تئاتر هشتی، فرزند خانواده هنرمند محمدی و عباسی است
لقب شگفتانگیز را اگر به خانواده آقای «محمدی» و خانم «عباسی» بدهیم، اغراق نکردهایم. خانوادهای که همه اعضایش در خلق نمایشهایی که میآفرینند، نقش دارند. ساحل و دریا دو دختر جوان خانواده و مهران پسر نوجوان در نمایشهایی که مادر مینویسد، هم بازی میکنند و گاهی کارگردانی یا حتی در نمایشهای عروسکی عروسکگردانی میکنند یا طرح پوستر میزنند و پدر هم سرپرست و همهکاره گروه است. دایی و خاله و عمو و عمه و بچههایشان و حتی مادربزرگهای بچهها نیز در آمادهسازی برخی از این نمایشها ایفای نقش میکنند!
اعضای اصلی این کانون صمیمی تئاتر، یعنی پدر و مادر، کارشان را از گروه «تئاتر پویا» که منشأ ظهور بسیاری از اهالی موفق و نامآشنای امروز تئاتر مشهد است، آغاز کردهاند. بعد از آن، این استعداد و علاقه به تئاتر به بقیه اعضای خانواده سرایت کرد و مدت زیادی طول نکشید که گروه تئاتر هشتی شکل گرفت. آنها با خلق نمایشهای متعدد و ارائه آن در جشنوارههای مهم کشور در بخشهای مختلف جشنوارههای متعددی درخشیدند و باوجود اهالی نمایش، یکی از ۵ گروه برتر تئاتر کودک در مشهد هستند. آنچه میخوانید روایتگونهای از کوچکترین کانون تئاتر دنیاست.
«ساحل»؛ بهانه تشکیل گروه
وقتی در خانهشان را برایم باز کردند با صحنه جالبی روبهرو شدم. غلامرضا محمدی (کارگردان) به همراه دریا و ساحل و مهران، فرزندان غلامرضا محمدی و اکرم عباسی، مهری عباسی خواهر اکرم، پریا عباسی، فاطمه یعقوبی و پوریا آخوندی خواهرزادههای اکرم و علیرضا و امیررضا عباسی برادرزادههای اکرم و اکرم محمدی، خواهر آقای محمدی، درحال تمرین نمایش بودند. در گوشهای مهدی حیرانی، همسر پریا، به همراه وحید محمدی، همسر دریا، پشت یک رایانهدستی نشسته بودند و چند ساز موسیقی کنارشان، در حال آهنگسازی بودند. در گوشه دیگر اتاق، سیدعلی حمیدزاده، همسر اکرم محمدی، در حال آمادهسازی دکور نمایش بود.
ناگهان در اتاق باز شد؛ اکرم عباسی، نمایشنامهنویس گروه و همسر غلامرضا محمدی از اتاق بیرون آمد، او یک برگه در دست داشت. برای بازیگران و کارگردان، صحنه جدید را خوانده و توضیح داد. برگه را به دست کارگردان داده و دوباره به اتاق رفت و شروع به نوشتن کرد. موقعیت خوبی برای گفتگو بود. از او اجازه گرفتم و وارد اتاقش شدم.
با وجود فشار کاری زیاد حضور مرا پذیرفت و خیلی زود گرم صحبت شدیم. اینکه این خانواده هنرمند و هنردوست چگونه دور هم جمع شدهاند و اصلا از کجا شروع شد. اکرم گفت: «وقتی دو دخترش؛ دریا و ساحل خردسال بودند همیشه در پی یافتن استعدادهای آنها بودم. سال ۸۴ یعنی وقتی ساحل ۵ ساله بود درباره او تقریبا مطمئن شده بودم که در بازیگری میتواند توانا باشد.
