کد خبر: ۸۱۵۱
۰۶ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۳:۰۰

نقش «نگاه» یک مادر روی بوم نقاشی

مینو نصیرزاده ایده برخی از تابلو‌ها و نقاشی‌هایش را از تجربه مادری‌کردن دارد. می‌گوید: این حس تعریف نشدنی باعث خلق اثری به نام «نگاه» شد که مورد تشویق هنرمندان ایتالیایی قرار گرفت

خادم| مینو نصیرزاده متولد سال ۱۳۴۱ است. دانش آموخته رشته گرافیگ و ارتباطات تصویری. نقاش است و علاوه بر این، هنر دیگری دارد که به آن می‌بالد و آن مادری کردن است. می‌گوید: روز‌های مادرانه در برهه‌ای از زمان او را از مسیر اصلی دور کرده است، اما او پشیمان نیست از اینکه مادر بوده و خوب هم مادری کرده است.  

ایده برخی از تابلو‌ها و نقاشی‌هایش را از همین روز‌ها دارد. می‌گوید: این حس تعریف نشدنی  باعث الهام و خلق اثری به نام «نگاه» شده است که مورد تشویق و استقبال هنرمندان نقاش ایتالیایی شد.

 

اول عاشق طبیعت شدم 

زندگی‌اش را طوری مدیریت کرده که امروز کارنامه پر و پیمانی از خلق تابلو‌های نقاشی دارد و همه این تابلو‌ها و نقاشی‌ها داستانی دارد شبیه همه تولد‌ها و زندگی‌ها.  

می‌گوید: از کودکی به نقاشی و گرافیک علاقمند بودم. این علاقه آن قدر قوت داشت که از دید خانواده و اطرافیان هم پنهان نماند، اما به خاطر این که آن سال‌ها، مدرسه و رشته‌ای نبود که در آن  بخواهم هنر را به صوردت آکادمیک ادامه داده و دنبال کنم، رفتم سراغ رشته تجربی، هر چند این مسیر و این رشته هم از هنر چیزی کم نداشت و با کشف و شهود‌هایی که از دنیای طبیعت پیش پایم می‌گذاشت، رفته رفته مرا مجذوب و شیفته خود کرد.

دنیای تجربی، دنیای عجیبی است که مرا با واقعیت‌های شگفت طبیعت روبرو و مواجه کرد. تجربی را به خاطر ارتباط‌گیری با طبیعت دوست داشتم، عاشق کوه بودم و دریاچه و سنگ‌ریز‌هایی که ته آن هر کدام سرگذشت طولانی و بلند و شنیدنی داشتند. شیفته و مجذوب تکه‌ای از زمین می‌شدم که هنر سبز شدن را یک خالق بزرگ در آن گذاشته و آموخته بود. 

 

این‌ها مسیر نگاهم را تغییر داد

می‌دانید، تفاوت آدم‌ها در انتخاب‌های‌شان نمود می‌یابد، بعضی از آن‌ها معمولا چیز‌هایی را می‌بینندکه دیگران نمی‌بینند و برای همین دنبال ناشناخته‌ها می‌روند و شروع می‌کنند به تجربه و مزه کردن سرگذشت‌های تازه و نو. برای من دقیقا به همین شکل بود، این زایش‌ها و رویش‌ها و زیبایی‌ها به قلاب ذهن من گیر کرده بود و مسیر نگاهم را به دنیا تغییر داد.

تجربی را به خاطر ارتباط با طبیعت خیلی دوست داشتم به زمین شناسی علاقه زیادی داشتم،   اینکه جنس خاک را تشخیص بدهم. این‌ها حس‌های بهتری به من می‌دادند که هر چه اطلاعاتم بیشتر می‌شد بینش عمیق‌تری هم به من می‌داد.  

یک سنگ برای من سنگ نیست، یک زندگی طولانی و پر از فراز و نشیب است، گیاهان هم همه همین طور، همه این‌ها یک چرخه بزرگ از زندگی هستند. میز چوبی به من یادآوری  می‌کند یک درخت با سرگذشت خاص در دل یک جنگل بوده است و مسیر‌هایی را یک به یک گذرانده تا به امروز رسیده، ظروف سفالی روایت دیگری دارد: خاک است و دلِ یک بازیگر قهار که شکلش داده است.

رودخانه و نشست گل و لای و سنگریز‌هایی که ته آن جریان دارند یک  شکل دیگر از زندگی را راوی هستند. در همه اشیا موجودات زنده‌ای می‌بینم که یک دوره از زندگی را طی کرده‌اند تا به اینجا رسیده‌اند. با داشتن این حس و این نگاه هیچ وقت تنها نبوده‌ام، چون هر وقت و هر جا باشم دنیایی از موجودات ریز و درشت اطرافم بوده‌اند.

