گرچه از دوران دبیرستان، بسکتبال بازی میکرد، زمانی بهصورت حرفهای وارد این رشته شد که استعدادش را جمیله نگهبان کشف کرد. مربیای که در سال ۸۶ وقتی مهسا در سالن آستانقدس تمرین میکرد، قد و دستهای بلند او را تحسین کرد و به او اعتمادبهنفس بخشید.
«تو موفق میشوی» پاسخ نگهبان در برابر تردیدهای مهسا بود که آن زمان فکر میکرد در ۲۰ سالگی دیگر برایش دیر شده و نمیتواند بهصورت حرفهای وارد رشته بسکتبال شود. بعداز آن بود که در مسابقات کشوری شرکت کرد و وارد لیگ شد.
از تیم دسته دو به دسته یک سپس به سوپرلیگ راه پیدا کرد. او که حالا قدبلندترین زن بسکتبالیست ایران نام گرفته، برای خیلیها شناختهشده است و آرزوها بزرگ و قشنگی در زندگیاش دارد.
«متفاوتبودن» اتفاقی است که هر روز در زندگی او روی میدهد و برخوردها و واکنشهایی که مردم از دیدن او نشان میدهند پایانیافتنی نیست. مهسا دیگر به این موضوع عادت کرده است. کوچکتر که بود، نمیتوانست با این قضیه راحت کنار بیاید.
خرید که میرفت یا تفریح یا سوار اتوبوس که میشد، همه نگاهها به سمت او جلب میشد تا اینکه روزی پدرش او را مقابل خود نشاند و گفت: «چرا خودت را اذیت میکنی. همه آدمها تلاش میکنند متفاوت جلوه کنند. تو نیاز به این تلاش نداری، چون متفاوت هستی. سرت را بالا بگیر و با نوک دماغت دنیا را نگاه کن.»
مهسا حالا به باوری که پدرش به او دارد، رسیده و از خودش راضی است. خوشحال است که با قد بلندش میتواند کارهایی انجام دهد که بقیه نمیتوانند، بهخصوص وقتی که داخل زمین بسکتبال با حرکات دستش میتواند بچههای تیم و طرفداران را خوشحال کند.
«عجب تیپی!»
«چقدر درازه!»
«ماشاءا... چه قدی!»
«چقدر بلنده این!»
«بابا خوشتیپ!»
اینها واکنشهای متفاوت مردم به اوست که گاه با تحسین همراه است و گاه با تمسخر! یکی از این واکنشهای هرروزه را تعریف میکند: «یکبار رفته بودم بازار، دختربچهای من را دید و از شدت هیجان رو به پدر و مادرش که داخل مغازه بودند، گفت: «مامان! بابا! بیاین میخوام یک چیزی نشونتون بدم.» من همانجا ایستاده بودم و صدایش را میشنیدم.
«متفاوت بودن» اتفاقی است که هر روز در زندگی او روی میدهد و واکنشهای مردم به او پایانیافتنی نیست
بعد برادرش از مغازه بیرون آمد و گفت: «وای این چقدر زیاده؟» بعد پدر و مادرش بیرون آمدند و باوجود اینکه آنها هم از دیدن من تعجب کرده بودند، اما به روی خودشان نیاوردند و به بچهها گفتند آرام صحبت کنند.» این واکنشها که از سمت بچهها رخ میدهد، ناراحتم نمیکند، اما واکنشهای بیملاحظه بزرگترها گاه آزاردهنده است. تقریبا هر روز با واکنشهای متفاوت مردم روبهرو میشوم.»
۱۵ سال است که ساکن محله حجاب هستند. در حال حاضر در یکی از مجتمعهای مسکونی این محله زندگی میکنند و بهخاطر خاصیت آپارتماننشینی ارتباط چندانی بین همسایهها و آنها برقرار نیست. در محلهاش با کسی دوست نیست و دوستانش از اعضای باشگاه هستند. همه رفقایش برایش به یک اندازه مهم هستند و ارزشمند.
از کودکی عاشق معلمی بود و هنوز هم. همیشه امیدوار به استخدامی در اداره آموزشوپرورش بوده است، اما در حال حاضر که دانشجوی ترم آخر کارشناسی است امیدهایش رنگ باخته چراکه به گفته خودش باخبر شده آموزشو پرورش فقط از طریق تربیتمعلم استخدامی میگیرد. حالا شاید ادامه تحصیل بدهد برای تدریس در دانشگاه، برای این کار حاضر است حتی یک سال تمریناتش را کنار بگذارد تا برای آزمون ارشد آماده شود.
باوجود اینکه در قاسمآباد، سالن ورزشی کوثر وجود دارد، برای اینکه بسکتبال را حرفهای و طبق اصولش یاد بگیرد، مسیری طولانی را به سالن آستانقدس واقع در چهارراه خیام میرفته است. الان خواهرش کتایون هم مجبوراست همین راه دور را طی کند.
