کد خبر: ۶۵۴۸
۰۳ مهر ۱۴۰۲ - ۱۰:۰۰

دوتار نوازی ۹ نسل از خانواده «جوانمردی»

با چند سال بالا و پایین پانصدسالی می‌شود که ۹ نسل از خانواده بزرگ «جوانمردی» بر حفظ و ترویج موسیقی مقامی دست دارند. این خانواده موسیقی را ارثی می‌دانند که از جد بزرگشان «جوانمرد جوانمردی» در خونشان روان شده و اکنون به نوید جوانمردی رسیده است.

اگر میانگین طول عمر و تعداد نسل‌ها را ضرب و تقسیم کنیم، با کمی اغماض می‌توان گفت پانصدسالی می‌شود که ۹ نسل از خانواده بزرگ «جوانمردی» بر حفظ و ترویج موسیقی مقامی دست دارند. اما آنچه که این خانواده را خاص می‌کند، نقل افسانه‌ها و داستان‌های مربوط به هر قطعه موسیقی است.

الله مزار، گور (کور) اوقلی، خانجان، خجی و... این‌ها همه قطعات موسیقی مقامی معروف شمال خراسان است که ناصر جوانمردی همراه با نواختن، روایتگر آن نیز می‌شود. او که تاکنون جوایز بسیاری را از فستیوال‌های موسیقی داخلی و خارجی دریافت کرده است، موسیقی را ارثی می‌داند که از جد بزرگش جوانمرد جوانمردی در خونش روان شده و به نوه‌اش نوید جوانمردی رسیده است.

 

حافظان هنر ایرانی

ناصر (پدربزرگ)، سعید (پسر) و نوید (نوه) سه نسل آخر خاندان هنرمند جوانمردی هستند که میزبان ما در موزه پهلوان رستم می‌شوند. ناصر به عنوان بزرگ جمع، کلام را دست می‌گیرد و از جفایی می‌گوید که سال‌هاست دامن موسیقی مقامی را گرفته است.

با این‌حال او و خانواده‌اش تلاش می‌کنند حافظ هنر اصیل ایرانی باشند و آن را به نسل بعد منتقل کنند. این سخنان آن‌چنان در ذهن نوید هفت‌ساله، نواخته شده است که او از همین کودکی آرزو می‌کند در بزرگ‌سالی هنرمند شود.

سعید هم، مغز کلام پدر را گرفته است و با تلاش و کوشش خود در‌حالی‌که ۲۲ سال بیشتر ندارد، ۹ ساز سنتی غیربادی را علاوه بر پدر از خانواده کامکار‌ها و همچنین پرویز مشکاتیان و... آموخته و حالا خود استاد موسیقی و تربیت‌کننده هنرمند شده است.

ناصر این علاقه‌مندی به موسیقی را به اجدادش نسبت می‌دهد و در تعریف از پدر مرحومش، کربلایی اصغر جوانمردی، می‌گوید: پدرم هنرمند بزرگی بود و بسیاری از جشنواره‌های خارجی، برای نواختن دوتار از او دعوت می‌کردند. شاید بتوان گفت اولین بار نام حاج قربان سلیمانی را پدرم مطرح کرد. وقتی او در سال ۶۶ جایزه موسیقی جشنواره  فجر را از آن خود کرد، نواری در اختیار مسئولان گذاشت که در آن به همراه استاد یگانه و حاج قربان سلیمانی دوتار نوازی می‌کردند.

خبرنگاران پس از شنیدن آن نوار از هم‌نوازان پدرم پرسیده بودند و او هم حاج قربان سلیمانی را معرفی کرده بود. بعد از آن فکر می‌کنم حدود سال ۶۹ بود که ایشان معروف شدند.

