میگوید ۶۸ ساله است. با این حال اینقدر جنبوجوش دارد و مدام در حال حرکت و فعالیت است که به سختی این سن را باور میکنیم. کم نیستند کسانی که حتی خیلی کوچکتر از خانم فیاض هستند و خودشان را بازنشسته کردهاند.
آنها بیشتر ترجیح میدهند که در خانه بنشینند یا با نوه هایشان بازی کنند یا اینکه با دردها و بیماریهایشان بسازند. میگوید زمانی که مدرک پایۀ ششم را گرفته، پدرش به او و خواهرانش گفته که بروید هر هنری میخواهید یاد بگیرید. او هم خیاطی را انتخاب کرده.
از ۱۴ سالگی دستش توی جیب خودش بوده و خیاطی میکرده و حالا حدود ۴۸ سالی هم هست که سریدوزی میکند و از خود مشهد گرفته تا کاشان و تهران مشتری دارد.
اما جدای از همۀ اینها خانم فیاض یک ویژگی خاص دارد. نزدیک چهل سال است که به دیگر خانمهای علاقهمند، رایگان آموزش میدهد و آنها هم برای او کار میکنند و هم اینکه خیاطی یاد میگیرند.
به قول معروف ماهیگیری یادشان میدهد. خیلی از همان شاگردها الان برای خودشان کارگاه دارند و کار خیاطی میکنند و تبدیل به کارآفرین شدهاند.
از روزی هم که با خواست خودش به شهرک مهرگان آمده، بیشتر خانمهای شهرک را در زمینههای گوناگون، از خیاطی و روباندوزی گرفته تا خشک کردن میوه و سبزی و مانند اینها فعال و صاحب درآمد کرده است.
خلاصه اینکه هرکسی پیشش میآید، دست خالی بیرون نمیرود و بالاخره کاری یاد میگیرد. اما او برای اهالی شهرک مهرگان کارآفرین است، برای برخی دوستانش فعال محیط زیست و برای عده دیگری هم خیّر.
این روزها نیز حسینیهای را که پشت خانهاش ساخته بیمزد و منت در اختیار کمپین مشاغل خانگی قرار داده است. میهمان خانم فروغ فیاض شدیم و پای صحبتهای شیرینش نشستیم که برآیند آن را میتوانید در ادامه بخوانید.
میگوید بزرگ شده خیابان تهران «امامرضا (ع» است و هنوز خانه پدریشان همان طور دست نخورده باقی است. مدتی در همان محله همسایه دکتر شریعتی بودهاند و با حسرت از آن روزها یاد میکند.
فیاض تعریف میکند: «پایۀ ششم را که تمام کردم، بهطور طبیعی باید وارد دبیرستان میشدم، اما اوضاع دبیرستانهای آن زمان خیلی با روحیۀ مذهبی خانواده ما همخوانی نداشت.
ما چادری بودیم، ولی در دبیرستان باید بدون پوشش میرفتیم. تنها مردان زندگی ما پدر و برادرمان بودند، ولی آنجا معلمهای مرد تدریس میکردند. این شد که پدرم گفت شما خواهرها لازم نیست درس را ادامه بدهید.
بروید سراغ کارهای هنری و آنها را یاد بگیرید. هریک از خواهرها سراغ کاری رفتیم و من در آن میان خیاطی را انتخاب کردم. آموزشگاهی پیدا کردم و رسما وارد جرگه خیاطی شدم. اینقدر استعدادم خوب بود که فقط دو سال طول کشید تا یک خیاط کاملا حرفهای بشوم.»
انگار کارکردن از همان دوران نوجوانی در خون خانم فیاض بوده است و یک لحظه هم نمیتوانسته که بیکار بنشیند، برخلاف برخی دخترها و خانمهای امروزی که ترجیح میدهند از صبح تا شب در خانه وقتشان را با اینترنت و فیلم و سریال پر کنند.
