روزی نیست که زنگ در خانهاش به صدا درنیاید. هرروز یکی از همسایهها، فامیل یا دوست و آشنا اسباب خانه، لباس، غذا و... برای او میآورد تا به دست نیازمندان برساند.
زکیه رحمانزاده، بانوی خیّر محله بهشتی، به مسجد حضرت ابوالفضل (ع) در محلهشان زیاد کمک کرده است، اما بعداز دوران بازنشستگیاش تصمیم گرفت قدمی فراتر بردارد و کمکرسان نیازمندان باشد. چهارسالی میشود که گوشه پارکینگ خانهاش پر است از هدایای مردمی. او در تازهترین کارش، برای حاشیه شهر کتاب میبرد.
شصتسال دارد، خوشصحبت است و سرحال. از آن دست آدمهایی است که بهراحتی از عهده کارهایشان برمیآیند. به گفته اهالی، هرزمان مسجد حضرتابوالفضل (ع) نیاز به کمک داشته، زکیهخانم جزو اولین افرادی بوده که داوطلب شده است. خودش این کارها را وظیفهاش میداند و تمایلی ندارد درباره کمکهایی که به مسجد کرده است، حرف بزند. ساده و بیآلایش میگوید: دلم نمیخواهد عدد و رقمی بنویسید؛ برای رضای خدا دادهام.
روزی امام جماعت مسجد بعداز فریضه نماز توضیح میدهد که مبلغ ۶۵ میلیونتومان برای جداسازی کنتور آب مسجد نیاز است و هر فردی در حد توانش کمک کند. به گفته اهالی زکیه خانم مبلغ قابلتوجهی به مسجد کمک کرده است.
خودش بیان میکند: فرقی نمیکند چه مبلغی میدهید؛ مهم نیت است. مثلا خانم رهگذری که برای اقامه نماز آمده بود، دست در کیفش کرد و یک اسکناس ۱۰ هزارتومانی برای کمک داد.
خانمهای مسجدی اشاره میکنند که زکیهخانم برای ساخت آشپزخانه بانوان هم کمک کرده است، اما خود او توضیح بیشتری نمیدهد.
برادر زکیهخانم پزشک است و سالهاست که آخر هفتهها برای ویزیت رایگان بیماران نیازمند به حاشیه شهر میرود. او تعریف میکند: روزی برادرم گفت اگر داروی اضافه در خانه داری بهجای اینکه آنها را دور بریزی یا در گوشهای از خانهات خاک بخورند، آنها را به من بده تا به افراد بیبضاعت بدهم. سبدی در خانه برای دارو داشتم. نشستم و تاریخ داروها را با دقت نگاه کردم تا اگر تاریخ انقضایشان گذشته است، به کسی ندهم و مدیون او نشوم.
چند روز بعد، او این ماجرا را برای یکی از همسایهها تعریف میکند؛ «همسایهام که این موضوع را فهمید، یکباره گفت من هم داروهای زیادی در خانه دارم که بدون استفادهاند. آنها را میآورم تا به برادرت بدهی.»
کمکم این موضوع دهانبهدهان بین همسایهها چرخید و هرکس داروی مازاد داشت، برای زکیهخانم آورد تا او با دقت و وسواس، تاریخ آنها را بررسی کند.
فصل سرما نزدیک بود و او مانند سالهای گذشته، لباسهای قابل استفاده را برای اهدا به خیریه جمعآوری میکرد که یکباره به ذهنش رسید چرا درکنار دارو، لباسهای همسایهها را جمع نکند؟ تعریف میکند: برای اقامه نماز به مسجد رفته بودم که به دوستان مسجدی گفتم خیریهای در حاشیه شهر است و لباسهای تمیز و قابلاستفاده را میتوان به آنها اهدا کرد، بهویژه اینکه فصل سرما نزدیک است و خیلیها لباس گرم ندارند که بپوشند.
