کد خبر: ۸۰۸
۰۹ تير ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

سرباز طرق برای حفظ مال یک شهروند جانش را فدا کرد

بامداد شنبه 5تیرماه، خبری تلخ از خیابان شهیدرجایی شهرک طرق به‌سرعت در تمام شهر پیچید. خبری که می‌گفت یکی از مأموران کلانتری طرق برای حفظ مال یک شهروند، جانش را فدا کرده و یک قهرمان دیگر به جمع 120شهید این محله افزوده شده است. ستوان دوم محمد قاینی نیازآباد با موتورسیکلتش درحال گشت‌زنی است که یکی از شهروندان طرق جلو راهش را می‌گیرد و از او می‌خواهد راه را بر سارقی که خودرو دایی‌اش را به سرقت برده ببندد. ستوان قاینی از یک خودرو درحال عبور می‌خواهد به کمکش بیاید تا راه را بر این سارق ببندند و...

بامداد شنبه 5تیرماه، خبری تلخ از خیابان شهیدرجایی شهرک طرق به‌سرعت در تمام شهر پیچید. خبری که می‌گفت یکی از مأموران کلانتری طرق برای حفظ مال یک شهروند، جانش را فدا کرده و یک قهرمان دیگر به جمع 120شهید این محله افزوده شده است. خبر دست‌به‌دست می‌چرخد و همه به‌دنبال شنیدن نامش هستند؛ «ستوان دوم محمد قاینی نیازآباد».خورشید تازه جای خودش را در آسمان پیدا کرده است.

 ستوان دوم قاینی با موتورسیکلتش درحال گشت‌زنی است که یکی از شهروندان طرق جلو راهش را می‌گیرد و از او می‌خواهد راه را بر سارقی که خودرو دایی‌اش را به سرقت برده ببندد. ستوان قاینی از یک خودرو درحال عبور می‌خواهد به کمکش بیاید تا راه را بر این سارق ببندند. فرمان ایست فایده‌ای ندارد و تعقیب و گریز آغاز می‌شود. لحظاتی بعد، سارق خودرو نیسان در یکی از معابر خیابان شهیدرجایی راه را بر خود بسته می‌بیند. 

ستوان قاینی از سارق می‌خواهد خود را تسلیم کند، اما او که قصد تسلیم‌شدن ندارد، شوم‌ترین تصمیم زندگی‌اش را می‌گیرد.خودرو را به‌سمت شهید حرکت می‌دهد و با برخورد عمدی با ستوان دوم محمد قاینی، او را به‌شدت مجروح و از صحنه فرار می‌کند.سارق هرچند برای ساعاتی از چنگال قانون می‌گریزد، درنهایت گرفتار قانون می‌شود.

 

جمعه، آرزوی طواف کرد

محمود اکبری برادر همسر شهید است. اولین نفر از خانواده که خبر شهادت محمد قاینی را به او می دهند. سراسیمه خود را به بیمارستان می رساند و از آنجا با خواهر و برادر شهید تماس می گیرد به آن ها خبر می دهد. او می گوید: هنگامی به بیمارستان رسیدم که شهید از دنیا رفته بود. 

آن طور که مردم می گفتند، سارق برای اینکه فرار کند از روی پیکر شهید سه بار عبور کرده بود. تا قبل از رسیدن آمبولانس، شهید فوت کرده بود. در بیمارستان او را احیا کردند، اما از شدت خون ریزی داخلی و ضربه ای که به سرش وارد شده بود، به شهادت رسید.

او اضافه می کند: شهید قاینی عاشق شهادت بود. خواهرم، همسر شهید، تعریف می کند «روز جمعه برای زیارت به حرم امام هشتم (ع) رفته بودیم. شهید آنجا گفت مشخص نیست کی و کجا از دنیا برویم، اما ای کاش جنازه ام را برای طواف به حرم بیاورند. او به آرزویش رسید.»

اکبری ادامه می دهد: شهید و همسرش پس از سال ها مستأجری، خانه ای قدیمی در طرق خریداری و آن را بازسازی کرده بودند. روز قبل از شهادت که به آن ها سر زدم، همه کارها را کرده بودند و می خواستند شنبه وقتی شهید از محل کارش بازگشت اسباب کشی کنند، اما دامادمان دیگر به خانه بازنگشت.

