در آن روز سرنوشت‌ساز، در مدرسه جودو واقع‌در چهارراه‌لشکر، مقابل چهار حریف ایستاد و پس‌از غلبه بر آنها بود که در کمال ناباوری به تیم ملی نوجوانان راه پیداکرد تا به رویا‌های کودکی‌اش نزدیک شود.

حامد پس‌از آن با حمایت‌های خانواده و به‌ویژه برادر بزرگ‌ترش حبیب که به نفع او از ورزش کنار کشیده بود و نیز با اراده آهنین خودش، توانست در رشته جودو، پله‌های موفقیت را طی کند و چهارسال بعد یعنی در سال‌۲۰۰۰، نقره پلیس‌های جهان را به دست‌آورد. سپس در سال‌۲۰۰۲ طلای مسابقات بین‌المللی دهه‌فجر و در سال بعد نقره همین مسابقات را از آن خود کرد و در سال‌۲۰۰۳ موفق‌به کسب طلای مسابقات بین‌المللی جام‌اپن قرقیزستان شد.

حامد در بازی‌های پاراآسیایی‌۲۰۱۰ دوحه قطر با سه پیروزی و یک شکست پس‌از جودوکاری از کره‌جنوبی به گردن‌آویز نقره رسید و سال بعد نیز به نقره جهانی آنتالیا دست یافت. او همچنین با شرکت در مسابقات پاراآسیایی گوانگجو دوم‌شد و مدال نقره را از آن خود کرد.

این ورزشکار در پارالمپیک تابستانی ۲۰۱۲ لندن به‌خاطر آسیب‌دیدگی جدی در مسابقات و قرارگفتن در جایگاه پنجم به نشانی دست پیدا نکرد. آخرین افتخارآفرینی او سال ۲۰۱۴ (آبان‌ماه امسال) در مسابقات پاراآسیایی اینچئون رقم خورد و نقره تک‌نفره و طلای تیمی را برای ایران به ارمغان آورد.

خودش هنوز به‌خاطر دست‌پیدانکردن به مدال طلای پارالمپیک ۲۰۱۲ ناراحت است و در توضیح می‌گوید: «قبل‌از مسابقه و در تمرینات، رباط Ecl پایم پاره شد. پزشک تیم گفت نباید مسابقات را بروی، وضعیت پایت بدتر می‌شود، اما من تصمیم خودم را برای رفتن به مسابقات گرفته بودم.

تصمیم داشتم آرزوی پدر و مادرم را برآورده کنم. در مسابقات، حریف اوکراینی را بردم. بازی بعدی استراحت خوردم. مسابقه سوم را با حریف روسی داشتم که او را هم شکست دادم. حریف چهارمم از کشور کره بود که اگر دربرابرش پیروز می‌شدم، به فینال می‌رفتم، اما در این بازی دو تا رباط پایم پاره و زانویم کج شد؛ به‌طوری‌که من را با برانکارد از زمین بیرون آوردند.»

دست‌یافتن به مدال نقره، حامد را راضی نکرد و سبب شد بعداز برگشت از بازی‌ها و تا امروز از بابت این موضوع ناراحت باشد؛ هرچند او حالا با اراده‌ای که در خودش سراغ دارد، به پارالمپیک بعدی و دستیابی به مدال طلا فکرمی‌کند تا سرانجام بتواند به خواسته پدر و مادرش جامه عمل بپوشاند؛ خواسته‌ای که برای حامد یک هدف از اهداف بزرگ زندگی‌اش شده است.

کامل‌شدن کلکسیون مدال‌هایش و اهدای آنها به موزه حرم به پاس قدردانی و اظهار ارادت به مولایش علی‌بن‌موسی‌الرضا (ع)، همان خواسته‌ای است که حالا برای تحقق آن تلاش می‌کند.  

