گردان الحدید یکی از گردانهای لشکر امام رضا (ع) است و فرماندهان آن شهید احمد قراقی، شهید محمدابراهیم شریفی (معروف به چریک پیر)، سیدعلی ابراهیمی و شهید حسینعلی توکلیخواه بودند، اما از سال ۶۴ هادی نعمتی، فرمانده این گردان میشود.
روایت گردان الحدید و ۴ فرمانده شهیدش باعث شده است تا هادی نعمتی، آخرین فرمانده این گردان، مقری را در مطهری شمالی با عنوان سنگر شهدای گردان الحدید راهاندازی کند و با همت دوستان رزمنده باقیمانده خود از این گردان برنامههای مختلفی را برای عموم اجرا کند.
در این گزارش به مناسبت هفته دفاع مقدس به این مقر رفتیم و با مدیر مقر الحدید به گفتگو پرداختیم. آنچه میخوانید ماحصل این گپ و گفت است.
هادی نعمتی که اکنون ۶۱ سال سن دارد در محله حرعاملی بزرگ شده و از ابتدای جنگ و حتی بعد از پذیرش قطعنامه در منطقه عملیاتی بوده است.
در ابتدای پیروزی انقلاب به علت ناامنیها و خرابکاریهایی که توسط منافقان در کشور انجام شد؛ امنیت محله به عهده افراد محلی گذاشته شده بود و هادی علاوه بر اینکه آموزشهای لازم را در مسجد به جوانان محله میداد خودش نیز برای یادگیری فنون نظامی بیشتر دوره آموزشی میگذراند که صدام به خاک کشور تجاوز کرد.
با رسیدن این خبر هادی داوطلب حضور در جبهه برای دفاع از خاک میهن شد، اما به او این اجازه داده نشد و فرماندهان گفتند که نیاز است هادی هنوز به آموزشهای نظامی خود ادامه دهد و پشتیبانی نیروها را بر عهده بگیرد
صحبت که از برخورد مردم با شنیدن خبر جنگ بین ایران و عراق میشود، میگوید: «روزی که این خبر رسید و مردم احساس کردند که واقعا جنگی در کار است از پیر و جوان تا نوجوان برای حضور در جبههها مقابل محلهای ثبتنام که بیشتر آنها هم مساجد بودند، صف میکشیدند و حتی بسیاری از آنها میگفتند که حاضر هستند با دست خالی و بدون اسلحه اعزام شوند.»
او ادامه میدهد: «بسیاری از افراد به اذن رهبر کبیر انقلاب میآمدند و میگفتند مگر امام حسین (ع) در مقابل سپاه یزیدیان چه میزان همراه یا سلاح داشت و درخواست مکرر داشتند تا اعزام شوند و توجیه نبودند که برای حضور باید آموزشهایی ببینند.»
۷ ماهی از آغاز جنگ تحمیلی میگذشت که هادی راهی جبهه شد. تا بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ هم هنوز در خوزستان و دزفول به سر میبرد. او که تقریبا از ابتدای جنگ تا پایان آن را برای دفاع از میهن در خط مقدم بوده، ۷ بار در عملیات مختلف مجروح شده است: «سالی نبود که در عملیاتی مجروح نشوم، اما هیچ وقت این جراحتها باعث نشد که از هدف خودم برگردم و بخواهم عقبنشینی کنم و به خانه بازگردم.»
هادی در عملیات بدر جراحت سنگینی برمیدارد، شب دوم عملیات زمانی که رزمندگان میخواستند از جزیره مجنون به دجله و فرات برسند در نزدیکی خاکریز دشمن با تیربار آنها مواجه میشود.
آن شب منورهای دشمن به حدی بود که آسمان مانند روز روشن شده بود و به راحتی میتوانست با سنگرهایی که درست کرده بود، رزمندگان را ببیند و قلع و قمع کند. تعدادی زیادی از رزمندگان مجروح و یا به شهادت رسیده بودند که هادی سنگر تیربار دشمن را میبیند و خودش را به هر نحوی که شده است به آن میرساند.
پشت خاکهایی که برای سنگر ریخته شده بود، پناه میگیرد و با شلیک سعی میکند تا دشمن که رگبار را روی رزمندهها بسته بود، بزند. گلولههایش در حال تمام شدن بود و نتوانسته بود دشمن را از پا درآورد. یأس وجودش را میگیرد و شروع میکند به حرف زدن با خدا که مگر تو نگفتهای یاور ما هستی پس چرا کمک نمیکنی؟
را نمیتوانم دشمن را بزنم؟ چرا و چرا؟ که صدای رگبار قطع میشود. هادی تصمیم میگیرد به جانپناه دیگری که در نزدیکی او قرار داشت برود تا از آنجا بهتر بتواند شلیک کند، اما همین که قنداق تفنگش را تکیهگاهش میکند تا روی زمین غلت بزند در اولین حرکت تیری از رگبار دشمن بر سینه چپش میخورد و از پشت درمیآید و او از شدت درد درجا بیهوش میشود.
چند ساعت بعد زمانی که به هوش میآید در هوای سرد دی ماه کاملا بیحس شده بود و در هر نفسی که میکشید خونی بود که از بدن او خارج میشد، احساس میکرد دارد به شهادت میرسد.
خاطرات زندگی از جلو چشمانش رد میشود و با بغض از حضرت زهرا (س) استمداد میطلبد و بانو را قسم میدهد که کمکش کند. در همین حال لحظهای احساس میکند بانویی نورانی بالای سرش ایستاده است و به او میگوید: «فرزندم خوب میشوی» و دوباره از هوش میرود.
