او با شیوه آموزشیاش دست روی نقطه ضعف یا شاید هم قوت بچهها گذاشته است. آموزش شاهنامه با ریتم، موسیقی، بازی، نمایش، نقاشی و عروسکسازی درست همان چیزی است که بچهها را میخکوب میکند. شاید از همان هزار سال پیش که شاهنامه سروده شد، جای خالی این کار حس میشد.
در این مدت همه میگفتند باید زبان دیگری برای ارتباط بچهها باشاهنامه اختراع شود، اما هیچکس نبود که این حرف را اجرایی کند، بنابراین فاصله بین شاهنامه و بچهها بیشتر و بیشتر میشد تااینکه فیروزه خراسانی که هم کارشناسی ارشد ادبیاتفارسی دارد و هم موسیقیدان است و هم عاشق شاهنامه، با تلفیق اینها رگ خواب بچهها را بهدست گرفت. حال کار در گوشهای از شهر شاهنامه آغاز شده است اما فراگیریاش نیاز به حمایت جمعی دارد تااین زنجیره پا بگیرد.
نمنم باران، تاپتاپ قلب و حتی بالا رفتن دست بهسوی آسمان را «ریتم» تعریف میکند و با تکیه بر اینها ثابت میکند که زندگی ما سرشار از ریتم است. فیروزه خراسانی میگوید: «تا وقتی زندگیمان روی ریتم است، همهچیز زیباست اما اگر ریتم از دست برود، دچار مشکل میشویم.
درست مثل نمنم باران که اگر ریتم اصلی خودش را از دست بدهد، سیلی خانمانسوز میشود یا اگر تاپتاپ قلب ریتمش را از دست بدهد، ما را دچار حمله قلبی میکند.» خراسانی اولین قدم در آموزش موسیقی به کودک را آموزش ریتم زندگی بیان میکند و میگوید: «موسیقی یاد دادن به بچهها خیلی سخت است. اگر نتوانی به آنچه کودک میخواهد، برسی، اتفاقی که میافتد، فاجعه است و موجب میشود تا پایان عمر کودک، مدیونش باشی.»
خراسانی راه رخ ندادن این فاجعه را آموخته است. او به نحوی موسیقی و شاهنامه را با هم ترکیب کرده است که حالا نمیتوانیم بگوییم با استفاده از قصههای شاهنامه، موسیقی را به کودکان میآموزد یا با استفاده از موسیقی، کودکان را با شاهنامه آشنا میکند. او شیوه کارش را چنین شرح میدهد: «ابتدا شخصیتهای شاهنامه را به بچهها معرفی میکنم؛ اینکه رستم چه کسی است و چه ویژگیهایی دارد.
اسمهای مختلف رستم مثل تهمتن، پهلوان و... را برایشان میگویم. بعد یک قصه از شاهنامه مثل هفتخان رستم را انتخاب و برایشان تعریف میکنم.» مرحله بعد سرودن شعری به موازات داستان شاهنامه است. شعری که در حین کوتاهی، بتواند نکات کلیدی شاهنامه را هم بیان کند. خراسانی با یک مثال وضیح میدهد: «بهعنوان مثال برای هفتخان، نکتههای کلیدیای که میدانیم، این است که رستم هر کارش را با نام یزدان شروع میکند. رَخش در همه مراحل همراه رستم است. او در مسیر هفتخان میرود و هدفش جنگ با دیوان است. بر همین اساس این شعر را میخوانیم: رستم دستان، با رخش رخشان، با نام یزدان، در جنگ با دیوان، در مسیر هفتخان، افتانوخیزان، راه افتاد.»
پس از ملکه شدن شعرها و داستانهای شاهنامه در ذهن بچهها ازطریق تکرارهای مکرر، نوبت به تصویرسازی آن با کمک نقاشی و عروسکسازی میرسد. خراسانی این مرحله را چنین تشریح میکند: «در مرحله بعد بچهها براساس شعر و داستانی که برایشان تعریف کردهام، نقاشی میکشند.
من به بچهها میگویم که از هر کجای قصه که برای شما قشنگتر بود و لذت بردید، نقاشی بکشید. در مرحله سوم بچهها از روی نقاشیهایشان با خمیر و گِل مجسمه میسازند؛ البته برخی هم که خودشان دوست دارند، عروسک درست میکنند. سپس با به حرکت درآوردن مجسمهها و عروسکها دوباره شعرها را تکرار میکنیم.