حامد در بازی‌های پاراآسیایی دوحه قطر به گردن‌آویز نقره رسید او در مسابقات پاراآسیایی اینجئون هم دوم‌شد 

 

از بحرآباد تا اسپانیا  

در ۱۸ سالگی وقتی با مدال نقره از اسپانیا برمی‌گردد، خبرنگار تهرانی که محلات مشهد را خوب می‌شناخته، از حامد می‌پرسد: «بچه کجای مشهدی؟» و در جوابِ حامد می‌گوید: «تو از بحرآباد، سر از اسپانیا درآوردی؟»

واقعیت این است چه آن موقع و چه حالا، علیزاده با افتخار از اینکه در محله بحرآباد بالیده و بزرگ شده، یادمی‌کند و تاکید دارد این را حتما بنویسیم. بنویسیم که اگر کسی اراده داشته باشد، می‌تواند حتی در محله‌ای کم‌برخوردار و بدون هیچ پشتوانه‌ای به رویا‌های خودش، رنگ واقعیت بزند.

تاکید دارد بنویسیم او هیچ‌وقت به‌خاطر ضعف بینایی‌اش، خود را معلول نمی‌دانسته و نمی‌داند؛ به‌طوری‌که تا همین چهار سال پیش به خواست خودش در مسابقات المپیک شرکت می‌کرده، می‌گوید: «هیچ‌وقت خودم را معلول ندانسته‌ام. همیشه گفته‌ام من آدم سالمی هستم و خدا بهترین نعمت‌ها را به من داده. هیچ‌وقت خودم را دست‌کم نگرفته‌ام.»

او به‌خاطرداشتن مشکلی در قوس قرنیه‌اش و ضعف بینایی با شماره ۸ از سربازی هم معاف بوده، اما ازآنجاکه چیزی در توانایی خود کم‌نمی‌دیده، بنا به تصمیم خودش به خدمت سربازی هم رفته و وقتی می‌خواهد از بزرگ‌ترین نعمتی که خدا به بنده‌اش داده حرف بزند، می‌گوید: «جوابی که بیشتر آدم‌ها به این سوال دارند این است که سلامتی بالاترین نعمت است، اما به نظر من نعمتی بالاتر از سلامتی هم وجود دارد و آن داشتن اراده و صبر است.

اگر سلامتی نباشد ولی اراده و صبر باشد، هر ناممکنی، ممکن می‌شود. من آدم‌های بااراده‌ای را در دنیای ورزش دیده‌ام که روی ویلچر می‌نشینند یا دست‌وپا ندارند، اما رکورد‌هایی در رشته‌های خود می‌زنند که آدم سالم نمی‌تواند.»  

 

از گود چوخه مهدی تا قهرمانی مسابقات آسیایی جودو

 

روز سرنوشت‌ساز در ۱۴ سالگی

با همین اراده، اتفاقاتی را برای زندگی خودش رقم زده که حکم معجزه را داشته‌اند و او حالا به تمام این معجزه‌ها سخت ایمان دارد و تحقق آنها را از لقمه حلالی می‌داند که خورده و استواری و صبری که مادرش در وجود او گذاشته است.

کودکی و نوجوانی‌اش را این‌گونه مرور می‌کند: «بیشتر جودوکاران ما از کشتی باچوخه وارد جودو شده‌اند؛ چون این دو رشته به هم شبیه هستند. من هم از بچگی در گود مهدی‌آباد، چوخه می‌گرفتم و خاک می‌خوردم.

هر دو پدربزرگم به نام‌های رمضان جانی‌زاده و قنبر علیزاده از پهلوانان همین گود بودند؛ اسم و آوازه داشتند و اهالی قدیم بحرآباد آنها را می‌شناختند. من هم با همان ذوق و شوق در گود، کشتی می‌گرفتم، خاک می‌خوردم و دست و پایم زخمی و خونی می‌شد.»

