مهدی و حجت کرامتی، دو برادر ورزشکار محله فردوسی هستند که بهانههایی ساده و معمولی، چون شوخی برادرانه و درد کلیه، آنها را وارد وادی ورزش حرفهای کرد. یکی جودو را برگزید و تا عضویت تیم ملی پیش رفت. دیگری نیز وارد رشته ووشو شد و چندین مقام قهرمانی را در سطح استان و کشور از آن خود کرد.
حجت کرامتی سال۱۳۶۹ در محله فردوسی بهدنیا میآید. او که برادرکوچکتر مهدی است، نحوه ورودش به دنیای حرفهای ورزش را یک شوخی برادرانه عنوان میکند. یک روز من و پدر و برادرم مهدی در حال دیوارچینی بودیم. پدرم بنا بود و برادرم آجر میداد و بقیه کارها را من انجام میدادم.
من نوجوانی دهساله بودم و توان و جثه کاری به آن سنگینی را نداشتم؛ به همین دلیل گاهیوقتها کارم عقب میافتاد. برادرم با فریاد میگفت: «یره زودباش ملات بیار. حتما باید یک فن جودو روت اجرا کنم؟» مهدی چند دفعه این تذکر را داد و من بازهم عقب میماندم.
در همین لحظه او با یک تکنیک جودو به سمتم آمد. من هم سعی کردم در مقابلش گارد بگیرم، اما تأثیری نداشت. همین شوخی برادرانه سبب شد با گریه به مهدی بگویم: «من هم ورزش میکنم و یک روز چنان میزنمت که زارزار گریه کنی»؛ البته برادرم از روی عمد این کار را انجام نداده بود، اما من عزمم را جزم کردم که برای قوی شدن ورزش کنم.
در آن زمان پهلوان بهروز پرهیزگار در باشگاه خرمی فردوسی به بچههای محله، ورزش جودو را آموزش میداد. من هم در این کلاسها شرکت کردم. یک سال تمام به انجام تمرینهای سخت و طاقتفرسا پرداختم. بعد از یک سال در یک مسابقه باشگاهی شرکت کردم، اما مقامی بهدست نیاوردم؛ به همین دلیل به ورزش ووشو روی آوردم؛ البته هنوز هم بعد از گذشت ۱۰ سال ورزش حرفهای، موفق نشدهام آن مشتهایی را که در نوجوانی از برادرم خوردم، جبران کنم، اما همان مشتها من را به سمت ورزش حرفهای و قهرمانی کشاند.»
ورزش ووشو و کونگفو را به مربیگری خسرو دلیر در باشگاه کارگران مشهد شروع کردم و در اولین حضورم در مسابقات باشگاهی مشهد موفق به کسب رتبه اول شدم. در باشگاه با وسایل آموزشی تمرین میکردیم، اما چون در محله ما چنین وسایلی نبود، همان تمرینها را با در و دیوار انجام میدادم.
یکی از این روشهای تمرینی که اختراع خودم بود، لگد زدن به ناودانهای پشتبام و شکستن آنها بود. من هرجا یک ناودان میدیدم، گارد گرفته و با لگد به آن حمله میکردم. این ماجرا ادامه پیدا کرد تا اینکه اهالی شاکی شدند و بهدنبال فرد خرابکار گشتند.
من که از ماجرا بیخبر بودم، یک روز که از خانه بیرون آمدم، با فریاد قصد شکستن ناودان یکی از خانهها را داشتم که ناگهان پدرم وارد کوچه شد و قضیه را فهمید و با ناراحتی گفت: «این چه کاری است که انجام میدهی؟» مانده بودم چه جوابی به پدرم بدهم.
به او گفتم: «این جزو تمرینهای ورزشی استادمان است.» با شنیدن این سخن، پدرم دیگر چیزی نگفت. گذشت تا اینکه یک روز که مربی برای تبریک قهرمانی به خانهمان آمده بود، پدرم در حین تعریف از من به مربی گفت: «البته تمرین شکستن ناودانها که شما دستور آن را داده بودید، اگرچه باعث ناراحتی اهالی شده بود، تاثیر زیادی داشت. مربی که متوجه حرف پدرم نشده بود، جریان را پرسید و همانجا ماجرا لورفت.»
