کد خبر: ۹۱۰۶
۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۳:۰۰

یوسف بهمن‌بیجاری واقف کتابخانه محله جاهدشهر است

یوسف بهمن‌بیجاری واقف کتابخانه و نویسنده محله جاهدشهر است. او سال ۸۸ ساختمان کتابخانه بهمن همراه‌ با حدود ۵۰۰ جلد کتاب را به شهرداری منطقه‌۱۲ تحویل داد.

اگر دقیق‌تر نگاه کنیم در اکثر خانه‌ها کتاب‌هایی را می‌بینیم که بلااستفاده در گوشه‌ای اسیر شده‌اند. درگذشته، این کتاب‌ها لااقل دکور محسوب می‌شد، اما امروز حتی حالت تزیینی هم ندارد و معمولا در کنج گنجه‌ها یا داخل کارتن‌ها انبار می‌شود.

چنین اتفاقی به‌ویژه برای کتاب‌های گران و یک‌بار‌مصرف کمک‌درسی بسیار ناگوار است. وقتی چنین صحنه‌هایی را در خانه اقوام مشاهده کردم، به‌فکر تاسیس کتابخانه‌ای افتادم که بتوان تمام کتاب‌ها را یک‌جا جمع کرد و با دیگران به اشتراک گذاشت.

این ایده اولیه تاسیس کتابخانه بهمن بود از زبان یوسف بهمن بیجاری، واقف تنها‌کتابخانه عمومی منطقه ما. این کتابخانه در سال‌های نه‌چندان‌دور، دفتر کار چند شرکت ساختمانی برای ساخت آپارتمان‌های کوچک «آرمس» بود.

یوسف بهمن‌بیجاری آن روز‌ها در حالی‌که داخل همین دفتر نشسته و همراه با سایر شرکایش مشغول محاسبات ساختمانی بود، در ذهنش محاسبات دیگری را نیز برای تبدیل این دفتر به کتابخانه‌ای برای ساکنان آپارتمان‌های کوچک مدیریت می‌کرد. تا اینکه سرانجام در ۱۶‌ آذر ۸۸ این فکر به اجرا در آمد و ساختمان کتابخانه بهمن همراه‌با حدود ۵۰۰ جلد کتاب به شهرداری منطقه‌۱۲ تحویل داده شد تا پاتوقی باشد برای مطالعه اهالی منطقه.   

 

استقبال خوبی از کتابخانه بهمن می‌شود

قرارمان را با واقف کتابخانه بهمن، در روز کتاب و کتاب‌خوانی داخل سالن کتابخانه بهمن ترتیب دادیم و اگرچه به دلیل شلوغی اتاق‌های مطالعه مجبور بودیم آرام‌تر صحبت کنیم و چندباری هم با تذکر مراجعان روبه‌رو شدیم، بیجاری با ابراز خشنودی از استقبال مراجعان گفت: «با آمدن اینترنت و شبکه‌های در دسترس، کتاب مظلوم و بی‌سرپرست واقع شده و اگر به کتابخانه‌های سطح شهر مراجعه کنید دیگر آن استقبال چند سال پیش را نمی‌بینید. با این وجود خوش‌حالم که هنوز ساکنان این منطقه از کتابخانه بهمن استقبال می‌کنند.»

کوچکی منازل مسکونی این منطقه و سختی مطالعه در شلوغی خانه‌ها و همچنین دسترسی آسان به این کتابخانه از‌جمله حدس‌های بهمن بیجاری برای استقبال ساکنان این منطقه از کتابخانه بهمن بود. 

 

یوسف بهمن‌بیجاری واقف کتابخانه و نویسنده محله جاهدشهر است

 

یک انتقاد از زبان واقف کتابخانه

اگر چه وضعیت حال‌حاضر کتابخانه را خوب و مثبت ارزیابی می‌کند، اما انتقاداتی را نیز به آن دارد. بیجاری می‌گوید: «من قبل از شما آمدم و چنددقیقه‌ای است که به‌دنبال کتاب‌های خودم در این کتابخانه می‌گردم، اما متاسفانه حتی یک فهرست عمومی از کتاب‌های این کتابخانه وجود ندارد، به همین دلیل نتوانستم کتاب‌هایم را بیایم. البته مطمئنا این ناهماهنگی به‌دلیل تغییراتی است که شنیدم در کتابخانه رخ داده و امیدوارم به‌زودی اصلاح شود.»   