 

هیچ وقت تنها نبوده‌ام 

سنگ‌ها برایم معجزه‌اند، سرم را که می‌چرخانم آسمان و ابر‌ها را می‌بینم. ستاره‌ها و کهکشان‌ها که برایم یک دنیای دیگرند آن قدر راحت با این‌ها ارتباط برقرار می‌کنم که حتی اگر انسانی کنارم نباشد حس تنهایی ندارم.

همه دنیا را هوشمند می‌بینم، وقتی گرمم است و باد نوازشم می‌کند از او تشکر می‌کنم. «جاندار پنداری» دید عمیق‌تری به من داده است و قطعا به همه آن‌هایی که وارد وادی هنر را می‌شوند. همه این‌ها الهام بخش کار هنری و زندگی من بوده‌اند.  

طبیعت قهرمان داستان‌های من است و می‌شود گفت برای هیچ کدام از کارهایم نقشه و طرح نریخته‌ام. با هر بخش و شی‌ای در طبیعت ارتباط برقرار می‌کنم، گاهی با یک درخت ساده و حتی خشک شده، آن حس یک زمانی تبدیل به اثر می‌شود و از روی واکنش مخاطبان احساس می‌کنم به مخاطب هم منتقل شده است.

 

زبانی برای ناگفته‌ها  

نقاشی‌های من هیچ کدام یک تصویر خاص و تنها نبوده است و صرف زبان احساس دیدن نیست، نقاشی زبانی برای ناگفته‌های من بوده است. پشت تک تک این خط‌ها و رنگ‌ها حتما داستان یک زندگی است.

نقاشی زبانی برای ناگفته‌ها بوده است و من فکر می‌کنم همه هنر‌ها از جایی شروع و متولد شده‌اند که انسان نمی‌توانست با زبان عادی از آن‌ها بگوید. این‌ها که می‌بینید زبان ناگفته‌های من است که جرقه‌اش در یک لحظه خاص زده شده و من آن را با تصویر در دوربینم ثبت و ضبط می‌کنم تا در یک زمان خاص بنشینم پای کار و روی تابلو بیاورمش. این زمان که معمولا برای من نیمه شب‌ها اتفاق می‌افتد به خلق آثار زیادی ختم شده است.

 

- نگفتید به چه سبکی کار می‌کنید و دقیقا از چه زمانی شروع کردید؟  

 به نقاشی علاقمند بودم ودر همان سال‌های دبیرستان در مسابقات مختلف شرکت کرده و مقام هم می‌آوردم. ابتدای کار رنگ و روغن نقاشی می‌کردم. اولین تابلو‌های رنگ و روغن مربوط به همان دهه ۵۰ بود، بعد‌ها به خاطر اینکه بچه‌دار شده بودم و کار رنگ و روغن ریخت و پاش زیاد داشت و من هم کارگاه اختصاصی نداشتم، محدودیت‌هایی برایم پیش آمد که برای مدتی نقاشی را کنار گذاشتم.

البته ناگفته نماند با آبرنگ بیشتر ارتباط برقرار می‌کردم، طوری که دیگر نتوانستم کنارش بگذارم. من ماندم و آبرنگ و تصویر‌هایی که به باور خودم روح داشتند. آبرنگ را به خاطر شفافیت و صداقتی که در آن هست دوست دارم.

 

- گفتید وارد رشته تجربه شدید، بعد چطور مسیر تحصیل‌تان در دانشگاه به ارتباطات تصویری کشید؟

بعد از دیپلم ازدواج کردم و بعد هم انقلاب فرهنگی و آن تعطیلات پیش آمد و بین آن چند سالی وقفه افتاد و بعد هم پسرم بود و روز‌هایی که مادری را ترجیح می‌دادم. بعد‌ها حس کردم بودن در کنار کارشناسان و هنرمندان قطعا نکته‌های بیشتری به من خواهد آموخت، به همین خاطر در کنکور شرکت کردم و در سال ۱۳۶۹ در دانشگاه تهران پذیرفته شدم و احساس می‌کنم طلایی‌ترین روز‌های هنری من آن زمان و این اتفاق بود.  

 

نقش «نگاه» یک مادر روی تابلو نقاشی



- می‌توانید بفرمایید کار حرفه‌ای را دقیقا از چه زمانی شروع کردید؟

سال ۱۳۶۷ کار شروع کار حرفه‌ای من با آبرنگ بود و سال  ۱۳۶۸ اولین نمایشگاه انفرادی نقاشی آبرنگ که گفته می‌شد نخستین بار است که توسط یک خانم در مشهد برگزار می‌شود، را برپا کردم. با استقبال مخاطبان همراه بود و این قوت قلب و انگیزه‌ام را مضاعف و دو چندان‌ می‌کرد.