زمانی که دوباره به هوش میآید، متوجه میشود که چند نفر از رزمندگان او را پیدا کردهاند و با دست زدن به بدن سرد او تصور میکنند که به شهادت رسیده است و با بیسیم به فرماندهی اطلاع میدهند که هادی نعمتی شهید شده است، اما فرمانده میگوید جنازه او را به عقب بیاورند و یکی از رزمندهها هادی را بر روی دوش خود میاندازد و به طرف عقب حرکت میکند، اما با هر بار شلیک موشک و خمپاره هادی را روی زمین میاندازد و خود جانپناه میگیرد و دوباره او را برمیدارد تا به عقب برسد.
هادی که تمام مدت سر و صداها را میشنیده و متوجه اطراف بوده است، رمقی برای حرکت و یا باز کردن چشمانش نداشته و تا زمانی که به سنگر بچههای خودی میرسد کسی متوجه زنده بودن او نمیشود.
زمانی که درگیریها کمی آرام میگیرد و خودرویی برای بردن کشتهها و مجروحان به بیمارستان صحرایی میآید، متوجه مجروح بودن هادی میشوند و او را با خودرو به جزیره مجنون میبرند تا با قایق به عقب منتقل شود، اما قایق سوراخ بود و بدن او را آب میگیرد و بعد از ۲ روز به درمانگاه صحرایی و سپس با هواپیما به بیمارستان تهران منتقل میشود.
دکتری که در بیمارستان بالای سر او میآید با چک کردن وضعیت مردمک چشمانش و بدن غرق به خون او میگوید که او مرده است و به سردخانه منتقلش میکنند، هادی که همه چیز را احساس میکرده، قدرتی برای حرف زدن و یا حتی باز کردن چشمانش نداشته و نمیتوانسته بگوید من زندهام. چند دقیقهای که میگذرد پرستار دوباره نبض هادی را میگیرد و بلند فریاد میزند که آقای دکتر این مجروح زنده است و او را به اتاق عمل میبرند.
بعد از عمل دکتر به هادی میگوید که گلوله فقط ۲ میلیمتر با قلب او فاصله داشته است، اما بعد از اینکه وضعیت جسمیاش بهبود مییابد دوباره به خط مقدم میرود.
از همرزمانش میگوید از شهید علی ابراهیمی، شهید محمد ابراهیم شریفی؛ از دوست همرزمش غلامرضا دوست بین که جلوی چشمانش به شهادت رسیده است، از هیبت شهید بابانظر میگوید اینکه این شهید در عملیات کربلای ۵ مسئول لشکر امام رضا (ع) بوده و چگونه فرمانده عراقیها را به اسارت درمیآورد.
شهید بابانظر در سال ۵۹ و اول جنگ یکی از چشمهایش را در ارتفاعات ا... اکبر از دست داده و بارها مجروح شده بود، اما باز هم با همین وضعیت در جنگ مانده بود.
شب سوم عملیات کربلای ۵ رزمندگان و شهید بابانظر در شهرک دوئیچی به دنبال نقشهای برای شکست دشمن بودند که این شهید سنگر اصلی فرماندهی دشمن را شناسایی میکند و با وجود اینکه به دلیل کشتیگیر بودنش هیکل درشت و قوی داشت همراه با بیسیمچی سوار بر موتور شد.
با محاسبهای که کرده بود به رزمندهها میگوید تا با تیراندازی فضا را برای عبور موتور پوشش دهند و سپس خودش را با موتور به سنگر فرماندهی که در صد متری آنها قرار داشته است، میرساند و فرمانده دشمن را دستگیر و منطقه را فتح میکند.
پس از اعلام پذیرش قطعنامه ۵۹۸ سرهنگ هادی نعمتی تا سال ۷۱ در منطقه عملیاتی میماند و حتی در سال ۷۱ همسر و فرزندانش را به دزفول میبرد و سپس در سال ۷۳ به مشهد بازمیگردد و در دانشگاه امام حسین (ع) تحصیلات خود را کامل میکند و پس از آن برای دفاع از مرز در شرق کشور مشغول به خدمت میشود و در مبارزه با اشرار از ناحیه پا مجروح میشود که آثار آن هنوز در راه رفتن او هویداست.
وقتی صحبت از مقر الحدید میشود، میگوید: یکی از برنامههایی که به همت این مقر اجرا میشود؛ اردوهای جهادی است که با کمک فرزندان شهید بابانظر در روستاهای اطراف خراسان برگزار میشود و این اردوها در ۳ محور فرهنگی، پزشکی و عمرانی صورت میگیرد که در محور فرهنگی روحانیونی که در گردان الحدید حضور داشتند برای مردم مناطق محروم از مباحث دینی و اخلاقی صحبت میکنند.
وی ادامه میدهد: ارائه خدمات پزشکی نیز توسط رزمندگانی که عضو گردان الحدید بودهاند و در زمان جنگ سن و سالی نداشتند و بعد از جنگ تحمیلی در دانشگاهها تحصیل و پزشک شدهاند به صورت رایگان صورت میگیرد. این خدمات شامل دندانپزشکی، چشمپزشکی، ارتوپد، روانپزشک و حتی طب سنتی است.
نعمتی میافزاید: برگزاری یادواره شهدا در سطح شهر برای عموم با حضور بیش از ۳ هزار نفر از دیگر اقدامات این مقر است، اما آنچه که رزمندگان باقی مانده از گردان الحدید را به یکدیگر متصل میکند جلسات ماهی یکبار ما در محل مقر است که خاطرات خود را بازگو و به خانواده شهدای این گردان سرکشی میکنند.
* این گزارش شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۷ شماره ۳۰۸ در شهرآرا محله منطقه ۲ به چاپ رسیده است.