 

به‌زودی ۷۰۰ نسخه دیگر به کتابخانه اهدا می‌کنم

بهمن بیجاری با قول‌دادن اهدای ۷۰۰‌نسخه کتاب دیگر، می‌گوید: «در چند روز آینده شروع به انتقال ۴۰۰ نسخه کتاب می‌کنم. این کتاب‌ها را یکی‌از دوستان ناشرم به کتابخانه اهدا کرده است. دوست دیگری نیز در چاپخانه شاهین دارم که ایشان نیز قول داده‌اند تعداد ۳۰۰ نسخه کتاب را به کتابخانه بهمن اهدا کنند.»   

 

از ۶۳‌سالگی شروع به نوشتن کردم

یوسف بهمن بیجاری، متولد سال ۱۳۲۲ است. او در طول عمر ۷۱‌ساله‌اش مشاغل مختلفی را تجربه کرده که از مهم‌ترین آن‌ها می‌توان به معلمی اشاره کرد. اما علاقه به کتاب و کتاب‌خوانی او را پس از بازنشستگی نیز خانه‌نشین نکرد و تازه در ۶۳ سالگی بود که دست به قلم برد و شروع به نوشتن کرد.

بهمن بیجاری از سال ۸۵ تا‌کنون چهارکتاب به چاپ رسانده و دو کتاب دیگر نیز در دست چاپ دارد. کتاب‌های نامه‌هایم، چگونه‌هایم، چه کار‌ها که نکردند این نام‌آوران و کوه‌نامه (با همکاری محمد جابانی) از جمله آثار اوست که تا کنون به چاپ رسیده است. رمان هزار‌صفحه‌ای «من و ملنگ، ماه و پلنگ» نیز در آستانه چاپ قرار دارد.

بیجاری در توضیح کتاب‌هایش که در طبقه طنز قرار می‌گیرند، می‌گوید: «کتاب چگونه‌هایم به شرح زندگی‌ام در چهار‌بخش چگونه درس خواندم، چگونه درس دادم، چگونه کوهنورد شدم و چگونه نویسنده شدم، می‌پردازد. در کتاب نامه‌هایم نیز نامه‌هایی که پیش‌تر در برنامه رادیویی خانه و خانواده نگاشته بودم به چاپ رساندم.

اما کتاب چه کار‌ها که نکردند این نام‌آوران، کتاب طنز تاریخی است که اقدامات شاهان ایران را با زبانی طنزآمیز بیان می‌کند. این کتاب به‌اقتباس از کتاب چنین کنند بزرگان نوشته ویل کاپی و ترجمه نجف دریابندری نگاشته شده است.»   

 

مرحوم وظیفه‌دان با اعتمادش مرا نویسنده کرد

البته پیش از نگارش کتاب، بیجاری از سال ۴۲ تا ۴۶ با روزنامه‌های خراسان و آفتاب شرق و رادیو خراسان نیز همکاری داشته است. مرحوم دکتر شریعتی، داریوش ارجمند و فخرالدین حجازی از همکاران آن روز‌های بیجاری در روزنامه خراسان و مرحوم میرخدیوی و صادقی هم از همکاران ایشان در رادیوخراسان بوده‌اند.

بیجاری که بخش اعظم موفقیت خود را مدیون آقای وظیفه‌دان، سردبیر آن روز‌های خراسان می‌داند، می‌گوید: «فقط لطف آقای وظیفه‌دان بود که به من اعتماد‌به‌نفس می‌داد تا بتوانم در کنار سایر بزرگان روزنامه قلم بزنم. آن زمان ستون خواب‌و‌بیداری را به قلمی طنزآمیز می‌نگاشتم. در این ستون ابتدا روایتی از عبید زاکانی مطرح می‌کردم و در ادامه آن روایت را به مسائل روز جامعه ارتباط می‌دادم.»   

 

با کمک کتاب توانستم برای خانم‌ها برنامه بسازم

او که در آن سال‌ها هم‌زمان در رادیو خراسان نیز وظیفه نویسندگی و اجرای برنامه خانه و خانواده را به‌عهده داشته است، از حال‌و‌هوای آن روز‌ها می‌گوید: «از آنجایی که بیشتر مخاطبان برنامه من خانم‌ها بودند، باید مطابق سلیقه آنها می‌نوشتم. اما متاسفانه نه خانه‌دار بودم، نه حتی یک تخم‌مرغ پخته بودم که چیزی از آشپزی بدانم و نه حتی در آن روزگار همسرم کنارم بود.

به همین خاطر از کتاب کمک گرفتم. ساعت‌ها در کتابخانه می‌نشستم و کتاب‌های معروف آشپزی را مطالعه می‌کردم، بعد در برنامه، آنها را طوری آموزش می‌دادم که همه خانم‌های شنونده خیال می‌کردند من سرآشپز یکی از هتل‌های معروف هستم.»