با چند مؤسسه و گروه تماس گرفتم تا اینکه شماره تلفن حمید جندقی، مؤسس و سرپرست گروه تئاتر پویا را به من دادند. او را در مجتمع هاشمینژاد در حال تمرین نمایش ملاقات کردم، اما آقای جندقی به من گفت شرط حضور در گروه پویا سن بالای ۱۵ سال است و ساحل نمیتواند عضو گروه باشد، اما خودم میتوانم عضو گروه باشم. در این صورت اگر به بازیگر کودک نیاز داشته باشیم فرزندان اعضای گروه در اولویت هستند، چون با نمایش و تئاتر آشنایی دارند.
آقای جندقی گفت وقت زیادی از شما نمیگیرد، هفتهای یک روز آن هم ۳ ساعت، یک و نیم ساعت بازیگری و یک و نیم ساعت نمایشنامهنویسی. شهریه کلاسها هم فقط ۵۰۰ تومان در ماه است. من که تا آن لحظه به بازیگری فکر هم نکرده بودم بسیار وسوسه شدم. از طرفی شهریه بسیار کم کلاسها مرا تشویق به رفتن کرد. با خودم گفتم چیزی را از دست نمیدهم. نهایت یک هفته میروم اگر خوب نبود ادامه نمیدهم. کلاسهای پویا بسیار آموزنده و خوب بود. در آنجا تمرینهای بدن و بیان انجام میشد.
خیلی زود خواهرزادههای من یعنی پریا عباسی و فاطمه یعقوبی هم به گروه پویا ملحق شدند. هر هفته بعد از تمرین به خانه ما میرفتیم. در آنجا به همراه دریا و ساحل که آن زمان ۸ و ۵ سال داشتند، تمرینها را دوباره انجام میدادیم. بعد از گذشت چند ماه غلامرضا محمدی، مسئول کارگاه نمایشنامهنویسی گروه شد. از آنجا که کلاس بازیگری بسیار شلوغ بود، اما کلاسهای نویسندگی طرفدار زیادی نداشت، حضور در کلاسهای نویسندگی برای همه اعضا اجباری شد. از بین کسانی که تازه به کلاس نویسندگی آمده بودند چند نفر بهعنوان کسانی که قلم خوبی دارند، کشف شدند که یکی از آنها من بودم. حالا من در پی کشف استعداد فرزندانم، در سیسالگی خودم را پیدا کرده بودم.
اعضای اصلی این کانون صمیمی تئاتر، یعنی پدر و مادر، کارشان را از گروه «تئاتر پویا» آغاز کردهاند
کلاس بازیگری را کنار گذاشته، تشنه نوشتن و یادگیری برای نوشتن شدم. حضور مستمر در کارگاههای نویسندگی پویا، تمرین و نوشتنهای پیدرپی باعث شد در آن زمان ۳ دوره جایزه نویسندگی (دو مقام اول و یک مقام دوم) را از جشنواره داخلی گروه پویا دریافت کنم و همچنین مفتخر به گرفتن جایزه نویسنده برتر از جانب استاد رضا صابری شدم. ساحل نیز در فیلم کوتاه تنگ بلور ساخته آقای مهدی رضازاده نقش یک دختر بچه کرو لال را به زیبایی ایفا کرد. دریا دختر بزرگم هم به تمرینهای نویسندگی علاقه نشان داد. به همراه من تمرین میکرد و مینوشت. او چندین جایزه اول نویسندگی از مدرسه، منطقه و ناحیه را از آن خود کرد.»
صحبتهای اکرم برایم جالب بود. در بین حرفهای او در اتاق باز شد، یک سینی بزرگ چای وسط هال بود و بچهها همه دور آن نشسته بودند. به همراه اکرم بیرون رفتیم. حالا موقعیتی ایجاد شده بود که از آقای محمدی درباره کارشان بپرسم. او گفت که همه اعضای گروه یعنی گروه خانوادگی آنها که نامشان گروه تئاتر هشتی است، باهم تصمیم گرفتهاند یک کار را یک هفتهای ببندند. این نمایش در حال تمرین است. از صفر تا صدش قرار است یک هفته زمان ببرد.

از پویا تا هشتی
حالا فهمیدم چرا همه اینگونه بیوقفه کار میکنند؛ از نویسنده گرفته تا بازیگر نوجوان، از پدر ۳۹ ساله خانواده گرفته تا مهران که ۱۴ ساله است.