رویای رفتن به المپیک از همان هفت‌سالگی به‌سراغش آمده و اراده کرده آن را برای خودش به واقعیت تبدیل کند. همیشه به عکس قهرمانان ملی که به دیوار اتاقش زده بوده، نگاه می‌کرده و به خودش می‌گفته: «می‌شود من هم روزی به چنین جایگاهی برسم.»

با همین افکار بزرگ شده و تا ۱۴‌سالگی چوخه کارکرده و از حریفانش برده تا که روزی، یک نفر به او پیشنهاد داده خودش را در مسابقه جودو نوجوانان استان محک بزند؛ «به من گفتند مسابقه در مدرسه جودو واقع‌در چهارراه لشکر برگزارمی‌شود. من راه را به‌درستی بلد نبودم.

فاصله خانه تا چهارراه‌لشکر نیز طولانی بود و آن زمان بدمسیر. صبح ساعت‌۴ از خواب بیدارشدم و پیاده راه افتادم. پرسان‌پرسان جلو رفتم. گاهی می‌دویدم و گاه پیاده‌روی می‌کردم تا که حدود ساعت ۸ به آنجا رسیدم. زمانی‌که قبل‌از مسابقه روی وزنه رفتم، فهمیدم باید کارت بیمه داشته باشم.

نمی‌دانستم چکار کنم! آقای سیدی که از اهالی ورزش بود و در گود مهدی‌آباد، او را دیده بودم، به دادم رسید و همان‌جا برایم کارت بیمه صادر کرد. به زمان مسابقه که نزدیک شدم، متوجه شدم باید لباس جودو داشته باشم.

به چندنفر رو زدم تا اینکه لباسی را پوشیدم که چندسایز برایم بزرگ بود و به تنم زار می‌زد. موقع مسابقه حریف اول را در ۲۰‌ثانیه و دومی را در ۱۰‌ثانیه ضربه کردم. بعد همه با من رفیق شدند و می‌خواستند لباسشان را به من بدهند تا بپوشم و برایشان خوش‌شانسی بیاورم. حریف سوم و چهارم را هم ضربه کردم و توانستم بعد از آن به تیم ملی نوجوانان تهران راه پیدا کنم.»

یک دست لباس جودو حاصل برد حامد درمقابل چهار حریفش می‌شود؛ جایزه‌ای که آن‌قدر برایش عزیز بوده که شب‌ها قبل‌از خواب یا به میخ دیوار آویزان می‌کرده و نگاهشان می‌کرده یا آنها را زیر سر می‌گذاشته؛ لباس‌هایی که بعد‌ها در یک کیف‌قاپی، آن‎ها را از دست می‌دهد تا همیشه دلتنگشان باقی بماند.   

 

اراده کردم که درمان شوم 

پایش که به رشته جودو باز می‌شود، تمریناتش را از سالن کارگران مشهد شروع می‌کند و به‌تدریج از کشتی باچوخه فاصله می‌گیرد؛ «برادرم حبیب نیز که چهار سال از من بزرگ‌تر است، کشتی کار می‌کرد و می‌توانست در رشته جودو موفق باشد، اما به‌خاطر من کنارکشید.

قدم‌گذاشتن در دنیای حرفه‌ای ورزش خرج داشت و در شرایط آن زمان، فقط برای یک نفرمان امکان پیشرفت وجود داشت. من بعد از پدر و مادرم، مدیون فداکاری و حمایت‌های حبیب هستم.»

مرحوم استاد جعفر غضنفری و بعد از آن استاد رضا خوش‌سیما، مربیانی بودند که حامد، جودو را زیرنظر آنان آموزش دید و به‌واسطه همین آموزش‌ها و پشتکار خودش، سه سال ستاره این رشته در رده سنی نوجوانان بود. خسرو دلیر و حمید قشنگ نیز پهلوانانی بودند که تا امروز الگوی او قرارگرفته‌اند.