در حال حاضر حدود ۷۰ نوار کاست از هم نوازی‌های پدرم، استاد یگانه و حاج قربان سلیمانی باقی مانده است. در برخی از این نوار‌ها استاد یگانه بعد از دوتارنوازی داستا‌ن‌ها و افسانه‌های مربوط به قطعات موسیقی را روایت می‌کند که بسیار شنیدنی است.

 

9 نسل پاسداشت هنر اصیل ایرانی توسط خانواده «جوانمردی»

 

داستان شهر‌ها و روستا‌های ایران در خاطرات پدر

پدرم همچنین دیوان شعر چاپ‌نشده‌ای از خود به جا گذاشته است که حاصل سفر او به حدود ۴۰۰ شهر و روستای ایران است. او در سفر‌های خود عادت مرسوم مردم آن شهر و روستا را دست‌مایه شعر قرار می‌داده است.

علاوه بر این پدرم بر وجه تسمیه‌ها و یا داستان‌های مربوط به نام روستا‌های خراسان نیز اشراف کامل داشت. خاطرم هست تعریف می‌کرد: روستایی در نزدیکی سد ارداک وجود دارد که امروز متأسفانه در میان عامه مردم «زن‌آغل» تلفظ می‌شود. در حالی‌که در اصل نام این روستا «زن عاقل» است.

داستان این نام‌گذاری هم به زمان نادرشاه برمی‌گردد. روزی پیرزنی عاقل در روستا آشی می‌پزد، همان زمان نادرشاه از این روستا می‌گذرد و بی‌آنکه چیزی بپرسد، کاسه‌ای از آش سر می‌کشد. پیرزن که نمی‌دانسته آن فرد نادرشاه است، می‌گوید حکایت این آش خوردن تو و قلعه گرفتن نادر یکی است.

نادر تعجب می‌کند و می‌پرسد چرا؟ پیرزن جواب می‌دهد تو هم مثل نادر دیوانه‌ای. نادر عصبانی می‌شود و می‌خواهد سرپیرزن را از تن جدا کند، اما فکری به ذهنش می‌رسد. پولی به پیرزن می‌دهد و می‌گوید آش خوشمزه‌ای بود، من شب برمی‌گردم دوباره برایم آش بپز.  

شب هنگام نادر نزد پیرزن باز می‌گردد و خود را معرفی می‌کند. پیرزن در ابتدا می‌ترسد و طلب بخشش می‌کند، نادر در جواب به او می‌گوید: اگر دلیل خوبی برای حرفت آوردی، تو را می‌بخشم، اما در غیر این صورت سرت را از تنت جدا می‌کنم. چرا گفتی که نادر دیوانه و بی‌عقل است؟

پیرزن می‌گوید اگر دیوانه نبودی بدون اینکه مرا بشناسی آشم را نمی‌خوردی. شاید در این آش سمی ریخته بودم. نادر می‌بیند پیرزن حرف حساب می‌زند. از او می‌خواهد حرفش را ادامه بدهد. پیرزن می‌گوید تو به هر کجا برای کشورگشایی لشکر می‌کشی، همان ابتدا آدم‌ها را می‌کشی و بعد به فکر آبادانی می‌افتی.

نادرشاه راهنمایی‌های بیشتری از پیرزن می‌خواهد و او هم می‌گوید: تو در هفده‌سالگی خوابی دیدی که همه کشور‌ها را گرفتی به جز یک کشور، من به تو می‌گویم برای گرفتن آن کشور چه‌کار کنی؟ چراغ موشی سر گاومیش ببند و در دریا رها کن. عکسش در آب می‌افتد و دشمن فکر می‌کند لشکر زیادی داری و تسلیم می‌شود. بعد از این نادر سند روستا را به نام «زن عاقل» می‌نویسد.

 

با موسیقی به دنیا آمد و با موسیقی از دنیا رفت

ناصرجوانمردی آشنایی‌اش با موسیقی را به زمان کودکی برمی‌گرداند و می‌گوید: از زمانی که توانستم دست چپ و راستم را از هم تشخیص بدهم، دوتار دستم بود. فرزندانم هم زمانی که کودک بودند و گریه می‌کردند تنها با صدای ساز آرام می‌شدند.