غلامرضا محمدی اینگونه شروع میکند: «یادم نیست چه لباسی پوشیده بودم ولی خوب یادم هست که چطوری گوشم را میچسباندم به در کلاس چهارم و به صدای تمرین تئاتر معلمهایم گوش میدادم. غرق در شنیدن صدای تمرین بودم که ناگهان آقای زراعتی، معلم کلاس چهارم که معلم خودم هم بود، در کلاس را باز کرد. رو به من گفت اگه دوست داری میتوانی بیایی داخل و آن روز من برای اولینبار مثل آلیس پا در سرزمین عجایب گذاشتم. ۱۰ سال بیشتر نداشتم که در دبستان شهید کلاهدوز روستای کبودان از توابع خراسان جنوبی چشمم به جمال تئاتر روشن شد. اولین تجربههای من، اما برمیگردد به دوران راهنمایی.
اجرای نمایشهای فراوان در مناسبتها و ایام مختلف بالأخره راه من را به گروه تئاتر مدرسه باز کرد و اینگونه شد که در سال ۱۳۷۲ اولین جشنواره تئاتر زندگیام را تجربه کردم. با مهاجرت به مشهد نیز در ادامه علاقهام به تئاتر وارد گروه تئاتر دبیرستان شدم. اولینبار در مشهد سال اول دبیرستان با سیدجواد رحیمزاده آشنا شدم. او اولین مربی تئاتر من است و همیشه خواهد بود. در پی این اتفاق با حمیدرضا جندقی آشنا شدم که در ادامه اولین نمایش حرفهای زندگیام را با کارگردانی او تجربه کردم و این آغازی بود برای راه طولانی آشنایی و همکاری من با حمیدرضا و بهتبع آن گروه تئاتر پویا. حمید تأثیر زیادی در ورود و استمرار من در تئاتر حرفهای داشت.
سالهای زیادی مشغول مربیگری در آموزش و پرورش بودم و همچنین تمرین نمایشهایی در گروه تئاتر پویا که البته آن روزها هنوز ثبت انجمن نمایش نشده بود. در حقیقت انجمن نمایشی وجود نداشت. با تأسیس انجمن نمایش مشهد که حدود سالهای ۷۸ یا ۷۹ اتفاق افتاد، همزمان هم به عضویت انجمن نمایش در آمدم و هم گروه پویا ثبت انجمن نمایش شد.
در گروه پویا فعالیت داشتم و بیشتر فعالیتم معطوف به مسائل اجرایی و مدیریتی در گروه بود. سالها عضو هیئت مدیره گروه پویا بودم و سالها هم مسئولیت کارگاه نمایشنامهنویسی پویا را برعهده داشتم. دبیر مسابقه نمایشنامهنویسی پویا بودم و مدتها نیز مدیر تولید گروه و دیگر مسئولیتهای ریز و درشت را داشتم. درباره گروه تئاتر پویا گمان میکنم احتیاجی به معرفیاش نیست. همین بس که بسیاری از اهالی موفق و نامآشنای امروز تئاتر مشهد کارشان را از گروه تئاتر پویا آغاز کردهاند. حدود سال ۸۸ از گروه تئاتر پویا جدا شدم و مدت زیادی طول نکشید که گروه تئاتر هشتی شکل گرفت.
بدنه اصلی هشتی را افرادی شکل میدادند که سالها بود همدیگر را میشناختیم و با هم کار کرده بودیم. بعضیشان مانند خودم از گروه پویا مهاجرت کرده بودند. اما شاکله اصلی هشتی کسانی بودند که امروز گروه بزرگ تئاتر خانوادگی ما را تشکیل میدهند. هشتی با تأکید و تمرکز علمی و عملی روی شاخههای تخصصی تئاتر کارش را آغاز کرد و تا به امروز ادامه دارد.»

