غروب عاشوراست. اذان مغرب تمام شده است و جمعیت زیادی جلو مسجد سیدالشهدا (ع) ایستادهاند. بچهها شمعهای خاموش را در دستشان نگه داشتهاند و بزرگترها شاخهگل و کتابهای کوچک ادعیه. دستههیئتی که جلودار است، قدیمیترها و ریشسفیدها هستند و دسته دوم با فاصله حدود ۱۰متر، نوجوانهای هیئت رهروان شاهد.
خیل عظیم خانمهای محله پشت ماشین صوت همراه مداح به راه میافتند. یک محله آماده شدهاند تا شام غریبان امامحسین (ع) را درکنار خانواده شهدای محلهشان بمانند و به رسم هرساله تسلیتی بگویند. اهالی محله سرافرازان حدود سیسال است که با این سنت خداپسندانه، یاد و خاطره شهدای محلهشان را زنده نگه میدارند. عاشورای امسال هم بیش از ۲ هزار نفر از اهالی سرافرازان به دیدار چهلخانواده شهید رفتند.
نوجوان پرچمداری که جلو هیئت راه میرود، از قبل مسیر را میداند. بیرق بلندش را پیچوتاب میدهد تا خیل جمعیت راه را گم نکنند. البته بیشتر اهالی پساز سالها که این مسیر را پیمودهاند، نیازی به راهبلد ندارند. دسته اول هیئت بلند میخوانند «امشب به دشت کربلا نالان یتیماناند» و سپس دسته دوم پشت سرشان ادامه میدهند «در خاک، بیغسل و کفن رعنا جواناناند». با حزن این اشعار، هیئت راهی میشود در کوچهپسکوچههای خیابان رهایی. از کوچه شهیدشاملو شروع میکنند.
برات ایمانی، مسئول هیئت رهروان شاهد، مداح امشب است. خانه شهدا را میشناسد و برنامهریزی شام غریبان از سیسال قبل با او بوده است. به خانه هر شهیدی که نزدیک میشویم، پدر و مادر، همسر، دختر و پسر شهید را خطاب قرار میدهد و کاروان کربلا را مثال میزند.
خانمها که بهدلیل انسجامشان، جمعیتشان چندبرابر آقایان دیده میشود، پشت ماشین صوت حرکت میکنند و به خانه هر شهیدی که میرسیم، عرض ارادت میکنند. بعضی اشک میریزند و برخی هم با تقدیم گل، محبتشان را به خانواده شهدا نشان میدهند.
مریم براتپور، همسر شهید رحمانی، درکنار عکس شهیدش ایستاده است و فرزندانش با خرما و حلوا از جمعیت پذیرایی میکنند. با لبخندی حزنآلود میگوید: سیسال است که شام غریبان همسایههایمان ما را تنها نگذاشتهاند. هرسال هم جمعیت بیشتر از قبل میشود. همان همسایههای قدیمی که طی سالها با ما پیر شدهاند، حالا با بچهها و نوههایشان به دیدارمان میآیند. مردم هنوز حرمت شهدا و خانوادههایشان را حفظ میکنند.
جمعیت مسیر را از کوچهپسکوچههای خیابان شهیدمهاجرانی ادامه میدهد. شهدای جنگ را همه میشناسند. اما در این سالها جانبازان زیادی هم به درجه رفیع شهادت نائل آمدهاند. آنها هم سالبهسال به خانوادههایی که طاق میبندند و منتظر میمانند، اضافه میشوند. خانواده شهید جانباز تاتاری هر سال هرجایی که باشند، این موقع خودشان را به مشهد میرسانند.
فاطمه دختر بیستونهساله شهید ظرف حلوایی را که خودش با عشق برای دوستداران شهدا درست کرده است، به دست خالهاش میدهد و میگوید: پدرم جانباز شیمیایی بود و دوازده سال قبل شهید شد. قبل از شهادت او ما نیز همراه این جمعیت به دیدار خانواده شهدا میرفتیم، اما از دوازدهسال قبل خودمان مهیا میشویم برای پذیرایی.
بیشتر اقواممان در شهرستان چناران هستند، اما همگی برای عاشورا خودشان را به خانه ما میرسانند تا در پخت حلوا و آمادهکردن خرما و وسایل پذیرایی کمک کنند. قطره اشک در چشمان این دختر جوان حلقه میبندد. با بغض میگوید: خوشحالم که مردم بابا را به خاطر سپردهاند و قدردان ایثار او هستند.