پدرم هم با موسیقی متولد شده بود و بار‌ها در مصاحبه‌هایش گفته بود با موسیقی نیز از دنیا می‌رود. عاقبت هم همین‌طور شد. وقتی روی تخت بیمارستان بود، با هماهنگی فرمانداری و ارشاد توانستیم سازی را به اتاق پدرم در سی‌سی‌یو ببریم.

دو روزی بود که پدرم بی‌هوش شده بود، وقتی وارد اتاق شدیم رویش به ما نبود، یکی از شاگردانش شروع به ساز زدن کرد، به محض اینکه صدای ساز درآمد به سمت ما چرخید، چشمانش را باز کرد و اشک ریخت، صدای آهنگ که تمام شد چشمانش را بست و تمام کرد.

 

این همه جایزه چه فایده دارد؟

سال ۶۶ اولین جایزه‌اش را در سن هفده‌سالگی و در جشنواره موسیقی فجر از دست مرتضی حنانه می‌گیرد، پس از آن در سال‌های ۶۷، ۷۰ و ۷۲ نیز جوایز موسیقی فجر را از آن خود می‌کند. سال ۸۰ نیز برنده فستیوال موسیقی ونیز ایتالیا می‌شود، اما حالا دیگر چندسالی است که دستش به شرکت در جشنواره نمی‌رود، می‌گوید: چه فایده‌ای دارد؟ سالی یک‌بار جشنواره می‌گذارند، تقدیر می‌کنند و بعدش هیچ!

آن‌طور که باید به موسیقی مقامی بها نمی‌دهند و نتیجه هم این می‌شود که جوانان امروز بیشتر به موسیقی غربی تمایل پیدا کرده‌اند. وضعیت حمایت از هنرمندان سنتی‌نواز نیز چندان خوشایند نیست، گرچه تا چند سال پیش دولت نصفه و نیمه هزینه بیمه هنرمندان را متقبل می‌شد، چندسالی است همان هم منتفی شده. اداره ارشاد هیچ‌کاری برای معرفی هنرمندان انجام نمی‌دهد و اگر خودمان برای معرفی هنرمان تلاش نکنیم، راه به جایی نمی‌بریم.

جوانمردی دعوت در چند فستیوال خارجی را نتیجه ارتباطات دوستانه می‌داند و می‌گوید: سال ۸۰ به دعوت یکی از دوستان ایرانی ساکن ایتالیا موفق شدیم در فستیوال موسیقی شرکت کنیم و مقام اول را به دست آوریم.  

 

9 نسل پاسداشت هنر اصیل ایرانی توسط خانواده «جوانمردی»

 

داستان پیروزی در فستیوال موسیقی ونیز

او داستان پیروزی در فستیوال ونیز را چنین شرح می‌دهد: ابتدا نام ایران در فهرست نبود. با کمک دوستمان توانستیم پس از، اما و اگر‌های مختلف ثبت‌نام کنیم. یکی از شرکت‌کنندگان در این فستیوال که خود رهبر گروهی هفتادودو‌نفره بود، وقتی صدای ساز ما را شنید و متوجه تبحرمان شد، ابتدا تلاش کرد با این حیله که قرار نبوده است کسی از ایران در فستیوال شرکت کند ناممان را حذف کند.

بعد از آن پیشنهاد چهار هزار دلار به ما داد تا ما خودمان را اوت کنیم. او حتی پیشنهادش را تا شش هزار دلار نیز بالا برد. دوست ایرانی‌مان گفت در این فستیوال حتی اگر اول هم شوید این‌قدر پول نمی‌دهند، اما اعتباری که برنده شدن در این فستیوال دارد، بیشتر از این‌ها می‌ارزد. باز هم تصمیم با خودتان است.

