قرار است نوهاش ما را همراهی کند، اما گویا هنوز نرسیده است. با راهنمایی خانم همسایه به داخل خانهاش هدایت میشویم. کنار بخاری کوچکی به انتظار ما نشسته، چادری با زمینه قهوهایسوخته و گلهای ریزنقش بر سر کرده و به بالشتی زردرنگ تکیه داده است. به محض دیدن ما سعی میکند از جایش بلند شود، اما دستش را به گرمی میفشارم و از او میخواهم راحت باشد. مرا دعوت میکند که کنارش بنشینم.
کمی گوشهایش سنگین شده است، ابتدا متوجه نمیشوم، اما وقتی سؤالی میکنم، مات و مبهوت مرا نگاه میکند. کمی بلندتر تکرار میکنم: «مادرجان اسم و فامیلت را بگو» و او جواب میدهد: زهره طلوعیام، متولد سال ۱۳۱۳.
از زمانیکه به یاد دارم در همین محله زندگی میکنم و جد درجدم متعلق به محله آبکوه است. بعد هم بادی به غبغب میاندازد و با غرور خاصی میگوید: خودستایی نباشد، اما من دختر غلامحسین طلوعی مشهور هستم که به «بُندار» معروف بود. همان بنداری که پیمانکار ساخت پروژههای بزرگی مثل بیمارستان امام رضا (ع)، بوستان کوهسنگی و جاده وکیلآباد بود. فردی سرشناش و سخاوتمند که هرکاری از دستش برمیآمد برای اطرافیان خود انجام میداد.
این مادربزرگ اکنون خانواده بزرگ و پرجمعیتی دارد. او درباره خانوادهاش میگوید: ۲ پسر و ۲ دختر دارم که نتیجه ازدواجشان ۱۹ نوه است. (دستهایش را به سوی آسمان بلند و زیر لب خداروشکر میکند) همچنین ۲۶ نتیجه و ۳ نبیره دارم؛ و او در ادامه حرف را میکشاند به محله زندگیاش و در توصیف خیابان دستغیب و آبکوه دستش را بالا میبرد و به سمت راست خود اشاره میکند و میگوید: زمانهای قدیم وسط این خیابان (اشاره به سهراه فلسطین)، حوض آب بزرگی قرار داشت که از آب آن برای شستوشوی ظروف و لباسها استفاده میکردیم.
طلوعی ادامه میدهد: همین قسمتی که اکنون منزل ما در آن قرار دارد قبلا «گُوشَله» نام داشت. یعنی جایی بود که مردم گاوهایشان را در آن نگه میداشتند.
گُوشَله به گودال خیلی بزرگی میگفتند که برخی از اهالی محل آنهایی که تعداد زیادتری گاو داشتند صبح زود و بعدازطلوع آفتاب اغلب گاوهای خود را برای چرا به این محل آورده وگُوچِرون «گاو چران» که به «گَوَرَه چِرون» شهرت داشت بعدازتجمع گاوها در «گُوشَله» آنها را برای چرا به صحرا میبرد و غروب به روستا بازمیگرداند. گودال گوشله حدوداً در اوایل بازگشایی بولوار دستغیب پُر شد و این خانهها روی آن ساخته شد.
او باز هم با دستانش سمت دیگری را نشان میدهد (دستغیب به سمت سه راه فلسطین) و بیان میکند: اینجا محوطه نسبتاً بزرگی بود که به آن دَم قلعه (در قلعه) میگفتند. دَمِ قلعه تا سال ۶۰ و قبل از بازگشایی بولوار دستغیب فعلی دربین اهالی به همین نام صدا زده میشد.
جایی بود که بچهها در آن بازی میکردند، افراد پیر در آن مینشستند و آفتاب میگرفتند، مردم قلعه آبکوه هم مراسمهای خود مثل عروسی را در این مکان برگزار میکردند. همچنین مردهایی که بیکار بودند صبحهای زود در این محل جمع شده و کشاورزان یا دیگر اهالی، کارگران مورد نیاز خود را از میان آنها انتخاب میکردند.
خانم طلوعی اضافه میکند: پشت قلعه هم جایی بود که در آن کال آبی قرار داشت که زنها هرروز لباسها و ظرفهای خود را روی سر میگذاشتند و به آنجا میبردند تا درون کال آنها را بشویند.