مرحله بعد اجرای تئاتر و نمایش همراه با بچهها و براساس همین قصه است. هر کدام از بچهها یک نقش را قبول میکنند. ابزاری هم داریم برای تولید صدا. بعضی بچهها درآوردن صدا به کمک آن ابزار را بهعهده میگیرند؛ مثلا شبی که رستم قرار است وارد خان اول شود را با صدای سوسوی شب، جغد، جیرجیرک و... اجرا میکنیم. شنیدن صداها و بازی کردن نمایش برای بچهها لذتبخش است. وقتی این قصهها به این شکل تصویری میشود، انگار که شاهنامه روی میز قرار میگیرد و بچهها با آن زندگی میکنند.»
استفاده از تکنیک واجآرایی یا زبانپیچ، روش دیگری است که خراسانی برای نهادینه کردن شاهنامه در ذهن بچهها بهکار میگیرد. او میگوید: «یکی از کارهای ما و بچهها استفاده از تکنیک زبانپیچ یا دراصطلاح ادبیاتی واجآرایی است. بچهها این زبانپیچها را خیلی دوست دارند؛ چون اشتباه میگویند و با هم کلی میخندند و این برایشان لذتبخش است؛ البته چون درست کردن زبانپیچها خیلی سخت است، برای هر داستانی نمیتوانیم زبانپیچ داشته باشیم.
مراسم ازدواج رستم و تهمینه یکی از داستانهایی است که با زبانپیچ اجرا میکنیم و میخوانیم: «تو شاهنامه تهمتنه، بیتتهپته، تالاقوتولوق و تقوتوق، تکوتنهایی توی اتاق تا میتونست، با تهمینه حرف زد.» خراسانی ادامه میدهد: «برای بچهها تکرار این واژهها سخت، اما درعینحال لذتبخش است.
کلی سر این تتهپتهها درگیریم تا بچهها متوجه معنی شوند. من برایشان توضیح میدهم که تتهپته یعنی چه و چرا میگوییم بیتتهپته! چون رستم مردی است جنگاور و هیچگاه به تتهپته نمیافتد. به بچهها گفتهام که رخش همهجا همراه رستم است، بنابراین وقتی میگوییم بیتالاقوتلوق یعنی اینکه اینجا رخش نیست؛ چون تهمتن نیمهشب به دیدار تهمینه میرود، هم تقوتوق ندارد و آرام میرود.
با این توضیحات و تکرارها معمولا بچهها دفعه چهارم و پنجم میتوانند کامل بگویند.» خراسانی تکنیک زبانپیچ را برگرفته از متد «ارف شولورک» اتریشی معرفی میکند و میگوید: «استفاده از تکنیک زبانپیچ را در دورهای که در تهران، استادان اتریشی بیانش کردند، آموختم؛ البته بعد آن را براساس داستان شاهنامه تغییر دادم؛ مثلا اصل زبانپیچی که برایتان خواندم، این است: ته تابستون، تراکتوره، بیتتهپته و تالاقوتلوق و تقوتوق، تکوتنهایی تو تپهها راه افتاد.»
سرانجام پس از این قصهها و حرکتها میرسیم به اجرای موسیقی البته بدون ساز؛ استفاده از حرکات بدن یا بدنکوبه شیوه آموزشی پذیرفتهشده دیگری است که خراسانی از آن برای آموزش موسیقی و شاهنامهخوانی مدد میگیرد. او با اشاره به اینکه آموزش موسیقی و استفاده از این شیوه یادگیری را اولینبار «ارف شولورک» مطرح کرده، معتقد است که برای آموزش موسیقی حتما لازم نیست از ساز استفاده کنیم، بلکه با چهار تا چوب ساده هم میتوانیم ضرباهنگ ایجاد کنیم و این یعنی موسیقی.
خراسانی میگوید: «برای آموزش موسیقی خیلی سخت شروع نمیکنیم که بچهها! ضرب من ضرب شاهنامه است و شاهنامه ضربش هزج متقارب است، فعولُن فعولُن فًعَل است و...؛ بچهها اصلا اینها را متوجه نخواهند شد، بنابراین مجبوریم خیلی سادهاش کنیم. شاید دلیل اینکه خیلی از بزرگسالان به شاهنامه نگاه سخت دارند، این باشد که آن را نمیفهمند، پس ما مجبوریم که سادهاش کنیم تا بچهها متوجه شوند. استفاده از زبان بدن یا بهاصطلاح «بادی پرکاشن» راهحل ما برای این مشکل است.» او برای اینکه منظورش را بهتر بفهماند، صدای قطاری را که در کودکی با استفاده از حرکات بدن تقلید میکردیم، به یادمان میآورد.
