محمدعلی غلامزادگانشرق معروف به غلامی ۷۹سال دارد، اما دستکم بیستسالی جوانتر به نظر میرسد. هرروز هوا هنوز گرگومیش است که لباس ورزشی میپوشد و فاصله خانه تا بوستان نصرت را نرم میدود و آنجا نرمش میکند. سالهای سال است که این کار را میکند، چه هوا سرد باشد، چه گرم. همین تداوم باعث شده است حالا مربی علاقهمندان ورزش صبحگاهی در بوستان نصرت در شهرک شهیدرجایی باشد.
ورزش را با پیادهروی و گرمکردن شروع میکنند، سپس کمی در بوستان نصرت میدوند. بعد هم نوبت حرکات ورزشی و کششی است. اثری هم از خوابآلودگی و بیحالی در چهره ورزشکاران دیده نمیشود. بعد از تمامشدن نرمش، روی نیمکتی مینشینیم و گفتگو میکنیم.
محمدعلی غلامزادگانشرق که در بوستانهای مشهد و بین علاقهمندان ورزش صبحگاهی به «آقای غلامی» مشهور است، تا همین چندسال پیش در خیابان سیمتری طلاب ساکن بوده است، اما خانه را میفروشند و ساکن ابتدای خیابان پورسینا میشوند. حالا هفتهای یک یا دو روز با دوچرخه به بوستان بسیج میرود، اما بقیه روزها در بوستان نصرت که نزدیک خانهاش است، ورزش و نرمش صبحگاهی دارد.
او درباره افرادی که برای ورزش صبحگاهی به اینجا میآیند، میگوید: بیشترشان میانسال و جوان هستند، اما نرمش صبحگاهی سنوسال ندارد؛ برای این است که هم بدنشان سالم و سرحال بماند و هم روحیهشان برای ادامه روز شاد و خوب باشد.
ساعت ورزش صبحگاهی معمولا بین ۵ تا ۶ صبح است؛ چون از نظر غلامی طلوع خورشید انرژی خاصی دارد؛ انرژیای که در باقی ساعتها نیست. او میگوید: ورزش از نظر من ضروری است. کسی که صبح زود ورزش و نرمش کند، قلب و عروق سالمی دارد. بدنش نرم میشود و گرفتگی عضلانی نخواهد داشت. همه اینها به کنار، شنوایی و بینایی بهتری هم خواهد داشت. اثر ورزش صبحگاهی روی بدن فوقالعاده است و نمیتوان فوایدش را شمرد.
آقا محمدعلی بیشتر حرکات ورزشی و اصلاحی را که حین نرمش به دیگران توصیه میکند و خودش هم انجام میدهد، طی سالها و با مشاهده و تحقیق یاد گرفته است. میگوید: قسمتی از نرمشها را از پزشکی همکار یاد گرفتم، قسمت دیگر را از ورزشکارانی در نیشابور و از مجلات ورزشی و فیلمهای آموزشی. بقیه چیزهایی هم که میدانم، تجربی است. الان طوری شده است که متناسب با فیزیک بدنی افراد و نقاط ضعف و قوتشان آنها را تمرین میدهم.
او ورزش صبحگاهی را بهترین شکل ورزش میداند؛ چون بدون آسیب است. آقای غلامی برای این حرفش از اصطلاحی خاص استفاده میکند و میگوید: به نظر من، ورزش صبحگاهی «شکست و ریخت» ندارد؛ یک ورزش سالم و حتی درمانی است. کسی در این ورزش آسیب نمیبیند و حتی میتواند با آن، برخی آسیبهایش را تاحد زیادی برطرف کند.
از نظر او حتی افرادی هم که در بستر افتادهاند، باید ورزش کنند. او میگوید: بیمار، در همان حالت درازکش میتواند در حد محدود دست و پاهایش را تکان بدهد و نرمش کند. معتقدم از بیستسالگی تا زمانیکه زنده هستید، باید ورزش و نرمش صبحگاهی داشته باشید، بهویژه آنها که پا به سن گذاشتهاند یا آنها که مدت زیادی پشت میز یا پشت فرمان مینشینند. بهانه هم ندارد؛ کسی هم که صدسال سن دارد، باید بیاید و آهسته قدم بزند و هوای تمیز سر صبح را نفس بکشد.