ولی حاضر نیستند سراغ یادگیری هنر و راهاندازی یک کسب و کار کوچک خانگی نروند؛ «چهارده ساله بودم که دیگر برای خودم یک پا خیاط شده بودم و میتوانستم کارهایی بزرگتر از کارآموزی در این حرفه انجام بدهم.
برای همین یک مزون کوچک در خانه راه انداختم و برای همسایه و فامیل و حتی بیگانه لباس میدوختم. بعد مدتی هم رسماً تابلویی جلو در خانه نصب کردم.
یادم هست برای اینکه بتوانم اندازۀ مشتریها را بگیرم یا ایرادهای لباسشان را در تنشان برطرف کنم، یک کرسیچه زیر پایم میگذاشتم تا هم قدشان شوم. واقعاً روزهای خوبی بود. بالاخره دستم در جیب خودم رفته بود و تقریباً پولی از پدرم نمیگرفتم.».
شهروند منطقه ما میخندد و ادامه میدهد: «پدر خدابیامرزم مدام میگفت که بروید هر هنری دوست دارید یاد بگیرید، اما به جز هزینۀ اولیۀ ثبتنام پولش را نمیداد.
باید خودمان از هنری که یاد گرفته بودیم، پول درمیآوردیم و میرفتیم و در کلاسهای بعدی ثبتنام میکردیم. اصلا یکی از دلایلی که من خیاطی را بهصورت حرفهای شروع کردم، همین بود.
دلم میخواست هنرهای دیگر را هم یاد بگیرم و از دل آنها برای خودم درآمد پیدا کنم. خلاصه اینکه پولهایی را که از خیاطیکردن در میآوردم، خرج یادگرفتن انواع و اقسام هنرهای دیگر کردم.
از روباندوزی گرفته تا مکرومهبافی و... این را هم بگویم، زمان ما از این دست آموزشگاههای هنری و کلاسها وجود داشت، ولی مثل الان خیلی از آنها استقبال نمیشد. چون سطح درآمدها آنچنانی نبود.»
ما چادری بودیم، ولی در دبیرستان باید بدون پوشش میرفتیم، پدرم گفت شما لازم نیست درس را ادامه بدهید
مزون خانم فیاض کماکان به حیات خودش ادامه میدهد و روزبه روز گستردهتر میشود و تعداد مشتریانش بیشتر تا اینکه موضوع ازدواج پیش میآید. حالا دیگر زمینۀ کاریاش به کلی عوض میشود و عرصۀ پردرآمدتری را برای کار انتخاب میکند.
او تعریف میکند: «بیست ساله بودم که ازدواج کردم. هنوز مزونم را داشتم. بگذارید اول این را بگویم که شوهرم مثل برخی مردهای آن زمان نبود که کلا با این کارها مخالف باشد.
بلکه خیلی هم خوشحال بود و استقبال کرد که دستکم یک کمک خرج دارد و در عین حال همسرش در خانه است و به همه کارها میرسد. کمی بعد از ازدواج تصمیمم بر این شد که مزون را جمع کنم و دیگر برای کسی لباس ندوزم، در عوض وارد بازار دوخت پوششی سادهتر شوم.
آن زمان هنوز مثل الان دست زیاد نشده بود و این کار سود خوبی داشت. کمی تجهیزات اضافه کردم و زمینۀ کاریام را به کلی تغییر دادم. الان اگر اشتباه نکنم چیزی در حدود ۴۸ سال است که همان کارگاه کوچک را در خانهام دارم و همان مشتریان قدیمی هم هنوز به من سفارش کار میدهند.».
اما کارآفرین محلۀ مهرگان، از آن دسته آدمهای خاصی است که شاید در بین صد نفر یکی مثلش پیدا شود. کارآفرینی که به متقاضیان کار میدهد، رایگان آموزش میدهد، حتی فوت کوزهگری را هم یاد شاگردانش میدهد.
معتقد است که آنها اگر جربزۀ کار و دوامآوردن در بازار داشته باشند، میشوند یکی شبیه خود او. «سریدوزی را که شروع کردم معمولا یکی دو نفر کارگر داشتم که در کنار خودم کار میکردند.
