کد خبر: ۱۳۱۵۹
۲۱ مهر ۱۴۰۴ - ۱۴:۰۰
نگویید معلولیت محدودیت نیست

نگویید معلولیت محدودیت نیست

خدیجه عزیزی سال‌ها با معلولیت جسمی زندگی کرده و اوقات فراغتش با ورزش پُر شده است آن‌هم نه آماتور بلکه حرفه‌ای. او همیشه در سطوح بالای قهرمانی کشور حضور داشته است یا در رتبه نخست ایستاده یا دوم.

موقع خرید و اجاره خانه شاید طبقه همکف یا اول برای خیلی از ما تفاوتی نداشته باشد، اما این موضوع برای یک فرد معلول دنیا دنیا فرق دارد. بالا و پایین رفتن از بیست پله بین دو طبقه یک ساختمان برای ما بیست ثانیه هم طول نمی‌کشد، اما نفس‌های یک توان‌یاب را به شماره می‌اندازد.

این فقط یک گوشه کوچک از زندگی افرادی است که معلولیت جسمی و حرکتی دارند، افرادی مانند خدیجه عزیزی که با معلولیت جسمی، سال‌ها زندگی کرده ولی از لحظه لحظه عمرش استفاده مفید کرده و اوقات فراغتش را با ورزش پُر کرده است آن هم نه آماتور بلکه حرفه‌ای.

او امروز قصه زندگی اش را که حدود شش دهه از آن میگذرد را برایمان روایت می‌کند.

 

خواستگاری از خانم معلم

سه ساله بود که فلج اطفال برای همیشه زمین‌گیرش کرد، اما زندگی ادامه داشت. مدرسه رفت، درس خواند، دیپلم مدیریت بازرگانی گرفت و آماده بود وارد دنیای کار شود. انقلاب شد، نهضت سوادآموزی شروع به کار کرد و او شد معلم این کلاس‌ها که در مسجد و فاطمیه محلشان برگزار می‌شد.

چهل پنجاه نفری از بزرگ‌تر‌های محله هر روز شاگردش بودند تا خواندن و نوشتن بیاموزند. در همین کلاس‌ها بود که خانمی واسط آشنایی‌اش با خانواده پورمند را فراهم کرد. آقا جمال و و خانواده اش آمدند خواستگاری و وصلتشان با وجود مخالفت‌هایی که بود سرگرفت؛ «سال ۶۰ بود که ازدواج کردیم. خانه پدری‌ام خیابان طبرسی بود و بعد از عروسی هم برای زندگی آمدیم همینجا. همسرم قناد بود و طبقه پایین کارگاه داشت. خیلی کمک‌حالم بود هم در خانه و هم در بیرون. از خرید بازار گرفته تا سبزی پاک کردن و ترشی درست کردن، از عوض کردن بچه‌ها تا هر کاری که در توانش بود انجام می‌داد.بالاخره وقتی خدا بعضی در‌ها را می‌بندد در‌های دیگری را باز می‌کند».

آن‌طور که برایم تعریف می‌کند زندگی خوب و خوشی باهم داشتند و خدا دو دختر و دو پسر هم به آنها می‌دهد که اولینش سال ۶۲ به دنیا آمد. خدیجه عزیزی می‌گوید: «بالاخره در هر زندگی‌ای تلخی و شیرینی هست، زندگی ما هم همین‌طور بود و ادامه پیدا کردنش با خوبی همسرم بود. ۳۸ سال کنار هم زندگی کردیم تا اینکه آقا جمال پنج سال پیش به رحمت خدا رفت. خدا بیامرز دوست نداشت خانه‌نشین باشم. تشویقم می‌کرد سراغ ورزش بروم و مشوق اصلی‌ام هم خودش بود».

 

نگویید معلولیت محدودیت نیست

 

چهار دهه ورزش حرفه‌ای

اوقاف فراغتش را با ورزش گذرانده است تا در اجتماع حضور داشته باشد. اینها را از دفتر خاطراتی می‌فهمم که با دستخط خودش نوشته شده است. تبریز، شیراز، اهواز اصفهان، تهران و... هر صفحه‌اش یکی دو عکس دارد و چندین خط طولانی که لحظه به لحظه مسابقات و اردو‌هایی که در این شهر‌ها رفته را با جزء به جزء در آن ثبت کرده است تا به قول خودش همه را یادش بماند؛ «آن موقع مثل حالا موبایل نبود. یک دوربین کوچک قدیمی داشتم که همه‌جا با من بود و همه این عکس‌ها را با آن گرفته‌ام».

او ادامه می‌دهد: «از همان بچگی به ورزش علاقه داشتم و در دوران مدرسه هم تا جایی که می‌شد ورزش می‌کردم. سال ۶۹ بسکتبال با ویلچر را شروع کردم، اما چرخ مناسب نداشتم و رشته‌ام را عوض کردم».