ازدواج خوشفرجام
آنطور که غلامرضا محمدی بیان کرد شکلگیری این خانواده تئاتری ریشه در زمان گذشته دارد: «اکرم را از سالهای حضورش در پویا میشناختم. اولینبار در کارگاه نمایشنامهنویسی پویا که البته به اجبار من و قانونی که در گروه مصوب کرده بودیم، سر آن کارگاه نشسته بود، او را دیدم. در همان جلسه اول استعداد بینظیر او برای نمایشنامهنویسی خودش را نشان داد و برای همیشه او را پایبند نمایشنامهنویسی کرد.
سالها گذشت و در سال ۱۳۹۱ زمانی که هشتی چند سالی بود که شکل گرفته بود، اکرم به درخواست ازدواج من جواب مثبت داد و ما با هم ازدواج کردیم و دو دختر اکرم (ساحل و دریا)، فرزندان من شدند. از آن تاریخ به بعد با شکلگیری خانواده جدیدمان، کارهای تئاتری ما رنگ و بویی تازه و انرژیای مضاعف به خود گرفت. درست از همان سال بود که به همراه اکرم در ادامه تأکیدی که برداشتن تحصیلات عالیه برای تمامی اعضای گروه داشتیم، خودمان به دانشگاه رفتیم.
کاردانی فیلمنامهنویسی گرفتیم و کارشناسی کارگردانی و اکنون هم در تدارک ارشد هستیم. خوشایندترین حسی که تا به حال درک کردهام کار و تحصیل در کنار همسرم و بهتبع آن، دیگر اعضای خانواده بوده است. فکر میکنم ما نیرویی چند برابر بیشتر از دیگر کسانی داریم که در حال کار تئاتر هستند. رشد ما در کنار هم بسیار محسوس و مشاهدهشدنی است.
بخش زیادی از موفقیتهای ما در گرو همین کار خانوادگی است. شاید این را خودشیفتگی تلقی کنید ولی ما هرازچندگاهی برای خودمان اسپند دود میکنیم. در طول سالها کار تئاتر، تجربه همکاری با افراد مختلفی را داشتهام و همچنین تجربههای مختلف در شاخههای مختلف تئاتر.
هر چند تئاتر را مانند خیلیها از بازیگری شروع کردهام، اما علاقه اصلیام هیچ گاه بازیگری نبوده است و از همان ابتدا شیفته نمایشنامهنویسی بودهام، کارگردانی را به خاطر متنهای خودم انجام دادهام و بهمرور آن هم (یعنی کارگردانی) در کنار نمایشنامهنویسی تبدیل به شاخه تخصصی من در تئاتر شد. بازیگری را بر حسب شرایط انجام دادهام، هر چند قسمت بزرگی از سابقه کاریام را تشکیل میدهد.
ولی در کل دغدغه من در نمایشنامهنویسی و کارگردانی خلاصه میشود. این سالها البته بیشتر تمایل دارم نمایشنامههای همسرم را کارگردانی کنم. در طول سالهای کاریام علاوهبر نمایشنامههای خودم و کارهای گروهمان افتخار شاگردی و همکاری با استادان مختلفی را داشتهام؛ با استاد رضا صابری در دو نمایش «از این ماز عبورم دهید» و «لونه شغال» به عنوان بازیگر و مدیر صحنه. با استاد محمد ملتجی در نمایش «در آغوش آفتاب» بهعنوان دستیار کارگردان و بازیگر. با استاد علی اکبر حلیمی، در نزدیک به ۱۰ نمایش، بهعنوان دستیار کارگردان، سرپرست گروه و بازیگر بودهام.»