این پیرزن مهربان با صبر و حوصله به معرفی بخش دیگری از محله آبکوه میپردازد و توضیح میدهد: پایین قلعه هم محلی بود که مردم آبکوه به آن «گاش» میگفتند. (گاش محل تجمع گوسفندان بود) اهالی قلعه صبحهای زود گوسفندان خود به همراه برههایشان را به این محل میآوردند و چوپان ده بعد از تجمع گوسفندان آنها را برای چرا به صحرا میبرد و غروب به همین مکان برمیگرداند.
او در ادامه بیان میکند: در جاهای دیگر قلعه آبکوه هم زمینهای زراعی بود که در آنها گندم، جو، غوزه (پنبه)، چغندر، ماش، خشخاش و... میکاشتند. زنها در کنار انجام امور خانه و فرزنداری مجبور بودند محصولات این زمینها را نیز جمعآوری و تمیز کنند.
این بانوی کهنسال محله آبکوه لبخند تلخی میزند؛ گویا روزهای سختی را به یاد میآورد که از تداعی آنها خاطرات خوشی ندارد؛ در همین حال میافزاید: زندگیهای گذشته در عین حال که خیلی معمولی و یکنواخت بود، بسیار سخت وطاقتفرسا هم بود. مانند الان نبود که امکانات این شکلی وجود داشته باشد
به همین دلیل همه کارهای ما چندین برابر میشد. مثلا ما یخچالی برای نگهداری گوشت، نان و... نداشتیم. گوسفند را میکُشتیم و پوست میکَندیم و روی چوب آویزان میکردیم تا خشک شود. بعد آنها را تکه میکردیم و به مرور زمان استفاده میکردیم. حتی گاهی که مهمانی داشتیم و مقدار گوشت زیاد بود و نگهداری آن به شکل خشک شده امکان نداشت، آنها را درون سطل میریختیم و با چرخ چاه داخل چاه سرد میگذاشتیم که خراب نشوند. بعضیها هم که کندو داشتند، گوشتها رادرون آن قرار میدادند. کندو محلی برای جمعآوری گندم و جو نیز بود.
او این را هم به حرفهایش اضافه میکند: روزانه فضولات گاوها را جمع میکردیم و آنها را روی دیوارها میچسباندیم تا آفتاب خشکشان کند، سپس جمعآوری میشدند و برای گرم کردن در زمستان یا برای آتش تنور نانپزی از آنها استفاده میکردیم. گاهی نیز کسانی که گاو نداشتند، از هر خانواده که گاو داشتند، ۳ یا ۴ روز فضولات گاوی میگرفتند و برای روزهای سرد زمستان ذخیره میکردند.
مادربزرگ با اشاره به تأمین مایحتاج روزانه و خورد و خوراکشان ابراز میکند: از شیر حیواناتی که داشتیم با تلمب زدن، ماست و پنیر درست میکردیم و آنها را درون خیک (کیسههایی از جنس پوست گوسفندان) و دول (سطلهایی از جنس جیر) برای نگهداری میریختیم. گاهی نیز این محصولات را با قیمتهای خیلی ارزان به کسانی که دام نداشتند، میفروختیم یا درقبال دریافت کالا جابهجا میکردیم.
همچنین خودمان تنورهایی داشتیم که درون آن انواع مختلف نان مثل روغن جوشی، فطیر، جو، سبزی، جزغالهای و... را درست میکردیم. بعد از آمادهشدن آنها را خشک میکردیم و درون پارچههایی میبستیم که خراب نشوند. چند دقیقه قبل از مصرف هم روی آنها آب میپاشیدیم که تازه شوند. غذا هم که مثل زمان حال خیلی برنج نبود و کسی هم اهل خوردنش نبود.
به همین خاطر به پخت اشکنه ماست، کشک، آبجوشک، سیبزمینی، بادمجان، قرمه و... بسنده میکردیم. غذا که آماده میشد درون ظرف بزرگی میریختیم وسط سفره میگذاشتیم. همه اهالی خانه دور هم جمع میشدند و از درون آن ظرف با دست غذا میخوردند.