یکی از تصاویر این آلبوم تکه‌ای از یک روزنامه قدیمی است که تاریخ گوشه آن آبان ماه ۱۳۷۳ را نشان می‌دهد و نام او هم جزو برندگان ثبت شده است. آن‌طور که خدیجه خانم تعریف می‌کند، در آن سال‌ها سری هم به دوومیدانی زده و در ماده ۱۰۰ متر و ۲۰۰ متر کار کرده است تا اینکه سال ۷۳ سراغ تنیس روی میز می‌رود.

از همان بچگی به ورزش علاقه داشتم و در دوران مدرسه هم تا جایی که می‌شد ورزش می‌کردم

همه‌جا هم جزو پیشکسوتان بوده و در هر دو رشته جزو اولین‌های ورزش معلولان در مشهد بوده است؛ «قبلا ایستاده بازی می‌کردم، ولی، چون معلولیتم تشدید شد بعد از آن با ویلچر تمرین و بازی کردم. حالا که در آستانه ۶۷ سالگی هستم هم این رشته را ادامه می‌دهم. تنیس روی میز تمام دنیای من شده و نمی‌توانم زندگی را بدون آن تصور کنم».

 

ایثار کردم تا مادر باشم

خدیجه خانم ورزش را در طول این ۳۴ سال ادامه داده است، اما هیچ‌وقت از وظایف مادری و همسری غافل نشده است. او مهم‌ترین سدی که در زندگی شکسته را مادر شدن می‌داند و با وجود همه مشکلات به خوبی از پسش برآمده است؛ «با وجود اینکه همسرم کمک بزرگی برایم بود، اما بزرگ کردن چهار بچه با شرایطی که من دارم اصلا آسان نبود ولی وقتی آدم یک هدفی دارد و می‌خواهد به بهترین شکل آن را انجام دهد به کارهایش نظم می‌دهد».

عزیزی در ادامه می‌گوید: «آن زمان چهار بچه داشتم و با همسرم و مادرم که با ما زندگی می‌کرد هفت نفر بودیم. بعد از نماز صبح نمی‌خوابیدم و به کار‌های خانه می‌رسیدم. ساعت ۱۲:۳۰ که سرویس به دنبالم می‌آمد، غذا آماده بود، نظافت و دیگر کار‌های خانه انجام شده بود و با خیال راحت به تمرین می‌رفتم».

مادر شدن برای یک بانو با معلولیت جسمی با محدودیت‌هایی همراه است. مثلا خدیجه خانم برای به دنیا آوردن هر چهار فرزندش مجبور به سزارین شده است؛ «هم بارداری و بزرگ کردن بچه‌ها مشکلات و سختی‌های خودش را داشت، اما ما مادر‌های قدیمی استقامت بیشتری داشتیم».

ناگفته نماند که او موقع بارداری هم ورزش می‌کرده و هم قبل از به دنیا آمدن آخرین فرزندش مشغول به کار بوده است؛ «بعد از تولد اولین فرزندم معلمی را کنار گذاشتم. چند سال بعد برای مدت کوتاهی در جامعه معلولان هم کار کردم و با وجود بارداری تا آخرین روز قبل از زایمان سرکار بودم. بعد از آن هم موقعیت‌های خوبی برای استخدام در شهرداری و شرکت گاز و ... داشتم، اما به خاطر مادر شدن آنها را نپذیرفتم و مادر بودن را ترجیح دادم».

 

نه حمایت کافی نه جایزه شایسته‌ای

خدیجه خانم همیشه در سطوح بالای قهرمانی کشور حضور داشته است یا در رتبه نخست ایستاده یا دوم. تجربه پوشیدن لباس تیم ملی را هم داشته و سال ۸۴ در مسابقات کشور‌های اسلامی که در تهران برگزار شده مقام دوم انفرادی و سوم تیمی را کسب کرده است؛ اما حالا ادامه فعالیت در سطوح بالای ورزشی برایش سخت‌تر از قبل شده است.

می‌گوید: «آن زمان اوضاع خیلی بهتر بود. قبلا که تحت پوشش هیئت جانبازان و معلولان بودیم هزینه خرید بلیت رفت و برگشت مسابقات، لباس و ... برعهده ما نبود. اما حالا همه هزینه‌ها را باید خودمان پرداخت کنیم. به خاطر شرایط خاصمان، سفر به شهر‌های دیگر برای مسابقات فقط برای ما با هواپیما مقدور است. باید همه سایت‌ها را بگردیم تا بلیتی با کمترین قیمت پیدا کنیم».