ورزش او حتی یک روز تعطیلی ندارد و همه ایام هفته، حتی جمعه و تعطیلات را ورزش میکند؛ گاهی جمعی و گاهی نیز انفرادی. او یک دوچرخه قدیمی هم دارد که سبدی روی آن نصب کرده و رفتوآمدش به دیگر نقاط شهر با همین دوچرخه است؛ بهاین جهت ورزشش بعد دیگری هم دارد. میگوید: کمتر پیش میآید که بیمار شوم. این سلامتی را مدیون ورزش میدانم و میگویم ورزش، راهی است که همه باید انتخاب کنند.
متولد کوچهپسکوچههای پایین پای حضرترضا (ع) هستم. هجدهساله که شدم، برای خدمت سربازی به تهران رفتم. آنجا مشغول کار شدم و دو سال خیاطی کردم تا اینکه روزی اعلامیه استخدامی سازمان خدمات اجتماعی شاهنشاهی برای کار در درمانگاهها را دیدم. ثبتنام کردم و پس از پذیرفتهشدن اعلام کردند که باید بهعنوان کمکبهیار در درمانگاهی مشغول شوم. درمانگاه در روستایی به نام بابالحکم نزدیک بردسکن بود.
دلم به رفتن رضا نبود، اما پدرم گفت «باید بروی» و خودش هم همراهم آمد و مغازه خیاطیاش را در شهر بردسکن دایر کرد. چهارسال آنجا ماندم و بعد به روستای اسحاقآباد نیشابور منتقل شدم و درمجموع حدود بیستسال در آنجا و شهر نیشابور خدمت کردم. آخر سر ۲۲سال پیش در بیمارستان شهیدهاشمینژاد مشهد بازنشسته شدم.
اینها را گفتم تا مقدمهای باشد برای علت شروع ورزش و نرمش صبحگاهیام. زمانیکه سرباز بودم، به رضا بیکایمانوردی علاقه زیادی داشتم و حرکاتش را تقلید میکردم. او ورزشکار و هنرپیشه بود و بدلکاری بیشتر فیلمهایش را خودش انجام میداد. در یکی از همین تقلیدها با کمر به زمین خوردم که شروع یک آسیبدیدگی طولانی و سخت شد. دردی همراه من بود که کم نمیشد.
یکی از پزشکان درمانگاهی که در آن خدمت میکردم، پیشنهاد کرد برای کاهش درد، مسیری را قدم بزنم و در برگشت آهسته بدوم. یک ماه این کار را کردم و دردم خیلی کم شد. آن پزشک چندنرمش هم یادم داد که انجام دهم. خلاصه که هم دردم کم شد و هم به ورزش و نرمش صبحگاهی علاقهمند شدم. هر روز مسافت بیشتری را میدویدم، طوریکه بعضی روزها فاصله باغرود تا نیشابور را میدویدم و لذت میبردم. حتی یکبار در مسابقه شرکت کردم و مقام سوم را به دست آوردم.
زمانیکه برای خدمت به بیمارستان شهیدهاشمینژاد مشهد منتقل شدم، دویدن را کنار نگذاشتم؛ صبحها دور محوطه بیمارستان میدویدم. بعد از آن سالهای زیادی در بوستان امت ورزش کردم. آن بوستان اولین جایی بود که عدهای گفتند «بیا و به ما تمرین بده.» این شد که هر روز صبح همراه عدهای مشتاق از چهارراه قهوهخانه عرب تا ورودی فرودگاه میدویدیم و در برگشت به بوستان امت میرفتیم و آنجا نرمش میکردیم.
حدود ۱۰سالی آنجا بودم و بعد نوزدهسال هم در بوستان بسیج ورزش کردم. در بوستان بسیج پنجنفر معلم بودند که ورزش میکردند؛ دیدند با اینکه سن و سالم زیاد است، همپای آنها میدوم. گفتند «بیا به ما تمرین بده.» کمکم پنجنفر شدند پانزدهنفر و بعدها از صدنفر هم بیشتر شدند. آنجا کارشناس تربیتبدنی شهرداری منطقه آمد و خواست که بهطور رسمی مربی ورزش صبحگاهی بوستان باشم.
این است که حالا پنججلسه صبحگاهی در بوستان نصرت هستم و یک جلسه نیز در بوستان بسیج.
* این گزارش دوشنبه ۳ اردیبهشتماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۷۵ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.