بهدلیل نزدیکی ورزشهای رزمی (کونگفو، جودو، تکواندو و...) برای تسلط بیشتر بر فنون مختلف، تمرینهای ورزشی رشتههای تکواندو، کیکبوکسینگ، کاراته، کونگفو و ووشو را بهطور همزمان انجام میدادم و در مسابقات این رشتههای ورزشی نیز شرکت میکردم. در کنار این رشتههای ورزشی، کونگفو رشته موردعلاقه من بود و اولین قهرمانی کشوری را در این رشته بهدست آوردم.
این مسابقات در سال۱۳۸۶ به میزبانی استان خراسان شمالی و در شهر بجنورد برگزار شد. زمانی که من به همراه دونفر دیگر از ورزشکاران مشهدی به طرف بجنورد درحال حرکت بودیم، بحث درباره آوردن سوغاتی بالا گرفت. بیشتر بچهها گفتند: «ما از بجنورد، آبنبات بجنوردی سوغات میآوریم.»
آنها پرسیدند: «تو چه سوغاتی میآوری؟» گفتم: «من از بجنورد مدال قهرمانی را بهعنوان سوغات به مشهد میآورم.» بچهها به این حرف من خندیدند، اما من مطمئن بودم که مقام قهرمانی را بهدست میآورم. اتفاقا همینطور هم شد و من قهرمانی مسابقات کشور در وزن ۷۰ کیلو را بهدست آوردم.
بعد از کسب این مقام، چندین مقام اولی و دومی و سومی استان و کشور در رشته کونگفو را از آن خود کردم. بعد از مدتی با مشورت استادم غلامعلی محمودی، دبیر هیئت ووشوی استان، بهصورت ویژه ورزش ووشو را شروع کردم و با شکست حریفم در مسابقات استانی، مقام اول ووشوی استان را بهدست آوردم.
بعد از کسب مقام قهرمانی کشوری ووشو بهعنوان عضو ثابت ووشوی استان در بیشتر مسابقات کشوری و استانی شرکت میکردم. در آخرین مسابقه (لیگ کشوری ووشو) استاد پوررضایی، سرمربی تیم ووشوی مشهد، تیم جدیدی را تشکیل داد که من هم عضو ثابت آن بودم.
چند هفته بیشتر به لیگ کشوری باقی نمانده بود. اعضای تیم هر روز تمرینهای سختی را انجام میدادند. مسابقات لیگ شروع شد و ما در چند بازی اول به تیمهای یزد و بجنورد باختیم. من نیز که بهعنوان نماینده وزن ۷۳ کیلوگرم شرکت کرده بودم، در مبارزه با حریف بجنوردی از ناحیه پا صدمه دیدم و نتوانستم بازی کنم، با این وجود با بازی خوب بچهها در مراحل بعد، تیم به مرحله نهایی رسید و مقام دوم ووشوی لیگ برتر کشور را بهدست آورد.
ایران مقام دوم رنکینگ ووشو در جهان را دارد. مقام اول متعلق به کشور چین است. این یعنی اینکه اگر شرایط مناسب باشد و مسئولان از ورزشکاران حمایت کنند، ما میتوانیم بیشتر مدالهای این رشته را به خودمان اختصاص دهیم، اما مسئولان حمایت چندانی از این ورزش نمیکنند.
ما حتی هنوز در مشهد یک تاتمی (تشک ورزشی) استاندارد و مناسب ووشو نداریم. وقتی که ورزشکاران ما در مسابقات کشوری و بینالمللی حضور پیدا میکنند، بهعلت آشنا نبودن با تاتمی استاندارد دچار افت انرژی و سردرگمی شده و نمیتوانند بهدرستی از فنون و شایستگیهای خود استفاده کنند.
مهدی کرامتی سال ۱۳۵۹ در محله فردوسی متولد میشود. او در دوران مدرسه دچار بیماری سنگکلیه شده و برای حفظ سلامتی به ورزش روی میآورد؛ «سال دوم دبستان بودم که کمردرد و شکمدرد شدیدی گرفتم. تشخیص دکترها سنگکلیه بود.
عمل کلیه و مثانه سبب مرخصی یکساله من از مدرسه شد. بعد از بهبود دکترها به من گفتند: کلیهات سنگساز است و باید برای جلوگیری از دردِ دوباره ورزش کنی. چون در آن زمان در محله فردوسی باشگاه ورزشی وجود نداشت، با راهنمایی پهلوان بهروز پرهیزگار ورزش جودو را انتخاب کردم.