این ورزشکار با روحیه با وجود همه این سختی‌ها فعالیت در رشته مورد علاقه‌اش را ادامه می‌دهد؛ «الان هفته‌ای سه روز برای تمرین به سالن حمیدی شهید فیاض‌بخش می‌روم. چون حمل‌ونقل ویلچر سخت است در سالن یک ویلچر دارم و آن را همان‌جا قفل می‌کنم. یک پراید دارم که آن را اتومات کرده‌ام تا بتوانم رانندگی کنم، اما با این‌حال رانندگی مسیر‌های طولانی برایم سخت است و معمولا با پسرم برای تمرین می‌روم. قبلا این‌طور نبود و شرایط رفت‌وآمد تا اوایل سال ۹۰ خوب بود حتی اداره تربیت‌بدنی برای رفتن به سالن تمرین هم برایمان سرویس هماهنگ می‌کرد».

او در ادامه می‌گوید: «اوضاع جوایز هم خیلی بهتر بود. دهه ۷۰ و ۸۰ که از مسابقات برمی‌گشتیم، آستان قدس و شهرداری و... برای تقدیر دعوتمان می‌کردند و جوایز خوبی هم می‌دادند. رسیدگی به بچه‌های ورزشکار معلول خیلی بهتر بود. شاید باور نکنید، اما سال گذشته که در مسابقات کشوری اول شدم، جایزه‌ام تنها یک حکم قهرمانی و یک عروسک خرسی بود».

 

نگویید معلولیت محدودیت نیست

 

در انتظار مناسب سازی

منزل این بانوی مشهدی در خیابان طبرسی است و فاصله کمی تا حرم مطهر دارد و می‌تواند با یک خط اتوبوس و گذر از چند ایستگاه به راحتی به حرم برسد، اما داستان برای او به همین سادگی نیست؛ «در حالی که روی اتوبوس نوشته مخصوص معلولین، اما خیلی از راننده‌ها همکاری نمی‌کنند و جلوی سکو نمی‌ایستند تا بتوانم سوار شوم. نداشتن آسانسور، پل‌های هوایی و پله‌برقی‌های ایستگاه‌های مترو و چاله‌های پیاده‌رو‌ها را هم به همه این مشکلات اضافه کنید. چندین بار تا به حال به ۱۳۷ زنگ زدم و گفتند رسیدگی می‌شود، اما نشد. نمی‌دانم این شهر کی قرار است برای معلولان مناسب‌سازی شود؟»

 

شاید باور نکنید، اما سال گذشته که در مسابقات کشوری اول شدم، جایزه‌ام تنها یک حکم قهرمانی و یک عروسک خرسی بود

این شهر هنوز شهر آدم‌های معلول نیست

با وجود سختی خیلی زیاد و بالا و پایین رفتن از پله‌ها مجبور شده طبقه همکف خانه را اجاره بدهد و خودش در آپارتمان ۶۰ متری طبقه اول زندگی کند تا بتواند درآمدی برای اداره زندگی داشته باشد، چون نه خودش و نه همسر مرحومش حقوق بازنشستگی ندارند و به جز ۸۰۰ هزار تومانی که از بهزیستی به صورت ماهانه دریافت می‌کند، درآمد دیگری ندارد.

بعد از اتمام مصاحبه به خارج از منزل او می‌رویم تا در پارکی نزدیک آنجا از او عکس بگیریم. بالای راه‌پله‌ها هستم و از آنجا که نگاه می‌کنم پایین پله‌ها ایستاده و رو به ماست، اما درواقع دارد رو به پایین حرکت می‌کند. 

او می‌گوید: «مدتی است پله‌ها را عقب عقب پایین می‌روم. بار‌ها روی‌شان زمین خوردم و همیشه ساق‌های پایم کبود بود. در فضای خانه هم همین شرایط است. جلوی سرویس بهداشتی یک پله است که موقع گذر از آن هم چندین بار افتاده‌ام».

خدیجه عزیزی باید برای جلوگیری از بیشتر شدن معلولیتش چندین بار تا به حال عمل جراحی انجام می‌داده که به دلایل مختلف نتوانسته است؛ «معلولیتم در این سال‌ها بیشتر شده و در این شرایط ویلچر همه‌جا با من است. بیرون رفتن تنها اصلا برایم مقدور نیست و به همین خاطر علی رغم اینکه فردی اجتماعی هستم ترجیح می‌دهم زیاد از خانه خارج نشوم تا زحمتی برای کسی نباشد. مثلا وقتی برای یک عروسی یا مهمانی دعوت می‌شوم اول می‌پرسم آنجا پله دارد یا نه. می‌گویند معلولیت محدودیت نیست، در حالی که این کاملا غلط است. معلولیت خیلی هم محدودیت دارد و من دارم آن را با تمام وجود حس می‌کنم».

 

* این گزارش پنج‌شنبه ۱۷ مهرماه ۱۴۰۴ در شماره ۱۶۳ شهربانو روزنامه شهرآرا چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44