خواندن رمان‌های معروف و ناتمام‌گذاشتن آنها یکی از شگرد‌های بیجاری برای ترغیب بانوان آن روزگار به مطالعه بود که در همین برنامه انجام شد.   

 

به‌خاطر تشویق‌های پدرم نام وی را بر کتابخانه نهادم

یوسف بهمن بیجاری که از ۱۲ سالگی آبونه (مشترک) مجلات مختلف شده و از ۱۵‌سالگی پول‌های تو جیبی‌اش را برای خرید کتاب پس‌انداز می‌کرد، تمامی اینها را حاصل تشویق‌های پدر عنوان می‌کند و می‌گوید: «پدرم آدم باسوادی نبود، اما علاقه بسیاری به تحصیل فرزندانش داشت. تشویق‌های او هم بود که باعث شد تمامی ما هفت نفر راه علم را پیش بگیریم و چهارنفرمان معلم شویم و سه‌نفر هم مهندس.»   

 

کتاب، قرص خواب من است

او با تعریف روزگار امروزش، فارغ‌از فعالیت‌های اقتصادی می‌گوید: «این روز‌ها به دلیل اینکه فعالیت اقتصادی چندانی انجام نمی‌دهم، بیشتر اوقاتم را به کتاب‌خواندن می‌گذرانم. صبح‌ها با کتاب از خانه بیرون می‌آیم و ظهر‌ها و شب‌ها قبل از خواب با کتاب خود را مشغول می‌کنم.

علاوه‌بر اینها به‌دلیل عادت کهنه‌ای که دارم، هر روز ساعت چهارصبح بیدار می‌شوم و آن زمان هم کاری به‌جز کتاب‌خواندن نمی‌توان انجام داد؛ بنابراین قرص خواب این روز‌های من، کتاب است.»   

 

هفته‌ای۶‌ریال جمع می‌کردم و کتاب می‌خریدم

او که با پس‌انداز‌های دوران جوانی‌اش امروز کتابخانه بزرگ و نایابی در منزل احداث کرده، می‌گوید: «در کودکی پول‌های توجیبی‌ام را جمع می‌کردم و با شش‌ریال، هفته‌ای یک کتاب می‌خریدم.

در کودکی پول‌های توجیبی‌ام را جمع می‌کردم و با شش‌ریال، هفته‌ای یک کتاب می‌خریدم

این عادت من در دوران جوانی هم ادامه داشت و نتیجه آن امروز ایجاد کتابخانه‌ای بزرگ و نایاب در منزلم شده است. حالا در ایام پیری در کتابخانه‌ام قدم می‌زنم و کتاب‌های‌نخوانده را می‌خوانم و کتاب‌های فراموش‌شده را مرور می‌کنم.» کتاب‌های تاریخی و رمان‌های کهن فارسی از‌جمله کتاب‌هایی است که بیجاری به آن علاقه‌مند است.

 

چگونه درس خواندم

متولد فریمان هستم، اما به‌دلیل شغل پدرم سال‌های اول ابتدایی را در روستای کلیدر بین نیشابور و سبزوار گذراندم. روستای ما مدرسه نداشت، به همین‌خاطر دو سال اول ابتدایی را به مکتب‌خانه رفتم. نه ساله بودم که به مشهد آمدیم.

 در مدرسه گفتند که ایشان می‌تواند کلاس سوم بنشیند و درس بخواند. اما مادربزرگی داشتم که گفت: نه باید از کلاس اول شروع کند تا حساب هم یاد بگیرد. به همین‌خاطر من در تمام دوران تحصیلم بزرگ‌ترین و پیرترین شاگرد کلاس بودم.

 

چگونه درس دادم

آن زمان بچه‌ها را از ۱۵‌سالگی برای معلم‌شدن آموزش می‌دادند (البته من ۱۷ ساله بودم)، دوسال تحت تعلیم شبانه‌روزی معلمان بزرگی، چون شیخ‌الاسلامی، رزم‌جو، بهادرزاده و... بودیم تا معلم شویم. بلافاصله بعد از گذراندن آن دوسال ما را به روستا‌ها می‌فرستادند.

اولین روستایی که رفتم «رونج» نام داشت. مدیر، ناظم، معلم کلاس اول تا ششم، آبدارچی و خلاصه همه‌کاره مدرسه خودم بودم. روستای ما در تربت بود و خانه‌مان در فریمان. یک سال برف شدیدی آمد و راه‌ها بسته شد. در فریمان شایعه شد گرگ‌ها معلمی را دریده‌اند.