با وجود اینکه کارها زیاد بود و این تعداد نفرات برای رتق و فتق امور کم بود، دوست نداشتم فرد دیگری را اضافه کنم. محل کارم درست وسط خانه و زندگیام بود و رفتوآمد اینها برایم مشکل ایجاد میکرد. این جریان ادامه داشت تا اینکه انقلاب شد.
آن موقع معیشت مردم تا اندازهای دچار مشکل شده بود. من از همان زمان نذر کردم هنر خیاطیام را به دیگر خانمها رایگان آموزش بدهم. خودم هرجا که میرفتم، در اتوبوس، روضه یا هرمکان دیگری که خانمها بودند، مینشستم کنارشان و کاملا توضیح میدادم که دارم چه کار میکنم و هنرم چیست و اینکه حاضرم رایگان آموزش بدهم.
همه تعجب میکردند، اما بعد مدتی کمکم استقبالها زیاد شد. این جریان بعد حدود ۳۹ سال هنوز قطع نشده است. چه زمانی که خانهمان در جای دیگر بود و چه الان که در مهرگان است، همچنان به آن نذر و عهدی که آن سالها بستم پای بندم.».
همصحبت ما ادامه میدهد: «در همه این سالها بازخوردهای خوبی از این کارم گرفتم. اینقدر به این بچهها انرژی مثبت میدهم که نمیتوانند و دلشان نمیخواهد که از خانه من دل بکنند.
نمونۀ اخیرش یکی از خانمهای روستای فارمد است که چند وقتی میشود پیش من میآید. شوهرش میگفت هروقت حالش در خانه گرفته است، به او میگویم بلند شو برو پیش خانم فیاض، چون وقتی از جای شما برمیگردد برای چند روز خوب و سرخوش است.».
بعضی کارها اصلا با متر و معیار عقل جور در نمیآیند و هرطور که فکر میکنی باز مغزت یک جایی خطا میدهد که این درست نیست. کاری که خانم فیاض انجام میدهد از همین کارهاست.
«همهچیز را نباید با متر عقل سنجید. بعضی کارها معامله آدم با خداست. خیلی از دختران و خانمهایی که آمدند پیش من کار یاد گرفتند و تجربه کسب کردند، الان برای خودشان کارگاه دارند و فعالیت میکنند.
آنها با شرکتهای مختلف هم قرارداد دارند. اما خدا شاهد است نه از مشتریانم و نه از سودم هیچ کم نشده است که بماند، دایره کارهایم گستردهتر هم شده است و من امروز از شهرهای دیگری مثل تهران و کاشان مشتری برایم پیدا شده است.
این نتیجه معامله با خداست. شک نکنید اگر کاری را برای رضای خدا انجام بدهید قطعا یک جایی در همین دنیا پاسخش را دریافت میکنید. دیر و زود دارد، ولی سوختوسوز ندارد.».
باورکردنی نیست، اما کارآفرین خوشصحبت و خوشذوق محلۀ مهرگان در این سن و سال هنوز هم روزی چهار، پنج ساعت بیوقفه پشت چرخ مینشیند و خیاطی میکند.
وقتی میپرسیم که برایتان سخت نیست و اذیت نمیشوید؟ بلافاصله قاطعانه میگوید نه و ادامه میدهد: «یک بار روایتی از امام علی (ع) خواندم با این مضمون که کار، بالاترین تفریح است.
از همان روز من این را آویزۀ گوشم کردم. اگر من هم مثل بقیه جور دیگر به کار نگاه میکردم، شک نکنید در این سن و سال اصلا نمیتوانستم کار کنم و بساط خیاطی و همه کارهای دیگرم را جمع میکردم. اما من کار را برای خودم لذتبخش کردهام. حین کار به خودم جملات مثبت و امیدبخش میگویم.
از خیاطی فارغ میشوم، سراغ یک کار دیگر میروم. آن تمام میشود باز یک چیز دیگر شروع میکنم. اینها برای من حکم تفریح را دارد و اصلا خسته نمیشوم.».