او با آنکه با بازیگری و کارگردانی آثارش تجربه حضور در جشنوارههای معتبر مختلف کشور را دارد در جشنواره مستند لبنان با فیلم مستند «هرنگ گلها» به عنوان نویسنده به کارگردانی مرتضی صابری حضور داشته است و افتخارات و جوایز زیادی هم کسب میکند؛ کسب جایزه اول طراحی عروسک کشوری_ جشنواره تئاتر ماه_ ماهیهای گلی، کسب جایزه دوم عروسکگردانی کشوری _ جشنواره تئاتر ماه _ ماهیهای گلی، جایزه سوم نمایشنامهنویسی _ جشنواره هشتسال، هشت بوستان _ کاروان دل، جایزه دوم نمایشنامهنویسی _ جشنواره چله نمایش ما _ شهر فرنگ، جایزه دوم نمایشنامهنویسی مشترک با اکرم عباسی _ مسابقه نمایشنامهنویسی ملی شهروند- مشهد _ عشق در میان خطوط، جایزه دوم نمایشنامهنویسی _ مسابقه نمایشنامهنویسی ملی شهروند -مشهد _ برای امر خیر، تقدیر بازیگری _جشنواره خوانش مشهد _ نمایش من یه عراقی و...

تولیدات خانوادگی
این گروه خانوادگی که درحقیقت ریشه شکلگیری هشتی از سال ۸۹ است، بهطور جدی و در شکل فعلی خودش از سال ۹۱ شروع به کار میکند. در این سالها آن طور که سرپرست گروه میگوید تولیدات انبوهی داشتهاند: ماهیهای گلی / نویسنده و کارگردان غلامرضا محمدی / جشنواره کودک رضوی- جشنواره تئاتر ماه – اجرای عمومی، من دوست ندارم تنها باشم / نویسنده و کارگردان غلامرضا محمدی / جشنواره تئاتر خیابانی شهروند لاهیجان – اجرای عمومی، دیگ کوچیک نذری / نویسنده اکرم عباسی / کارگردان غلامرضا محمدی/ اجرای عمومی، دختر نارنج و ترنج / نویسنده اکرم عباسی / کارگردان غلامرضا محمدی / اجرای عمومی، هبل / نویسنده اکرم عباسی / کارگردان پریا عباسی / اجرای عمومی، دختر نارنج و ترنج / نویسنده اکرم عباسی / کارگردان پریا عباسی / اجرای عمومی، میهمان غار / نویسنده و کارگردان علیاکبر حلیمی / جشنواره مبارک – اجرای عمومی (همکاری با گروه تئاتر آفتاب)، بمب / نویسنده و کارگردان اکرم عباسی / جشنواره چله نمایش ما (دوره اول) – اجرای عمومی، تفریح در پارک / نویسنده اکرم عباسی / کارگردان غلامرضا محمدی / جشنواره چله نمایش ما (دوره اول) – اجرای عمومی، شهر فرنگ / نویسنده اکرم عباسی / کارگردان دریا شریفیمهر / جشنواره چله نمایش ما (دوره اول) – اجرای عمومی، دو ساعت در روز / نویسنده اکرم عباسی / کارگردان غلامرضا محمدی / جشنواره چله نمایش ما (دوره اول) – اجرای عمومی، آستینهای خالی / نویسنده و کارگردان اکرم عباسی / جشنواره چله نمایش ما (دوره دوم)
– اجرای عمومی وسمفونی ناکوک / نویسنده و کارگردان غلامرضا محمدی / جشنواره چله نمایش ما (دوره دوم) – اجرای عمومی از آن جمله بودهاند.

یکی از ۵ گروه
غلامرضا محمدی وقتی کارهای گروهیشان را برمیشمرد اعضای گروه برایش کف و جیغ و هورا میکشند و این انرژی پرشور خانوادگی را دوباره در فضای خانه منتشر میشود. غلامرضا محمدی بعد این وقفه ادامه میدهد: «اعتقاد دارم ما یکی از ۵ گروه برتر تئاتر کودک در مشهد هستیم و البته که میخواهیم اولین باشیم. در گروه ما قرار بر این است هر کسی زمینه تخصصی خودش را دنبال کند و در همان زمینه به سطح ایدهآل برسد. به طوری که نهایت گروه در شاخههای مختلف تئاتر خودکفا باشد.
با این حال در تمامی کارهای نمایشی گروه، وقتی نیاز باشد، هرکسی هر کاری از دستش برمیآید انجام میدهد؛ و در مواقع لزوم از تمامی استعدادها و تواناییهای اعضای گروه در زمینههای مختلف استفاده میشود. به قول معروف، همه اعضای گروه آچار فرانسه هستند و البته گاهی که پتانسیلهای گروه برای تکمیل یک اثر کافی نباشد از افراد خارج از گروه هم استفاده میشود ولی این اتفاق بهندرت پیش میآید.»