زندگی ورزشی‌اش را که مرورمی‌کند، می‌گوید: «ثابت‌قدم‌ماندن در ورزش، اراده و همت می‌خواهد. دوستان زیادی داشتم که بعداز یک‌بار آسیب‌دیدن در رشته جودو، ورزش را کنارگذاشتند، اما من هیچ‌وقت به فکرکنارگذاشتن ورزش نیفتادم. تابه‌حال ۱۹‌بار به‌خاطر آسیب‌های جدی، بدنم را عمل کرده‌ام و بار‌ها پزشک‌ها من را از ادامه‌دادن ورزش منع کرده‌اند، اما من همیشه به هدفم فکرکرده‌ام و توکلم به خدا بوده است.»

خاطره‌ای که حامد در ادامه تعریف می‌کند، بر روی حرف‌های او مهر تایید می‌زند: «سال ۲۰۰۵ در مسابقات جهانی فرانسه، آرنج دست راستم شکست و پزشک‌ها عمل آن را رد کردند تا اینکه پزشکی ایرانی که از فرانسه به تهران آمده بود، پذیرفت دستم را عمل کند.

بعداز عمل به من گفت: این دست دیگر برایت دست نمی‌شود و به درد ورزش نمی‌خورد. برو دنبال زندگی‌ات و از جودو دست بکش. گریه کردم و گفتم: من حامد علیزاده‌ام. بهترین اراده را دارم. خودم دستم را خوب می‌کنم.

بعد از آن هر شب بعداز نمازم، با دستم حرف می‌زدم و می‌گفتم: تو خوب می‌شوی، دوباره بهترین می‌شوی. با هم به مسابقات جهانی می‌رویم. فیزیوتراپی می‌رفتم و وزنه می‌زدم. حرم امام‌رضا (ع) می‌رفتم و آب‌درمانی می‌کردم.

بعداز گذشت یک‌سال‌ونیم توانستم با همان دستی که نمی‌توانستم حتی قاشق بگیرم، بارفیکس بزنم. وقتی پیش پزشکم رفتم، گفتم: یادتان می‌آید گفتید این دست دیگر به درد نمی‌خورد. او بغض کرد و گفت: اگر همه سرطانی‌ها اراده تو را داشتند، ما هیچ بیمار سرطانی نداشتیم. تو خواستی که خوب شوی و درمان هم شدی.»  

 

باید هر چیزی را از ته قلبت بخواهی ‌

می‌گوید: «آرزوی هر ورزشکاری رفتن به المپیک است. حاضری تمام مدال‌های جهانی‌ات را بدهی، یک مدال المپیک بگیری.»

او که حالا در کلکسیون مدال‌هایش، طلای پارالمپیک را کم دارد، هدفش رسیدن به این طلاست تا بعد‌از آن خواسته والدینش را تحقق بخشد و ورزش را در اوج و باآبروکنار بگذارد: «پدر و مادرم آرزو دارند بعداز گرفتن طلای پارالمپیک، مدال‌هایم را به موزه امام‌رضا (ع) تقدیم کنم.»

او از حالا درحال آماده‌سازی برای گرفتن سهمیه پارالمپیک برزیل  است و لحظات زیادی به این تصویر ذهنی فکرمی‌کند که مدال‌هایش در موزه حرم قرارگرفته؛ رویایی که حتم دارد مثل سایر خواسته‌هایش، دیر یا زود به حقیقت می‌پیوندد؛ «خدا به همه بنده‌هایش نظر دارد، این خود ما هستیم که باید هر چیزی را از ته قلب بخواهیم. خواستن، توانستن است.

اینها باور‌هایی است که من با آنها بزرگ شده‌ام و آن را مدیون ایمانی هستم که مادرم در وجودم گذاشت. پدرم راننده لودر است و هفت فرزندش را با درآمد معمولی، اما حلال بزرگ کرده است. او این جمله را آویزه گوشم کرده که غیر از خدا از هیچ‌کس نترسم و به من یاد داده روی تشک، یاعلی (ع) بگویم.»   