فیاض در ادامه صحبتهایش از برخی مادرها و دخترهای امروزی میگوید و حسابی از آنها انتقاد میکند: «مادرهای امروزی که مدام سرشان در این گوشیهای موبایل است یا مشغول چت کردن با این و آن هستند یا اینکه در فضای مجازی میگردند و چیزهایی میخوانند که کاملا بیهوده است و هیچ فایدهای برایشان ندارد.
وقتی مغز از این چیزها پر شود جایی برای یادگیری مسائل دیگر نمیماند. تربیت بچههایشان هم لنگ میماند. وقتی هم که گیر و گرفتاری برایشان پیش میآید، به جای کمک کردن به شوهرشان مدام ناله میکنند که چه کار کنیم.
اگر به جای این کارها هنر یاد بگیرند، میتوانند کمک حال خانوادهشان باشند. الان در همین شهرک مهرگان کم از این دست خانمها نداریم. همین که پیش من میآیند و شروع به گله و شکایت میکنند فوری فهرستی بلند بالا از کارهایی که میتوانند انجام بدهند، پیش رویشان میگذارم.
خودم هم با همه ریزهکاریهایش یادشان میدهم. از میوه و سبزی خشککردن گرفته تا تولید و فروش پیاز داغ و ترشی و شیرینی. همه این چیزها هم مشتری خودش را در هر زمانی دارد.
در شهرک کسی را داریم که واقعاً مشکل مالی داشت و از بد حادثه سرپرست خانواده شده بود. این خانم الان مشغول تولیدکردن پودر پاپریکاست. نه ناچار است از خانه بیرون برود و در محیطهای مشکلدار و ناجور کار کند و نه اینکه از بچههایش دور است. در عین حال مشغول کارکردن و پولدرآوردن است.».
رفتوآمدها در خانه خانم فیاض این روزها خیلی زیاد شده است. دلیلش هم کار تازهای است که به همت او و کمپین مشاغل خانگی آغاز شده. او توضیح میدهد: «مدتها در فکرم بود که حیاط خلوت پشت خانه را تبدیل به حسینیه بکنم تا خانمهای شهرک یکی دو روزی را در هفته به اینجا بیایند و قرآن بخوانند و در محرم و صفر عزاداری کنند.
خیلی مصمم به انجام این کار بودم، ولی از پس هزینههایش بر نمیآمدم. ولی همانطور که گفتم اگر کار برای خدا باشد همه چیز خودش جور میشود، ساخت این حسینیه هم همینگونه پیش رفت.
همه پول را خیّرها و دوستان و آشنایان دادند. از رقمهای بسیار کم تا پولهای میلیونی. ماه رمضان امسال این حسینیه ساخته شد و جلسههای قرآن شلوغ و خوبی هم برگزار کردیم تا اینکه فهمیدم بچههای کمپین مشاغل خانگی میخواهند برای تابستان کلاس برگزار کنند، ولی هیچجا و مکانی ندارند.
این فعالان به سختی در خانه یکی از خودشان با هر زحمتی که هست کلاسها را برگزار میکردند. دیدم که کاری که اینها میکنند همان توانمندسازی خانمهاست و از همه مهمتر اینکه در راستای همان کاری است که من از چهل سال پیش مشغول انجام دادنش هستم.
پیشنهادم را مطرح کردم که با استقبال این دوستان همراه شد و الان کلاسهایشان را در همین حسینیه برپا میکنند. آنها اصلاً صفای دیگری به خانه من دادهاند و از کنارهم بودن لذت میبریم.
مزاحمتی هم برای من ندارند که هیچ، گاهی دست به کمک من هم هستند. برای همین هم هست که میخواهم یک تابلو سردر خانهام بزنم و روی آن بنویسم: بهشت کوچک من.».
*این گزارش در تاریخ ۲۵ تیر ۱۳۹۶ در شماره ۲۵۳ شهرآرامحله منطقه ۳ به چاپ رسیده است.