مهسا میگوید: «زیرنظر خانم نگهبان بهصورت اصولی و از پایه این ورزش را یادگرفتم و دلم میخواهد دقیقا همین روش را برای بسکتبالیستهای منطقه خودم نیز پیاده کنم. به سالن کوثر هم برای مربیگری مراجعه کردم که گفتند نیرو لازم نداریم. از شهرداری منطقه میخواهم زمینه فعالیت من را در منطقه سکونتم فراهم کند تا بتوانم برای بانوان هممحلهای خودم مفید باشم.»
یکی از خاطرات ورزشی که در ذهنش مانده این است: «در یکی از بازیهایی که سال ۹۲ داشتیم، توپ پشت حلقهها گیر کرد. من نشسته بودم روی نیمکت و فیلمبردار را نگاه میکردم که با پایه دوربینش سعی میکرد توپ را پایین بیندازد.
خیلی آرام ضربه میزد و من داشتم با خودم فکرمیکردم چرا محکمتر ضربه نمیزند که ناگهان مربی گفت مهسا بیا تو بزن. رفتم جلو و آنچنان محکم ضربه زدم که پایه دوربین شکست و فیلمبردار بنده خدا خیلی ناراحت شد و رفت گوشهای نشست. من هم نتوانستم برایش کاری کنم.»
وقتی در دانشگاه سمنان برای فوقدیپلم درس میخوانده یکی از آقایان کلاسشان کوتوله بوده؛ آنقدر که برای نشستن روی صندلی مشکل داشته است. مهسا میگوید: «هر وقت او را میدیدم فکرمیکردم حس بدی به من دارد، آه میکشد، انگار من حق او را خورده باشم.
این مسئله عصبیام میکرد و خیلی اذیت میشدم؛ آنقدرکه تصمیم گرفتم دانشگاه را رها کنم، اما پدرم با من حرف زد و متقاعدم کرد که اشتباه فکرمیکنم. بعدها متوجه شدم کوتولهها از من بدشان نمیآید. الان هم با خانمی اینترنتی دوست هستم که قدش ۹۰ سانتیمتر است و برایم پیغام میگذارد که کجایی دوست قدبلندم!»
در خلوت خودش روحیه لطیفی دارد و اهل شعر است. ساز مورد علاقهاش پیانوست و آرزو دارد روزی بتواند این ساز گران را بخرد، اما در حال حاضر ویولون مینوازد. برای انجام کارهایش برنامهریزی میکند، اما گاهی ثباتش را حفظ نکرده و به آنها عمل نمیکند. مواقعی هم پیش میآید که یکدنده و لجباز میشود.
اهل مطالعه است و بیشتر کتابهای تاریخی را میخواند، البته بهتازگی بهخاطر آسیبهایی که بدنش در بازیها دیده به آناتومی بدن انسان علاقهمند شده و مطالعاتی را در این زمینه شروع کرده است. وقتی ناراحت است، ذکر میگوید. از خانه بیرون میزند و رانندگی میکند، چون پیادهروی را خیلی دوست ندارد.
گاهی موسیقی گوش میکند، اما درنهایت فقط با گریستن است که میتواند ناراحتی خود را تخلیه کند و دوباره پرانرژی ظاهر شود.
اولینبار که چند تا از عکسهایش توسط خبرگزاریها روی سایت رفت ناراحت شد؛ چراکه عکسش را بدون اطلاع خودش و از یکی از شبکههای اجتماعی برداشته بودند که مهسا تمایلی به انتشار آنها نداشت.
بهجز خودش بلندقدترین زنی که تابهحال دیده، یکی از دوستانش است که ۱۹۰ سانتیمتر است و مهسا دربارهاش میگوید، چون او چهارشانه است، از من قدبلندتر به نظر میرسد.
آرزوهای بسیاری دارد، اما به نظر خودش قشنگترین آنها این است که یک خانه کوچک جنگلی داشته باشد، چون عاشق طبیعت و سفر است. همیشه سعی میکند در اردوهایی که با دوستانش میرود، همسفر خوبی باشد تا هم به خودش و هم به دوستانش خوش بگذرد.
هر وقت حواسم باشد خدا را به خاطر داشتن سلامتی شکر میکنم. اینکه میتوانم روی پاهای خودم راه بروم و کارهایم را بدون کمک دیگران انجام دهم، نعمت بزرگی است. اگر آدم سلامتی داشته باشد و خدا را شکر نکند به نظر من نامردی است.
در کنار محاسنی که قد بلندش دارد، معایبی هم دارد؛ ازجمله اینکه به زحمت لباسها و کفش اندازه خودش را پیدا میکند و بیشتر مواقع مجبور است شلوار جین مردانه بپوشد.
هر زمان سایز کفش خودش را در خیابان ببیند، هرطور شده پولش را جور میکند و میخرد، چون معلوم نیست دوباره کی این موقعیت نصیبش شود!