ما هم در جواب گفتیم درست است که ما پول لازم داریم، اما هنرمان را نمی‌فروشیم. ۲۲ دقیقه برای اجرا وقت داشتیم. وقتی کارمان تمام شد، تمامی سالن حدود چهار دقیقه بلند شدند و دست زدند. بعد پیرمردی رفت بالا و شروع به صحبت کرد. لابه‌لای صحبت‌های او مردم تشویق می‌کردند.

من متوجه زبانشان نمی‌شدم. به دوستمان گفتم ما تار زدیم او را تشویق می‌کنند؟ دوستمان گفت آن پیرمرد دارد از شما تعریف می‌کند. می‌گوید این پدر و پسر در این ۲۲ دقیقه ۴۰۰ ملودی زدند. ما باید دو سال کار کنیم که یک ملودی آن را اجرا کنیم. آن‌ها بدون نت، می‌نواختند و تمامی هماهنگی بینشان با احساس رد و بدل می‌شد.

ما دفتر نت داریم و اگر یک باد نت‌ها را جا‌به‌جا کند کل گروه به هم می‌ریزد. در آن فستیوال ما اول شدیم. همان خانم با خرج خودش ما را ۱۲ روز مهمان کرد و در چند مجلس از ما خواست که بنوازیم. همه جای ونیز را هم نشانمان داد. در روزنامه اطلاعات ایران نیز خبر پیروزی‌مان را چاپ کردند.

 

شریک غم و شادی مردم هستیم

با تمام این‌ها زندگی با دوتارنوازی نمی‌چرخد؛ به همین خاطر جوانمردی، سنگ‌تراشی را پیشه کرده است. او سنگ قبر می‌تراشد، گرچه این نیز هنر است و از عهده هر کسی برنمی‌آید، جوانمردی تناقض بین دو کارش را این طور توضیح می‌دهد: البته تراشیدن سنگ قبر هم نوعی هنر است، اما معمولا روحیه نوازندگان خیلی با این هنر آمیخته نیست.

ما می‌گوییم شریک غم و شادی مردم هستیم. او خاطرات زیادی نیز از ترکیب دو کارش دارد. می‌گوید: یک روز که کارمان زیاد بود و حسابی خسته شده بودیم، برای رفع خستگی شروع کردیم به دوتار نواختن. آن‌قدر غرق ساز شده بودیم که متوجه نشدیم فردی با لباس سیاه وارد مغازه شده است.

بعد از ۲۰ دقیقه تازه متوجه او شدیم. گفت بزنید که خوب می‌زنید. آن فرد پدرش فوت کرده بود و برای تحویل گرفتن سنگ قبرش آمده بود. عذرخواهی کردیم. سنگ را گرفت و رفت. بعد از حدود دو هفته برای تسویه حساب آمد. گفت من خواب پدرم را دیدم، گفت خدا خیرت بدهد! چه سنگ خوبی آوردی! صدای ساز می‌دهد. مادرش هم که فوت کرد آمد سنگ قبرش را از ما گرفت. وصیت کرده هر زمان فوت کرد، فرزندانش از ما سنگ قبر بخرند.

 

آهو بره، اسب چوبی مخصوص خراسان

هنگامی که خاندان جوانمردی می‌نوازند، دو آهوی کوچک چوبی در مقابلشان به حرکت در می‌آید. جوانمردی این دو عروسک چوبی را «آهو بره» معرفی می‌کند و می‌گوید: زمانی که صیاد بر شکار آهو اصرار می‌کرد، امام رضا (ع) ضامن آهو شدند و به صیاد گفتند اگر خدا به تو روزی نداد، من از گوشت خودم به تو می‌دهم.