سال ۱۳۶۷ کار شروع کار حرفه‌ای من با آبرنگ بود و سال  ۱۳۶۸ اولین نمایشگاه انفرادی نقاشی آبرنگ را برپا کردم


- یعنی بین همه این سال‌ها به فکر تغییر سبک و رشته نقاشی‌تان نیفتادید؟

نتوانستم. واقعا نتوانستم، یعنی زمان‌هایی که به خاطر صحبت‌های اطرافیان و مدل روز قصد داشتم سبک دیگری را انتخاب کنم، بار‌ها و بار‌ها کاری را شروع کردم، اما در خاتمه دیدم کار با همان سبک رئال (واقع‌گرایی) بیرون آمده است.

 

- بعد از آن چه شد؟  

با تمام آموخته‌هایم از تهران به مشهد برگشتم و باز هم حس کردم ارتباط با دیگران است که هنرم را رونق می‌دهد، به همین خاطر شروع به شرکت در نمایشگاه‌های مختلف انفرادی و گروهی کردم و بعد هم رفتم سراغ تدریس در دانشگاه، راه اندازی صفحات وب، طراحی و.



- برای انتخاب سوژه‌های‌تان سفر هم می‌روید؟

قطعا. من بیشتر روستا‌های مشهد را رفته‌ام و عکاسی کردم، حتی محله‌های زیادی بوده  که با دوربین عکس گرفته‌ام و با رنگ نقش کشیده‌ام. هر زاویه‌ای در کنج یک کوچه و خیابان می‌تواند یک سوژه برایم به حساب بیاید.

- با کدام نقاشی و تصویرتان بیشتر ارتباط گرفته‌اید؟

عکسی از پسرم در کودکی دارم که داخل کالسکه نشسته و نگاهش به سمت آسمان است. با دیدن این تصویر جرقه‌ای در ذهن من زد که می‌تواند در نگاه کودک مادرش باشد که همیشه به سمت بالا و بلندی نظر دارد، این نقاشی جزء آثار برگزیده در فستیوال آبرنگ ۲۰۱۵ ایتالیا شد و من خوشحال از این بودم که اثر من در کشوری انتخاب و گزینش شده که مهد هنر است.

علاوه بر این تصویری از همسرم که در حال مطالعه است و مفهوم خاصی را القا می‌کند. اندیشه‌هایی که از لابه‌لای موهایش بالا می‌رود و من خواسته‌ام توحید و خلقت را در آن به نمایش بگذارم.

یک کار دیگر هم  هست که خیلی به دل خودم نشسته، بانوی جوانی که در فضای قدیمی و در‌های ترک ترک خورده چند شاخه گل به دست گرفته و نشان می‌دهد در هر مرحله از زندگی امید هست و 
وجود دارد.

- از جشنواره‌ها و نمایشگاه‌هایی که در آن شرکت داشتید هم برای ما بگویید.

نمایشگاه‌های انفرادر‌ی و جمعی زیادی در داخل و خارج از کشور بوده که در آن‌ها شرکت کردم. جشنواره آبرنگ در سال ۲۰۱۵ در هند، جشنواره ۲۰۱۶ کانادا، جشنواره ترکیه و ... که زیاد است.


-  فکر می‌کنید پایان این راهی که انتخاب کرده‌اید کجاست؟‌

می‌شود گفت برای این راه نه آغازی می‌شود در نظر گرفت و نه پایانی. من هر چه پیش‌تر و بیشتر می‌روم حس می‌کنم تازه شروع کرده‌ام.  

 

- نظر شما درباره بازاری برای اجتماع هنرمندان چیست؟

 ببینید، در تهران بازاری به نام قائم هست که سال‌هاست فعال است و مخصوص هنر و نام آشنای همه است و هنرمندان همه می‌دانند با سلیقه‌های مختلف می‌توانند آن چه را در باب و زمینه هنر می‌خواهند آنجا پیدا کنند.

در مشهد با این حجم زائر و جهانگرد و توریست، خلاء  بازار  تخصصی هنر وجود داشته است. برای این که اگر کسی خواست کار‌های هنری بخرد، مکان مشخصی نداریم. به نظرم وجود چنین بازارهایی الزام و ضروت به نظر می‌آید، چرا که کم کم جا می‌افتد و زائران و مجاوران می‌دانند که برای خرید آثار و سوغات هنری به کجا می‌توانند مراجعه کنند.

 

- سخن پایانی اگر هست بفرمایید.  

هر کسی با یک پیام و یک سرنوشت به دنیا می‌آید، وقتی خدا این قدر به زایش و تولد امیدوار است، ما حق نداریم از چیزی نا امید باشیم، این نگاه باعث می‌شود همیشه به دنیای اطرافت جور دیگری فکر کنی.

من وقتی به آدم‌ها و سوژه‌هایم نگاه می‌کنم حظ زندگی را در تک تک خطوط چهره‌شان حس می‌کنم و تشخیص می‌دهم. سعی داشته‌ام این نگاه را تا حد ممکن به هنرجوهایم منتقل کنم. اینکه هیچ چیز بی هدف نیست و دنیا  هدفمند است.  




* این گزارش پنجشنبه ۲۶ فروردین سال ۱۳۹۵ در شماره ۱۸۸ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44