اسماعیل در روستای «بِشآغاج»، از توابع دهستان سرولایت ِ قوچان متولد شد و دوره دبستان را در زادگاهش گذراند. برای ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی، مجبور بود هر روز با پای پیاده به روستای چکنه که فاصله زیادی با زادگاهش داشت، برود و برگردد.
پس از اتمام این دوره، بهدلیل علاقه زیادش به تحصیل، به منزل برادرش در قوچان نقل مکان کرد و مقطع دبیرستان را نیز پشتسر گذاشت. پدرش کشاورز بود و اسماعیل تا زمانی که در روستا بود، در کنار او کار میکرد. سال ۶۱ ازدواج کرد و چند ماه بعد از آن، در دانشکده افسری تهران پذیرفته شد.
در سال ۶۵ پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه، عازم جبهه شد و هنوز ۶ ماه از خدمتش در تیپ تربتحیدریه نگذشته بود که در عملیات کربلای ۵ در منطقه سومار به فیض شهادت رسید و پیکرش همانجا جا ماند. از سرهنگ اسماعیل ثنایی، یک پسر به یادگار مانده است. حالا یکی از خیابانهای محله قدیمی خاتمالانبیا (ص)، به نام این شهید مزین شده است.
اشرف شریفی درباره همسرش اینطور میگوید: ایمان، تقوی، صداقت و شجاعت شهید از ملاکهایی بود که باعث شد به خواستگاری ایشان جواب مثبت بدهم. پس از ازدواج نیز ایشان را بهتر شناختم و پی به امانتداری، خونگرمی و تواضعش بردم. همسرم بسیار خانوادهدوست بود و اهل صلهرحم. به نماز اول وقت و روزه خیلی اهمیت میداد و من را نیز به آن توصیه میکرد.
همسرم کشتیگیر چوخهکار نیز بود و شجاعت در کلام و رفتارش دیده میشد. قبل از ازدواج، در یکی از مسابقات کشتی شهر بجنورد، برنده شده بود و مبلغ ۱۰ هزار تومان و یک گوسفند بهعنوان جایزه به او داده بودند. گوسفند را صرف تهیه حلیم نذری کرد و به همه اهالی روستا داد. با ۱۰ هزار تومان نیز، مراسم عروسیمان را برگزار کرد.
وقتی مرخصی میآمد هم همه فکر و ذکرش در جبهه بود
دفعه آخری که به مرخصی آمد، سه چهار روز پیش ما بود، اما تمام فکرش پیش همرزمانش بود. میگفت حدود ۱۰ روز است دو نفر از نیروهایم را برای شناسایی فرستادهام، اما هنوز برنگشتهاند و خبری از آنها نیست. خیلی نگران بود. در آن چهار روز به دیدن دوستش در یکی از روستاهای قوچان رفت که در جبهه با نارنجک نابینا شده بود. وقتی از پیش او برگشت، خیلی متاثر شده بود.
بیشتر سفارشهایی که در دیدار آخر به من کرد، درباره پسرمان بود که خیلی دوستش داشت. تاکید میکرد به او محبت کنم، مراقبش باشم و درست تربیتش کنم. لحظات زیادی مینشست و فقط به من و پسرمان نگاه میکرد. بعد از شهادتش از طریق دوستانش فهمیدم که در آخرین لحظات زندگی این جمله را گفته که آدم سرانجام میمیرد، پس چه مرگی بهتر از شهادت؟
* این گزارش چهارشنبه، ۳۰ اردیبهشتت ۹۴ در شماره ۱۴۹ شهرآرامحله منطقه ۱۰ چاپ شده است.