صیاد که رفت آهو برای تشکر از امام رضا (ع) دورش چرخید. بر اساس این داستان عروسک آهو بره درست شده و ما هنگام نواختن موسیقی، به یاد ضامن آهو آن را به رقص می‌آوریم. او با سیمی عروسک آهو را به انگشتانش وصل می‌کند و همین‌طور که می‌نوازد آهو‌ها هم  به حرکت درمی‌آیند. امروزه از این عروسک نمونه زیادی باقی نمانده است.

 

الله مزاره، چه روزگاره؟

تمام موسیقی‌های مقامی شمال خراسان براساس یک داستان فولکلور و افسانه محلی سروده و تنظیم شده‌اند که سینه به سینه نقل شده است. «استاد کلیم‌ا... توحدی» بسیاری از این داستان‌ها را مکتوب و منتشر کرده است. البته با توجه به زبان به زبان چرخیدن داستان‌ها تغییرات زیادی در آن‌ها حاصل شده است. جوانمردی از زبان خود به تعریف افسانه ا... مزار، یکی از قطعات معروف موسیقی شمال خراسان می‌پردازد.

زمان حمله اجنبی‌ها به خاک ایران، کرد‌های شمال خراسان مقابل اجبنی‌ها می‌ایستند. «دوست‌محمد» یکی از جوانان کرد شمال خراسان بوده است که برای مبارزه با اجنبی راهی جبهه جنگ می‌شود. «آی‌جمال» نامزد پسر روز‌ها و شب‌ها در انتظار بازگشت اوست تا اینکه روزی خبر می‌آورند ۵۰ جنازه از میدان جنگ آورده‌اند و در گور‌هایی به خاک سپرده‌اند. آی‌جمال هراسان حال نامزدش را می‌پرسد.

می‌گویند او هم بین کشته شدگان است. نشانی پیکرش را می‌گیرد. پیرمردی عاقل می‌گوید: من نمی‌دانم کجا دفن شده، اما اگر تو واقعا عاشق هستی می‌توانی مزار او را بو بکشی. دختر راه می‌افتد و مزار یارش را پیدا می‌کند. از آن پس کار آن دختر نشستن بر سر مزار و گریه و ناله می‌شود.

دختر به خدا می‌گوید: کاش لااقل یک روز به آن‌ها عمر می‌داد تا به وصال هم می‌رسیدند. سرانجام یک روز از غم زیاد خنجر را بیرون می‌کشد و خود را خلاص می‌کند. دختر را با فاصله کمی از دلداده‌اش دفن می‌کنند. می‌گویند گلی از قبر پسر می‌روید و گل دیگری نیز از قبر دختر، این دو گل رشد می‌کنند و به هم می‌پیچند و بعد خداوند عمر کوتاهی مثل گل به آن‌ها می‌دهد تا با هم زندگی کنند.

 

9 نسل پاسداشت هنر اصیل ایرانی توسط خانواده «جوانمردی»

 

گوراوقلی پسری که از گور برخواست

«گوراوقلی» یکی دیگر از داستان‌های جذاب جوانمردی است که در مقام دوتار نواخته می‌شود. او می‌گوید: در گذشته‌های دور مریضی نامعلومی به روستا می‌آید و عده زیادی را می‌کشد. در میان جنازه‌هایی که دفن می‌کنند، زن بارداری نیز وجود دارد. به اذن خدا بچه این زن در خاک به دنیا می‌آید از شیر مادر تغذیه می‌کند و وقتی دو ساله می‌شود قبر را می‌کند و بیرون می‌آید.

بعد از مدتی اهالی متوجه حضور این کودک در قبرستان می‌شوند، می‌بینند او صبح‌ها از قبری بیرون می‌آید و شب‌ها داخل می‌شود، نام قبر را که نگاه می‌کنند متوجه می‌شوند همسر استهبان خان است. خبرش می‌کنند که بیا فرزندت زنده است. بچه که تا آن روز آدم زنده ندیده بوده، اول شروع به حمله می‌کند و سرانجام رام می‌شود.