خانواده شهید محمد قاینی در تکاپوی نقل مکان به خانه ای بودند که زحمت بسیاری برای ساختش کشیده بودند. همسر شهید وسایل را آماده کرده و منتظر همسرش بود تا پس از شیفت کاری اش به دنبال او بیاید و خانه نوساز خود را آماده چیدن وسایل کنند که یک تماس تلخ، آرزوهایش را نابود کرد.

هر وقت من را می دید می گفت پدر برای من دعا کن شهید بشوم. به او می گفتم این را نگو، دعا می کنم سعادتمند بشوی. شهادت برای تو زود است و باید دخترانت را عروس کنی.

 

آرزویی که محقق شد

هیچ یک از اعضای خانواده در مشهد نیستند و همه آن ها، حتی دوستان و آشنایان نزدیک، برای خاک سپاری به خواف رفته اند، زادگاه شهید قاینی. با اعضای خانواده تلفنی گفت وگو می کنیم. همسر و مادر شهید حال مناسبی برای گفت وگوی تلفنی ندارند اما پدر، برادر و دختر هشت ساله شهید به درخواست ما جواب مثبت می دهند و با آن ها گفت وگو می کنیم.

رمضانعلی قاینی، پدر شهید، می گوید: پسرم متولد 1367بود و 33سال داشت. از همان دوران کودکی بسیار آرام بود. علاقه زیادی به بازی های پلیسی داشت، اما فکر نمی کردیم روزی او را در این لباس ببینیم. از روزی که به سربازی رفت، تغییر کرد. 

او به حضور در نیروی انتظامی علاقه مند شد و در آزمون استخدامی اش شرکت کرد و پس از قبولی، لباس خدمت بر تن کرد. ابتدا به کرمان و پس از آن به مرزبانی درگز رفت. اگر درست به خاطر داشته باشم، پس از 13سال خدمت، سال گذشته به شهرک طرق منتقل شد. مأمور دولت کارش ازجان گذشتن است و باید در راه خدا آن را فدا کند.

او ادامه می دهد: هر وقت من را می دید می گفت پدر برای من دعا کن شهید بشوم. به او می گفتم این را نگو، دعا می کنم سعادتمند بشوی. شهادت برای تو زود است و باید دخترانت را عروس کنی.

صدای بغض پدر شهید قلب من را هم می فشارد. مکث هایش طولانی تر می شود و به سختی صحبت می کند. نفس عمیقی می کشد و ادامه می دهد: از کودکی اش به من و مادرش احترام زیادی می گذاشت. هر وقت من و مـــادرش را می دید، دستان ما را می بوسید و می گفت من به خانه خدا بوسه می زنم. چهارپسر و یک دختر داشتم. محمد با بقیه فرق می کرد. جایش برایم خالی است.

 

دیگر صدای بابا نمی آید

سخت ترین قسمت گزارش، گفت وگو با دختر هشت ساله شهید است؛ آنجا که مجبورم دربرابر گریه های دخترک سکوت کنم و از او بخواهم آرام باشد و از پدرش برایم بگوید. 

فاطمه قاینی، دختر بزرگ شهید، درباره پدرش می گوید: پدرم بسیار مهربان بود. بیشتر از تمام دنیا او را دوست داشتم. شب هایی که پدرم شیفت بود، من و خواهرم مدام سراغ پدر را از مادر مــی گرفتیم و او مجبور می شــد با پدر تماس بگیرد و ما صدایش را بشنویم. 

او بهترین بابای دنیا بود. با تمام کار و گرفتاری اش هیچ وقت به ما نمی گفت خسته ام و همیشــــه برایمان وقت می گذاشت. با مــــن و خواهـــــر کوچک ترم بـــــــازی می کرد. الان که پدرم نیست، حس خیلی بدی دارم. از روزی که پدرم شهید شده همه به من می‌گویند پدرت پیش خدا رفته، برایش خیلی خوب شده و از آن بالا مراقب تو و خواهرت هست، اما من دوست داشتم پدرم همین جا پیش ما بود. اگر می توانستم پدرم را ببینم یا با خدا حرف بزنم، حتما به او می گفتم برگرد. بغض دیگر امانش را نمی دهد و صدای گریه در گوشی تلفن می پیچد.