جمعیت در قالبی منظم در کوچهها راه میپیماید. اطراف جمعیت جوانها و نوجوانهایی با لباس بسیج حرکت میکنند که مسئول حفاظت هستند. امین مقدسی شانزدهسال دارد و یکی از همین بسیجیهاست. میگوید: مسئولان هیئت از قبل مسیر را برایمان مشخص کرده و وظایفمان را هم گفتهاند.
ما نباید بگذاریم که جمعیت، مسیر ماشینها را مسدود کنند تا خدای نکرده این عرض ارادت ما باعث سلب آسایش دیگران باشد. از طرفی باید به ماشینها هشدار بدهیم سرعتشان را کم کنند تا با مردم برخورد نکنند. زهرا حسینی هم نوجوانی است که در بخش خانمها مسئول انتظامات است.
او میگوید: هرکس وظیفهای دارد. جلودار مسیر را مشخص میکند، ما هم با آخرین نفرات حرکت میکنیم و باید حواسمان باشد که در تاریکی شب، خانم یا دختری مسیر را گم نکند.
علاوهبر خانواده شهدا، همسایههای هر شهید هم از قبل میدانند که در مسیر چه موقع نوبت به کوچه آنها میرسد و همراه خانواده شهید از قبل منتظرند. وقتی وارد کوچهای با پنجشهید میشویم، جمعیت بیامان گریه میکند.
علیرضا قنبری، همسایه روبهرویی این پنج شهید که خانههایشان درکنار هم قرار دارد، نوهاش را در بغل گرفته است و میگوید: سه خانهاند، اما پنجشهید دارند. بعضی خانهها تعداد زیادی شهید دادهاند. سالهای اول تعداد شهدا کمتر بود، اما الان رسیده است به ۴۹ شهید از چهلخانه. او که خودش جانباز ۵۷ درصد است، با لبخندی آرام میگوید: ما هم رفتنی هستیم. این محله پر از جانباز است؛ چیزی نمانده که تعداد شهدایش از صدنفر هم بیشتر شود.
حدود دو ساعت است که جمعیت پابهپای هم در کوچهپسکوچهها راه میروند و اشک میریزند. درِ خانه شهیدعلیاصغر خلق ذکرآباد باز است و غیر از شربت و حلوا با شمع از مردم پذیرایی میکنند. دختربچهها و پسربچهها شمعهایشان را روشن میکنند. نور شمعها، جلوه خاصی به جمعیتی که در تاریکی شب حرکت میکند، میبخشد.
محبوبهخانم، دختر بزرگ شهید که همراه خواهر و برادرها نذرهایشان را در این شب ادا میکنند، میگوید: بابا که شهید شد، من سهسال داشتم. الان نوه سهسالهام میزبان مردم است.
همراه جمعیت میرویم و در مسیر برگشت بهسمت مسجد سیدالشهدا (ع)، از خیابان شهید قائمی میگذریم. لحظهبه لحظه بر تعداد جمعیت اضافه میشود. زهرا علیزاده که پنجسالی میشود در این محل ساکن شده است، با ذوق میگوید: سال اولی که این مراسم متفاوت را دیدم، برایم خیلی جالب بود. فکر نمیکنم هیچ جای شهر چنین جمعیتی به خانواده شهدا ادای احترام کنند.
محسن حبیبی، از کسبه محل، درحالیکه مغازهاش را میبندد، میگوید: دوازدهسال داشتم که خودم در این هیئت به دیدار خانواده شهدا میرفتم؛ حالا با بچههایم در این مراسم شرکت میکنم. خیلی از قدیمیهایی که از این محل رفتهاند، باز هم این شب را به اینجا میآیند تا به خانواده شهدا عرض ادب کنند. در این محله، ما یک خانواده بزرگیم.
صدای نوحه از خانه شهیدسیدعباس غفاریحسینی به گوش میرسد. بیبیزهرا، خواهر بزرگ شهید، میگوید: تا پنجسال قبل مادرم زنده بود و از اینکه مردم به یاد عباسمان هستند، خیلی خوشحال میشد. با فروخوردن بغضش ادامه میدهد: برادرم شانزدهسال داشت که به جبهه رفت و یک سال بعد هم شهید شد. بعداز فوت مادر، من و برادرهایم از عشاق حسین (ع) پذیرایی میکنیم.
جمعیت با همان نظم خاص، با چهرههایی که به پهنای صورت خیس از اشک است، راهی مسجد میشود. این خانواده دوهزارنفره دورهم جمع میشوند و با هزینهای که خودشان جمع کردهاند، شامشان را نیز کنار هم میخورند.