نام این بچه را «گوراوقلی» یعنی پسر از گور برخواسته می‌گذارند. بزرگ که می‌شود شجاع و رزمی‌کار می‌شود. خان به استهبانش می‌گوید پسرت را چابک سوار کن! پدر اسبی را که حاصل ازدواج اسب دریایی و اسب معمولی است به فرزندش می‌دهد.

اسب حاصل نمونه زشت و پشم‌آلویی است، خان وقتی اسب را می‌بیند عصبانی می‌شود و شمشیرش را در می‌آورد که اسب را از پای درآورد، پدر می‌خواهد مانع شود که شمشیر به چشمش عصابت می‌کند و کور می‌شود، از آن زمان فرزندش را «کوراوقلی» یعنی پسر مرد کور می‌خوانند.

پدر به خان می‌گوید تو که چشم مرا کور کردی، اما بگذار این اسب در مسابقه شرکت کند، خان قبول می‌کند. اسب را تعلیم می‌دهند. مسابقه که شروع می‌شود، کوراوقلی از همه جلو می‌زند، اما نزدیک خط پایان که می‌رسد پای اسب در گودالی می‌رود و پسر پایین می‌افتد و می‌میرد. پدر بر پیکر پسر حاضر می‌شود و شعر کوراوقلی را می‌خواند.

 

ماجرای پیدایش دوتار

او حتی برای دوتارش نیز داستانی دارد و می‌گوید: در گذشته‌های دور پسری مریض بوده است. پدرش نزد لقمان حکیم می‌رود. لقمان متوجه می‌شود پسر عاشق شده و می‌گوید دوای درد او نزد نجار است و کاسه توت، تخته توت و برگ توت (آن زمان سیم نبوده ابریشم بوده که آن هم کرم‌هایش از برگ توت تغذیه می‌کردند).

این سه تا به هم وصل شود، نوایی ایجاد می‌کند که دوای درد پسرت است. نجار این سه را وصل می‌کند، اما هرکاری می‌کنند، صدای دلنشینی از وسیله ساخته شده بلند نمی‌شود. می‌گویند: شیطان می‌آید شیطونک را می‌گذارد، بعد که می‌زنند صدا دلنشین می‌شود. این صدا حال پسر مریض را خوب می‌کند.

 

شاد می‌کنیم تا از بار گناهانمان کاسته شود

اولین بار در ونیز پایشان به آسایشگاه باز می‌شود و متوجه می‌شوند می‌توانند با نواختن تار دل دیگران را شاد کنند. جوانمردی می‌گوید: ونیز که بودیم به ما پیشنهاد دادند اگر دوست دارید مراسمی در آسایشگاه اجرا کنید! ما هم با کمال میل پذیرفتیم. رفتیم هم تار زدیم و هم حرکات آیینی کردی اجرا کردیم.

به ایران که برگشتیم هر سال نوروز در آسایشگاه فیاض‌بخش نیز همانند همان مراسم را اجرا می‌کنیم. به جز این هرگاه معلولان با هم ازدواج می‌کنند، ما به صورت رایگان برایشان مراسم اجرا می‌کنیم. در ترکیه هم مراسمی را در آسایشگاه برای معلولان اجرا کردیم.

بعد از اجرا یکی از پرستاران گریه کرد. گفتیم مراسم ما شاد بود چرا شما گریه کردید؟ گفت یکی از بچه‌ها هفت سال است نخندیده است، اما با اجرای مراسم شما خندید. من به خاطر خندیدن او گریه می‌کنم. جوانمردی این شادی‌ها را به فال نیک می‌گیرد و می‌گوید: ما سرتاپا گناهیم، اگر بتوانیم دل چند نفر را را شاد کنیم، شاید قدری از بار گناهانمان کاسته شود.

* این گزارش پنج شنبه، ۱۰ اسفند ۹۶ در شماره ۲۲۸ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44