هر روز برای تمرین به باشگاه چمران در چهارراه لشکر میرفتم. در اوقات بیکاری نیز در چمنهای بولوارتوس تمرین میکردم. با وجودی که خانواده ما از نظر اقتصادی در وضعیت خوبی قرار نداشت و هزینه رفتوآمد هر روزه من به شهر نیز بار مضاعفی بر روی دوش آنها گذاشته بود، به هر نحوی که بود، من را حمایت میکردند، حتی یک دفعه که من پول رفتن به باشگاه را نداشتم، مادرم دو مرغش را فروخت و پول آنها را به من داد تا به باشگاه بروم.
من نیز برای جبران این فداکاری، با سختی و شدت، تمرینهای خود را ادامه دادم و در اولین حضورم در مسابقات باشگاهی مشهد، مقام اول را کسب کردم. بعد از قهرمانی در مسابقات باشگاهی مشهد، در مسابقات استانی جام رمضان نیز مقام اول را بهدست آوردم.»
بعد از موفقیت در جام میثاق، برای انتخابی تیم ملی و جواز حضور در مسابقات بینالمللی، مسابقاتی برگزار شد تا فرد شایسته بتواند بهعنوان نماینده آن وزن در مسابقات بینالمللی شرکت کند.
من نیز در چهار دوره مسابقات انتخابی تیم ملی شرکت کردم و در دو دوره مسابقات با وجودی که حریف را شکست داده بودم و جواز حضور در مسابقات بینالمللی را بهدست آورده بودم و حتی روزنامهها نیز اسم و عکس من را تبلیغ کرده بودند، مسئولان ورزشی با این بهانه که رقیب از لحاظ تکنیکی از من بهتر است، به من اجازه حضور در مسابقات بینالمللی را ندادند و این کار باعث شد که من از حضور دراین مسابقات بازبمانم. من در طول دوران ورزشی تنها یکبار جواز حضور در مسابقات بینالمللی را کسب کردهام؛ آنهم مسابقات «جام جهانپهلوان پوریای ولی» در تهران بود که موفق به کسب مقام اول شدم.
متاسفانه گاهی ورزشکارانی که از لحاظ مالی در موقعیت بهتری قرار دارند، با خرید چند دست لباس ورزشی یا حتی یک کمک مالی به تیم، تحت حمایت مسئولان ورزشی قرار میگیرند و مسئولان بدون توجه به شایستگی و لیاقت ورزشکار، او را برای حضور در مسابقات بینالمللی برمیگزینند.
هروقت با بچههای محلمان درباره قهرمانیها و مدالهایی که بهدست آورده بودم، صحبت میکردم، با کنایه به من میگفتند: «اگر تو این همه افتخار کسب کردهای، چرا به مسابقات جهانی نرفته و مدال نیاوردهای؟ این سوال هنوز هم در ذهن من وجود دارد که چرا با وجودی که من در مسابقات انتخابی تیم ملی برنده میشدم، مسئولان فرد دیگری را به مسابقات بینالمللی اعزام میکردند؟»
بعد از اینکه مقام قهرمانی مسابقات بینالمللی تهران، جام جهانپهلوان پوریای، ولی را بهدست آوردم، هنگام برگشت سوار اتوبوس شدم و نصف شب به ترمینال رسیدم. در آنجا حتی یک نفر از مسئولان هم برای استقبال از من نیامده بود، حتی پول کرایه یک تاکسی برای رفتن به خانه را نداشتم.
تا سهراه فردوسی، تاکسی گرفتم و ادامه مسیر را با پای پیاده آمدم و تا صبح گریه کردم، حتی روز بعد هم که به باشگاه شهرداری رفتم، پول خرید یک جعبه شیرینی را نداشتم تا از ورزشکاران پذیرایی کنم. همه مراسم با یک صلوات به پایان رسید. یکبار نیز که جواز حضور در مسابقات بینالمللی جام آلیش ترکیه را کسب کرده بودم، بهعلت یک اشکال کوچک در پاسپورت، موفق به رفتن نشدم.
مسئولان هم با وجودی که میتوانستند، هیچ تلاشی برای فرستادن من نکردند، حتی زمانی که جریان را به آنها گفتم، یکی از آنان با خونسردی گفت: «اشکالی ندارد؛ حالا یک کوهستانپارک برو. سال دیگر هم هست.» من آن شب را هم تا صبح نخوابیدم و راه رفتم. فرصت ما که تمام شد، ولی من از مسئولان میخواهم بهخاطر کشور و پرچم این سرزمین، از ورزشکاران و جوانان امروز حمایت کنند.
* این گزارش پنج شنبه، ۲۴ دی ۹۴ در شماره ۱۳۱ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است.