۵ اثر در چله نمایش
از این روزهای گروه پرسیدم و اینکه گروه مشغول چهکاری است. محمدی میگوید: «در حال حاضر گروه آخر سال شلوغ و پرکاری را پشت سر میگذراند. ما بهتازگی جشنواره «چله نمایش ما» را با ۵ اثر به پایان رساندهایم. نمایش «بهادر برگرد» را برای اجرای عموم آماده کردهایم و در انتظار شروع جشنواره تئاتر کودک رضوی هستم که قرار است در اسفند برگزار شود و ما با نمایش ماهیهای گلی در این جشنواره حضور داریم. گروه در حال تکمیل این نمایش برای اجرای جشنواره است.
علاوهبراین مشغول آمادهسازی دو نمایش خیابانی برای شرکت در جشنواره خانه بهار نیز هستیم. در مرحله بازخوانی متون این جشنواره پذیرفته شدهایم و در صورت عبور از مرحله بازبینی، این دو نمایش با نامهای «برای امر خیر» و «عشق در میان خطوط»، در ایام عید در شهر مشهد اجرا خواهند شد.»
او بهعنوان سرپرست این گروه، اعضا و جایگاهشان را که همه اعضای خانوادهاش هستند، اینگونه معرفی میکند: «همسرم، اکرم عباسی، علاوهبر نمایشنامهنویسی، طراح لباس و در صورت لزوم کارگردان، عروسکگردان، صداپیشه و بازیگر است. پریا عباسی بازیگر، عروسکگردان، صداپیشه، عروسکساز و مهدی حیرانی آهنگساز، نوازنده و تنظیمکننده هستند. فاطمه یعقوبی بازیگر، عروسکگردان و صداپیشه و فاطمه محمدی مترجم محسوب میشوند.
ساحل شریفیمهر بازیگر، عروسکگردان و صداپیشه و دریا شریفیمهر کارگردان، نمایشنامهنویس و عروسکگردان است و در همین حال وحید محمدی، آهنگساز و نوازنده و در صورت لزوم عروسکگردان و اکرم محمدی، عروسکگردان و دستیار صحنه، سیدعلی حمیدزاده، تکنسین صحنه و دکور و عروسکگردان هستند. مهری عباسی هم بازیگر، عروسکگردان و صداپیشه و البته شاعر است. مهران محمدی، امیررضا عباسی، علیرضا عباسی و پوریا آخوندی بازیگرند و طاهره عباسی هم گریمور و عروسکگردان است.»
پارتیبازی نداریم
مهران، پسر کوچک خانواده، از ابتدای گفتگو یک گوشه نشسته و وقتی از او میخواهم از ورودش به دنیای بازیگری بگوید لپهایش گل میاندازد و با کمی مکث، میگوید: «همیشه کنار پدرم سر تمرینهای نمایش حاضر میشدم. بازیگری را دوست داشتم تا اینکه از پارسال اجازه بازی در بعضی نمایشها را از پدرم و مادرم گرفتم. فکر نکنید، چون پدر و مادر من نویسنده وکارگردان کارهای ما هستند کار ما راحت است.
ما قبل از شروع هر کاری باید امتحان بدهیم. آنها تمرینهای ما را زیرنظر دارند. گاهی وقتها از سختگیریهایشان کفری میشوم، اما پس از انجام کار خوشحال و راضی هستم، چون به نتیجه خوبی میرسم. من پارسال جایزه بازیگری از جشنواره «چله نمایش ما» را گرفتم. همینطور در نمایش خیابانی شهر فرنگ که نویسنده آن بابا و کارگردان آن خواهرم، دریا، بود و در نمایش نقل ضحاک به کارگردانی بابام و پرفورمنس فرهنگ ترافیک و امسال در نمایش بچه زرنگها و سمفونی ناکوک بازی کردم.»