او درباره نحوه حمام کردن مردم آن زمان هم خاطراتی در ذهن دارد. میگوید: آبکوه یک حمام بیشتر نداشت که آن را با نام حمام کهنه آبکوه میشناسند. آب آن تا قبل از لولهکشی، ازطریق آب جوی تأمین میشد. ازپشت قلعه، جوی آبی را به سمت حمام کهنه هدایت کرده بودند که آب بعد از طی کردن مسافتی از داخل حیاط اهالی آبکوه به منبع آب حمام وارد میشد.
به دلیل اینکه آب از درون خانههای برخی از اهالی قلعه میگذشت، در حیاطهایشان همیشه باز بود تا اگر کسی به آب نیاز دارد بتواند از آنجا بردارد. حتی مردم بدون کسب اجازه وارد حیاطهای دارای جوی آب میشدند و لباس وظرفهای خود را میشستند.
حمام دارای ۲ خزینه و یک حوضچه بهعنوان پیش آب بود. خزینهها در کنار هم قرار داشت، اولین خزینه مخصوص آب داغ و دومین خزینه با ابعادی بزرگتر و مخصوص آب سرد بود. درجلو خزینه آب داغ، حوضچهای قرار داشت که به آن پیش آب میگفتند.
مشتریان ابتدا وارد خزینه پیش آب شده و بدن خود را به اصطلاح خیس میکردند و بعد برای کیسه کشیدن و لیف زدن درصحن گرم خانه نشسته و با دول آب گرم را ازخزینه برداشته و تن خود را میشستند. در آخر نیز برای آبکشی بدن خود، وارد خزینه آب داغ میشدند؛ کف خزینه آب داغ «پاتیل» بزرگی قرار داشت که به آن چدنی حمام میگفتند.
در زیر چدنی آتشدان حمام قرارداشت، باروشن کردن بوته، هیزم یا پِهن حیوانات درزیرچدنی حمام، آب گرم میشد. زمان استفاده از حمام هم ساعت مشخصی داشت. از یکساعت قبل از اذان صبح تا یکساعت بعد از طلوع آفتاب آقایان از حمام استفاده میکردند و پس از آن تا غروب در اختیار بانوان قرار میگرفت.
پیرزن قدیمی محله به شکل سخت استفاده از آب از چاه هم اشاره میکند و میگوید: بعدها که آب کال و جوی آب کمکم خشک شد، درون برخی خانهها در گوشهای از حیاط چاه آب زدند. درآن زمانها که ازآب لولهکشی خبری نبود؛ مردم آب مصرفی خود شامل آب آشامیدنی و دیگر مصارف خود را از چاه آب تأمین میکردند. در کنار چاه، چرخی از چوب ساخته شده بود که چرخ چاه نام داشت.
پشت چرخ چاه، نشیمنگاهی از گِل وخشت ساخته بودکه روی آن مینشستیم و آب از چاه میکشیدیم. طنابی دور چرخ پیچیده شده بود که یک سرآن به وسط چرخ چاه بسته میشد و سردیگر آن به دول. این کار هم یکی از وظایف سخت زنان بود. به یاد دارم ماه آخر بارداریام بود، اما روی نشیمنگاه مینشستم و با پا به چرخ چاه فشارمیآوردم که سطل پُر ازآب را بالا بکشم.
او در توضیح بخشهای خانههای آبکوه بیان میکند: بعد از در حیاط، بعضی خانهها دارای دالان بودند که بعد از طی مسافت کوتاه به حیاط وارد میشدیم، در داخل حیاط، دورتا دور اتاقهای زیادی با کاربردهای مختلف وجود داشت، دریک سمت حیاط باربندگاو و گوسفندها قرار داشت که برای نگهداری گاو وگوسفند در هنگام بهار وتابستان استفاده میکردیم.
درکنار آن، طویله (محل نگهداری گاوها و گوسفندان) قرار داشت که در هنگام شب و ایامی که هوا سرد بود یعنی پاییز و زمستان حیوانات را در این محل نگهداری میکردیم. گاهی اوقات هم مجبور بودیم حیوانات کوچک مثل بره و... را در شبهای سرد زمستان به داخل اتاق خودمان بیاوریم تا سرما نخورند.
* این گزارش شنبه ۸ دی ۱۳۹۷ در شماره ۳۲۱ شهرآرا محله منطقه یک چاپ شده است.