همه به من می‌گویند پدرت پیش خدا رفته، برایش خیلی خوب شده و از آن بالا مراقب تو و خواهرت هست، اما من دوست داشتم پدرم همین جا پیش ما بود

 

برای شهادتم دعا کنید

خیلی وقت ها می شنویم که شهدا قبل از شهادت از والدینشان خواسته اند تا برای شهادتشان دعا کنند. آن قدر این واژه را شنیده ایم که گمان می کنیم ایــن ادعایی کلیشه ای است که تــمــــام خانواده شهدا آن را بیان می کنند، اما واقعیتی است که سرمنشأ آن، اعتقاد به دعای پدر و مادر است.

پای صحبت های علی، برادر بزرگ تر شهید، می نشینیم. داغشان تازه است جو سنگین حاکم، اجازه مکالمه طولانی با خانواده را نمی دهد. علی کودکی برادر کوچک ترش را که دومین فرزند خانواده است، به خوبی به یاد می آورد. برادری که علاقه زیادی به حضور در نماز جماعت داشته و دائم الوضو بوده است. او هزاران خاطره از برادرش دارد و ازاحترام خاصی که برای پدر و مادرش قائل بوده است، برایمان تعریف می کند. 

این برادر شهید می گوید: گاهی در روستایمان که روحانی نبود، مردم روستا به او می گفتند نمـــــاز جماعت را بخوان. مردم روستا او را قبول داشتند. در درگز هم همین طور بود. آنجا هروقت روحانی روستا نبود، برادرم پیش نماز می شد و نماز می خواند.

علی قاینی ادامه می دهد: شهید اول تیرماه که با پدرم صحبت کرده بود از او خواسته بود که برای شهادتش دعا کند. ما تصور نمی کردیم که این خواسته قلبی اش به این زودی پاسخ داده شود. البته این دعای همیشگی اش بود. هنگامی که برادرم را می خواستیم تشییع کنیم، مردم طرق استقبال بی نظیری از پیکر برادرم کردند. در روستایمان هم همین طور بود. هنگامی که در بین سیل جمعیت مولوی و برادران اهل تسنن را دیدم، در یک لحظه به این نکته بیشتر پی بردم که وحدت و همدلی حرف اول را در روستایمان می زند.

ما همکاری وظیفه شناس را از دست داده ایم. او هر زمان که به مأموریت می رفت، چه در زمانی که در فوریت های 110خدمت می کرد یا در طرق، می کوشید بین مردم صلح و سازش برقرار کند تا کار آن ها به کلانتری و دادگاه کشیده نشود

 

همکاری وظیفه شناس را از دست دادیم

با همکارانش در نیروی انتظامی که هم کلام می شویم، آن ها از خدمت سه ساله اش در منطقه مرزی کرمان و اینکه 12سال در هنگ مرزی درگز خدمت کرده است، می گویند و اینکه مدتی را در بخش فوریت های پلیسی 110خدمت کرده و سپس به طرق آمده است. 

همکارانش تأکید می کنند که «ما همکاری وظیفه شناس را از دست داده ایم. او هر زمان که به مأموریت می رفت، چه در زمانی که در فوریت های 110خدمت می کرد یا در طرق، می کوشید بین مردم صلح و سازش برقرار کند تا کار آن ها به کلانتری و دادگاه کشیده نشود.» آن ها دیده اند که همکارشان چطور برای برقراری صلح در بین مردم محله اش تلاش می کرده حتــی اگــر ســر پسـتش نبوده است.

 هر زمان همسایه ها با یکدیگر به اختلاف می خوردند به او مراجعه می کردند و از او می خواستند بیـــن آن ها صـــلح و ســازش برقرار کند

خادم بی ریای هیئتمان بود

سید رضا تقوی یکی از همسایه های قدیمی این شهید است که از دوران جوانی او را می شناخته است.قوی با آنکه بسیار تحت تأثیر شهادت شهید قاینی است از مهربانی و رشادتش برایمان می گوید و ادامه می دهد: شهید قاینی را از 15سال پیش وقتی در خیابان ولیعصر ساکن شد، می شناختم و با پدر شهید نیز دوست بودم. از روزی که به طرق منتقل شد، به دلیل پوشیدن لباس نظامی و اعتمادی که مردم به او داشتند، هر زمان همسایه ها با یکدیگر به اختلاف می خوردند به او مراجعه می کردند و از او می خواستند بیـــن آن ها صـــلح و ســازش برقرار کند.