 پدرم که به‌شدت نگران بود، قاصدی را استخدام کرد به روستای ما بیاید و از حال من برایش خبر ببرد. قاصد را که دیدم و ماجرا را شنیدم در کاغذی نوشتم: «یوسفم نام نهادید و به گرگم دادید/ گرگ، مرگ تو شد‌ای یوسف کنعانی من» دادم به دست قاصد تا برای پدرم ببرد. این شعری بود که پروین اعتصامی برای پدرش نوشته بود و از آنجایی که اسم کوچک من هم یوسف بود آن را برای پدرم نوشتم.

 

یوسف بهمن‌بیجاری واقف کتابخانه و نویسنده محله جاهدشهر است

 

چگونه کوهنورد شدم

اوایل که به مشهد آمدم در آب‌و‌برق که آن زمان منطقه‌ای دور‌افتاده از مشهد بود، ساکن شدم. فاصله آب‌و‌برق تا مشهد یک بیابان بود و یک جاده باریک ۱۰ کیلومتری. آنجا که نطقه‌ای ییلاقی محسوب می‌شد، کوه‌های زیبایی داشت که از پنجره به‌خوبی دیده می‌شد.

یک روز که داشتم به کوه‌ها نگاه می‌کردم، ناگهان هوس کردم بیرون بروم و نگاهی به اطراف بیندازم. با پیژامه و دمپایی چند کلیومتری رفتم و چشمه‌های زیبایش را دیدم.  اطراف اونجا یک منطقه ییلاقی بود که از پنجره خانه ما به‌خوبی دیده می‌شد.

یک بار با پیژامه و دمپایی رفتم؛ بنابراین دوستانم را هم دعوت کردم و این بار با کت شلوار و کفش رفتیم کوهنوردی. این طور شد که یک گروه کوهنوردی که حالا نزدیک به ۴۰۰‌عضو دارد، تشکیل شد.

 

چگونه نویسنده شدم

نویسندگی من هم از مدرسه و با تشویق معلمان آغاز شد. اما نقطه عطف این اتفاق را می‌توان آقای وظیفه‌دان دانست؛ که همین‌جا از ایشان تشکر می‌کنم.

 

خواندنی‌ها با یوسف بهمن بیجاری

کتاب موردعلاقه: شلوار‌های وصله‌دار، نوشته رسول پرویزی؛ کتاب جیبی کوچکی است که حدود شش‌داستان اجتماعی بسیار خوبی دارد.
نویسنده مورد‌علاقه: محمود دولت‌آبادی.
شخصیت داستانی مورد‌علاقه: گل‌محمد؛ قهرمان کلیدر.
بهترین دوست: همه می‌گویند کتاب، اما به‌عقیده من نویسنده کتاب؛ چون این نویسنده‌ها هستند که کتاب‌های متعدد را به‌وجود می‌آورند.
اولین کتاب خوانده‌شده: کتابی جنایی، پلیسی بود که نام آن را به‌خاطر ندارم، اما می‌دانم نوشته «میکی اسپلین» بود.
تعداد کتاب‌های خوانده شده: تعداد دقیق آن‌را که نمی‌دانم، اما می‌توان گفت به‌طور متوسط هفته‌ای یک کتاب خوانده‌ام. حال تعداد هفته‌های از سال‌۳۵ تا‌کنون را حساب کنید. (حساب کردیم؛ شد سه‌هزار‌و‌۱۶ کتاب)
اولین مطلب نوشته‌شده: اولین مطلب که احتمالا  انشایی دبستانی بوده که برخی معلمان به آنها ۲۰ می‌دادند و برخی هم صفر! چرا‌که به زبان طنز از معلم انتقاد می‌کردم و او هم که خوشش نمی‌آمد، به من صفر می‌داد. البته بعد‌ها که خودم هم معلم ادبیات شدم، همین کار را کردم!
اولین مطلب چاپ‌شده: درست خاطرم هست. سال‌۳۵ در مجله‌ای دانش‌آموزی استاد حبیب یغمایی مطلبم را چاپ کرد که از قضا یک شعر بود. بعد از آن هم سال از‌۴۲ به‌شکل حرفه‌ای با روزنامه‌های خراسان و آفتاب شرق و رادیو‌خراسان مشغول به همکاری شدم.
بهترین سرگرمی: به غیر از مطالعه، کوهنوردی؛ حالا دیگر ۳۵‌سالی می‌شود که هفته‌ای سه‌بار کوه می‌روم. ماهی یک بار هم کوه‌های خارج از استان می‌روم. هیئتی کوه‌نوردی تشکیل داده‌ایم که همراه با آنان به اکثر کوه‌های ایران و جهان سرزدیم. از‌جمله: هیمالیا، دماوند، سبلان، قفقاز، آرارات و...

* این گزارش پنج شنبه، ۲۹ آبان ۹۳ در شماره ۷۶ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است.  

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44