ازدواج هنری دوم
در این موقع دریا با سینی چای از آشپزخانه بیرون میآید. از دریا میپرسم هنوز هم نویسندگی میکنی یا به بازیگری روی آوردی؟ و او میگوید: «هم مینویسم هم کارگردانی میکنم اگر خانواده بازیگر نیاز داشته باشد بازی هم انجام میدهم ولی بیشتر از همه به کارگردانی علاقه دارم.» او هم که مثل مامان و بابا جایزههای زیادی کسب کرده است درباره آنها میگوید: «۲ جایزه در سال ۹۶ یکی برای کارگردانی نمایش شهر فرنگ از چله نمایش ما و یکی جایزه نویسندگی بابت نمایشنامه خط ترمز از مسابقه ملی نمایشنامهنویسی شهروند دریافت کردهام
اکنون هم یک نمایش خیابانی به نام حراج فصل که نوشته مامانم است و من کارگردانی آن را به عهده دارم از من در حال اجراست.» او هنگام معرفی کارهایش گریزی به ازدواج جالب و هنریاش هم میزند: «من ۲ سال پیش حدود ۱۸ سالگی ازدواج کردم. ۲ سال بعد از ازدواج مامان و بابا، خانواده بابا برای پسر کوچکشان؛ وحید به خواستگاری من آمدند و اینطور شد که من و مامانم با هم جاری شدیم. من و وحید دانشجوی رشته کارگردانی هستیم. با هم درس میخوانیم و با هم کار میکنیم.»

میخواهم اسکار بگیرم
تشکیل این کانون تئاتر صمیمی و خانوادگی با ساحل که اکنون دانشجوی رشته روانشناسی است جرقه خورده است. او میگوید: «من برای رسیدن به آرزوهایم برنامه دارم. این را پدرم به ما آموخته است؛ برای خود باید برنامه دوساله، پنجساله و دهساله داشته باشیم. چشمانداز دو ساله من کارکردن با استاد محمد رحمانیان است.
میخواهم در ۵ سال آینده بازی در جشنواره تئاتر و فیلم فجر داشته باشم و در ۱۰ سال آینده جایزه اسکار بگیرم. من در این چند سال نمایشهای کودک زیادی بازی کردهام. مثل؛ مهمان غار – دختر نارنج و ترنج – نقاشیهای سارا – بهادر برگرد – پیالهها – ماهیهای گلی و چند کار بزرگسال مثل؛ هبل - عروسی شغال – آستینهای خالی و...»
***
ساعت پنج و نیم عصر شده بود. زمان استراحت بچهها تمام شده و آنها باید کارشان را شروع میکردند. اما پرسشها با این خانواده هنرمند و دوستداشتنی تمام نشده بود. هنوز سؤالات زیادی در ذهن داشتم. اکرم مرا به داخل اتاق میبرد، در کمد را باز میکند. آنجا انبوهی از نمایشنامه، لوح و تندیس است که متعلق به تمام اعضای خانواده است.
هیچ توقعی از هیچ کسی ندارند؛ نه از شهروندان و نه مسئولان مرتبط یا غیرمرتبط با هنر و هنرمند. عطای گلایه را به لقایش بخشیدهاند و ترجیح میدهند برای اینکه شری دامنشان را نگیرد در همان جمع صمیمی و خانه کوچک استیجاریشان زندگی کنند و باز هم نمایش بنویسند، عروسک بسازند، موسیقی خلق کنند یا برای نمایشهای خیابانی تمرین و زندگی کنند.
از لابهلای حرفهایشان نبود فضای کافی برای تمرین را میشد فهمید که دغدغه اصلی و جدیشان است. بیدرنگ بعد از گفتگو با مدیر فرهنگسرای غدیر، گنجینه هنری خیابان مصلی را معرفی میکنم. «سروش فرشچین» هم میپذیرد که آنها در آن فرهنگسرا برای نمایشهایشان تمرین داشته باشند.
*این گزارش دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷ در شماره ۳۲۷ شهرآرامحله منطقه ۶ چاپ شده است.