پیـدا کـــردن جــواد احمــدی، عضو هیئت مذهبی محبان امیرالمومنین (ع)، درمیان انبوه تشییع کنندگان کار ساده ای نیست. سراغش را از چند نفر می گیریم تا بالاخره او را پیدا می کنیم. 

احمدی درباره حضور شهید در جلسات این هیئت برایمان تعریف می کند: شهید صدای دلنشین و قشنگی داشت. در مسجد پیغمبر(ص) زیارت عاشورا می خواند و مداحی می کرد. شنیده ام هنگامی که در شهرستان درگز خدمت می کرده ، هم مداح حسینیه «سیدالشهدا(ع)» بوده است. از روزی که به طرق آمد، هر زمان شیفت نبود، در جلسه های هیئتمان شرکت می کــرد. بـی ریا و مسئولیت پذیر بود.

 یکی از بزرگ ترین افتخارات نیروی انتظامی و ما مردم شهرک طرق، این است که مأمور آن و یکی از اهالی اینجا در هر شرایطی برای کمک به شهروندان رفته و جانش را در این راه فدا کرده است

معبری به نام شهید قاینی نام گذاری شود

در مراسم تشییع پیکر شهید به دنبال گفت وگو با اهالی محله طرق هستیم، کسانی که از جوانی او را می‌شناسند و امروز به داغ این هم محله ای شان نشسته اند. در آن سیل جمعیت سیدعلی حسینی، عضو شورای معتمدین شهرک طرق، را می بینیم. 

او که هنوز در شوک از دست دادن این جوان برنای طرقی است، درباره شهید قاینی می گوید: آشنایی ام با شهید به زمانی برمی گردد که در کلانتری طرق مشغول به خدمت شد. او از طرف کلانتری مأمور حفاظت از صندوق شهیدواحدی شد و در روزهایی که شیفتش بود، روزی هشت ساعت را با یکدیگر سپری می کردیم. 

حسینی ادامه می دهد: درباره شهید اگر بخواهم یک جمله بگویم ترجیح می دهم آن این باشد که او یک انسان وظیفه شناس بود که موجب افتخار ما و نیروی انتظامی بود. متأسفانه یکی از مشکلات ما این است که امروز ممکن است ببینیم شهروندی درحال مرگ است و شخص دیگری که می تواند جان او را نجات دهد، از کنارش راحت عبور کند و به جای کمک، بگوید وظیفه من نیست و با اورژانس تماس بگیرید. 

موضوعی که ما درباره این شهید شنیدیم این است که یک مال باخته از او درخواست کمک کرده است و شهید ضمن اطلاع رسانی این موضوع به همکاران خود به یاری این شخص می رود. یکی از بزرگ ترین افتخارات نیروی انتظامی و ما مردم شهرک طرق، این است که مأمور آن و یکی از اهالی اینجا در هر شرایطی برای کمک به شهروندان رفته و جانش را در این راه فدا کرده است.

عضو شورای معتمدین طرق اضافه می کند: ما اهالی طرق، خواسته ای از مسئولان داریم و آن، نام گذاری یکی از معابر شهرک به نام این شهید است. امیدواریم این کار به صورت جهادی از سوی مسئولان پیگیری شود.

علی سبزعلی، رئیس صندوق شهید واحدی، هم از جمله افراد حاضر در مراسم است. او هم بارها در صندوق شهید واحدی، شهیدقاینی را دیده و به گفته خودش به جز خوبی و وظیفه شناسی از این شهید ندیده است. او می گوید: بارها دیدم که اگر مراجعه کننده ای به صندوق می آمد و سواد نداشت یا سالمند بود، شهید همان طور که کارش را راه می انداخت، به او می آموخت که چه کاری باید انجام دهد. گاهی که زمان کاری به پایان رسیده بود و درها را بسته بودیم و مراجعه کننده پشت در ایستاده بود، شهید به من مراجعه می کرد و می گفت «مراجعه کننده کار خاصی ندارد، اگر می شود اجازه بدهید در را باز کنم تا کارش راه بیفتد.» سبزعلی تأکید می کند: با اینکه از اقوام نزدیکش در صندوق فعالیت می کردند و خودش در اینجا حضور داشت، هرگز از ما درخواستی نداشت.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44