اگر داروی اضافه در خانه داری بهجای اینکه آنها را دور بریزی یا در خانهات خاک بخورند، به من بده تا به افراد نیازمند بدهم
او همین موضوع را در مهمانیهای خانوادگی هم مطرح میکند. در مدت یک هفته، همسایه و فامیل آنقدر برای او لباس میآورند که زکیهخانم میماند با این حجم از لباسها چه کند؛ «تعداد بستههایی که تحویلم داده بودند، بسیار زیاد بود. با خیریه تماس گرفتم و تعدادی از آنها را تقدیمشان کردم و بقیه را با کمک همسرم به چند خیریه دیگر بردم.»
یکبار یکی از اهالی به او میگوید که چندوسیله خانه برای اهدا دارد و زکیهخانم با روی باز قبول میکند تا آنها را هم به خیریه بدهد و اینگونه میشود که وسیله هم بخش دیگری از کمکهای مردمی میشود.
روزی نبود که زنگ در خانهاش به صدا درنیاید. هرروز یکی از اهالی یا فامیل، اسباب خانه، لباس، کفش و... برای اهدا به نیازمندان میآورد. آنقدر میزان کمکها زیاد شده بود که زکیهخانم گوشهای از پارکینگ خانه را تبدیل به مکانی برای کمکهای مردمی کرد.
میگوید: «رفتهرفته کمکها خیلی زیاد شد. نمیتوانستم آنها را در خانه جا بدهم؛ پس یک گوشه از پارکینگ را برای این وسایل درنظر گرفتم. همه میدانند که حتی اگر خانه نباشم و زنگ در را بزنند، بچهها باز میکنند و وسیله یا بستهای را که آوردهاند، در همان گوشه پارکینگ میگذارند. کمکها آنقدر زیاد است که دوسالی میشود که هر هفته باید ماشین خیریه بیاید و آنها را ببرد.»
همسرش کمکحال و همراه خوبی برای زکیهخانم بوده است؛ «گاهی همسایهها یا اقوام تماس میگیرند و میگویند نمیتوانند وسایلی را که جمع کردهاند، بیاورند. همسرم با ماشین میرود، آنها را تحویل میگیرد و به خانه میآورد و بخشی از این کمکها را جمعه آخر ماه خودمان به روستایی در اطراف مشهد میبریم.»
یکی از کارهای جالب او این است که لباسهای نو را جدا میکند و به عروس و دامادها میدهد؛ «بهعنوان مثال پارچه چادری، پیراهن مردانه نو یا حتی لباس بچگانهای میآورند که هنوز مارک لباس به آن است؛ آنها را جدا میکنم تا خیریه در بستههای جهیزیه و سیسمونی بگذارد.»
به همسایهها گفتهام آنهایی که بچههایشان بزرگ شدهاند، میتوانند کتابهای دوران بچگی فرزندشان را اهدا کنند
بعضی اوقات پیش آمده است که غذای دستنخورده و تمیز برای او میآورند تا به افراد نیازمند بدهند؛ «برخی روزها همسایهها مهمانی دارند و حجم زیادی غذا اضافه آمده است. غذا را در ظروف یکبار مصرف میریزند و میآورند. خیّری را میشناسم که این غذا را بین خانوادههای بیبضاعت تقسیم میکند. البته شرط میگذارم که غذا باید تازه و تمیز باشد.»
او در حال حاضر پیشنهاد جمعآوری کتاب برای کتابخانه مدرسهای در حاشیه شهر را قبول کرده است؛ «یکی از دوستانم گفت مدرسهای در حاشیه شهر تصمیم دارد یکی از کلاسهای خود را تبدیل به کتابخانهای برای دانشآموزان کند.
سالها کتابدار یکی از کتابخانههای آستان قدس رضوی بودم و بهخوبی میدانم خواندن کتاب از کودکی چه ثمراتی در بزرگسالی دارد؛ بههمیندلیل به دوستان و همسایهها گفتهام آنهایی که بچههایشان بزرگ شدهاند، میتوانند کتابهای دوران بچگی فرزندشان را اهدا کنند.»
* این گزارش سهشنبه ۲۵ اردیبهشتماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۶۷ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.