 

از گود چوخه مهدی تا قهرمانی مسابقات آسیایی جودو

 

دوست دارم پدر و مادرم خادم امام‌رضا (ع) شوند 

دیپلم فنی‌وحرفه‌ای دارد و با اینکه می‌توانسته بدون کنکور وارد دانشگاه شود، تاکنون به‌خاطر پرداختن به ورزش، فرصت ادامه تحصیل نداشته است، اما قصد دارد در اولین فرصت در رشته تربیت‌بدنی درسش را ادامه دهد.

عزت‌نفسش مانع می‌شود حرف از مشکلات و دغدغه‌هایش بزند و فقط زمانی که ما سر حرف مشکلات را بازمی‌کنیم، حاضرمی‌شود اشاره‌وار بگوید: «۲۶ سال است ورزش کارمی‌کنم و اگر روزی آن را کنار بگذارم، هیچ پس‌اندازی برای آینده‌ام ندارم.

جوایزی که از ورزش نصیبم شده، همه را خرج جراحی و عمل کرده‌ام. دستم هر‌چند سال زائده می‌آورد و باید دوباره عمل شود. چند ماه است نوبت عمل گرفته‌ام که هزینه‌اش ۱۰ میلیون‌تومان می‌شود. نهاد‌های ورزشی برای تامین هزینه‌اش به یکدیگر نامه‌نگاری کرده‌اند، اما در عمل، هیچ اتفاقی نیفتاده است.»

هنوز تشکیل زندگی نداده و قصد دارد بعد‌از کسب مدال طلای پارالمپیک، ورزش حرفه‌ای را کنار بگذارد و تشکیل خانواده بدهد، اما از حالا دغدغه شغل آینده، نداشتن سرمایه و تامین هزینه‌های زندگی را دارد. یکی دیگر از خواسته‌هایش این است که پدر و مادرش خادم امام‌رضا (ع) شوند و خالصانه بتوانند در این بارگاه خدمت کنند.   

 

بچه‌محله‌های بامعرفت 

از سال‌۷۲ از بحرآباد به محله هم‌جوارش خاتم‎الانبیا (ص) نقل‌مکان کرده‌اند. او بین اهالی محله چهره محبوبی دارد. کوچک و بزرگ می‌شناسندش و به چشم پهلوان به او می‌نگرند؛ «هر‌وقت از مسابقات خارج از کشور برگشته‌ام، اهالی محله به استقبالم در فرودگاه آمده‌اند و عده‌ای جلو در خانه نیز منتظرم مانده اند.

بچه‌محله‌ای‌های بامعرفتی دارم. اینجا افراد مستعد زیادی در رشته‌های مختلف ورزشی و علمی زندگی می‌کنند، اما متاسفانه به‌خاطر نبودن امکانات به استعداد‌های آنها توجه نشده است. به‌جز دو فنس ورزشی، متاسفانه هیچ سالن ورزشی برای تفریح جوانان در این محله وجود ندارد.»

فاطمه جانی‌زاده، مادر حامد که در زمان گفتگو ترجیح می‌دهد فقط شنونده باشد، به گفتن چند جمله کوتاه اکتفا می‌کند: «گاهی که شاهد صدمه‌دیدنش بودم، از او می‌خواستم ورزش را کنار بگذارد، اما اراده‌اش خیلی قوی بود. همیشه سلامتی‌اش برای من مهم‌تر از برد بوده و موقع تماشای بازی‌هایش که به‌صورت مستقیم از تلویزیون پخش می‌شد، به خودم می‌گفتم هرچه خدا بخواهد.»

مادر حامد تنها از یک موضوع گله‌مند است؛ اینکه چرا باید به یک قهرمان ملی کم‌توجهی شود و مورد حمایت مالی قرار نگیرد.

* این گزارش چهارشنبه، ۲۴ دی ۹۳ در شماره ۱۳۴ شهرآرامحله منطقه ۱۰ چاپ شده است.  

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44