علاوه بر شعرها و قصههایی که بر اساس شاهنامه سروده و خوانده میشود، قسمتی از تمرین بچهها به خواندن شعر شاهنامه اختصاص مییابد. «کنون پرشگفتی یکی داستان/ بپیوندم از گفته راستان نگه کن که مر سام را روزگار/ چه بازی نمود ای پسر هوشدار نبود ایچ فرزند مر سام را، دلش بود جوینده کام را.» خراسانی در خواندن اشعار شاهنامه نیز به خوانش صرف اکتفا نمیکند. او باید تکتک کلمات را برای بچهها توضیح دهد. میگوید: «کلمات استفادهشده در اشعار شاهنامه، سخت است و باید برای بچهها معنی شود؛ مثلا بچهها نمیدانند مر چیست و میپرسند این مر سام اسمش است؟
من برای آموزش معنی «مر» در شعر فوق، برای بچهها مثال میزنم و میگویم بچهها! بهتازگی برای مامانتون چی خریدین؟ هر کدام از بچهها یک چیز میگویند. من با اسم بچهها و اجناسی که خریدهاند، جمله میسازم و مثلا میگویم: نگین مر مادرش کیف خرید. یا صدرا مر مادرش مانتو خرید. کمکم بچهها خودشان به این نتیجه میرسند که مر به معنای برای است.» زمانبر اما عمری مرور تمامی مراحل بالا بسیار زمانبر است اما خراسانی در کارش هیچ عجلهای ندارد. او میگوید: «هدف من تربیت موسیقیدان نیست، بلکه میخواهم بچهها با تمام وجودشان شاهنامه را درک کنند. خیلیها کار شاهنامه را انجام میدهند ولی بیشتر درزمینه خوانش، اما ماندگاری قصه در ذهن بچهها برای من بیشتر از خوانش اهمیت دارد.
نمیخواهم در کوتاهمدت حفظ و بعد هم فراموش کنند، بلکه میخواهم این شاهنامه برای بچهها در تمام دوران زندگی راهنما شود، بنابراین این پروسه تا زمانی که بچهها به درک عمیقی از شاهنامه برسند، ادامه خواهد داشت.» زنجیره ادامه دارد تکرار مکرر شعرها و قصههای شاهنامه توسط بچهها در داخل خانه موجب میشود که پدر و مادرها نیز با شاهنامه درگیر شوند.
بچهها حالا خودشان مطالبهگر شاهنامه هستند و از پدر و مادرشان میخواهند که شبها برایشان قصههای شاهنامه را بخوانند. همین امر پدر و مادرها را نیز وامیدارد تا بهسراغ شاهنامه بروند و خود بیاموزند تا بتوانند به فرزندشان نیز آموزش بدهند.
بدین ترتیب زنجیره شاهنامهخوانی ادامه پیدا میکند تا همه افراد جامعه شاهنامهخوان شوند. خراسانی میگوید: «پدر و مادرها میگویند بعد از آمدن بچهها به این کلاس، زندگیشان هدفدار شده است. حالا همه نقاشیهای آنها داستانهای شاهنامه است. شبها میگویند برای ما شاهنامه بخوانید. آنها از من میپرسند چه کتابی بخریم؟ این علاقهمندی و اینکه وادار میشوند شاهنامه بخوانند، خوب است.»
هدف من تربیت موسیقیدان نیست، بلکه میخواهم بچهها با تمام وجودشان شاهنامه را درک کنند
در حال حاضر آموزشگاه موسیقی نامیک واقع در هاشمیه تنها مکانی است که خراسانی در آن به آموزش شاهنامه و موسیقی میپردازد، درحالیکه جای خالی چنین برنامههایی در آرامگاه فردوسی بهشدت احساس میشود. از آنسو شعبهای از کانون پرورشفکری کودکانونوجوانان در آرامگاه فردوسی وجود دارد که تنها نام آرامگاه فردوسی را یدک میکشد و عملا در آن کار ویژهای برای ارتباط بیشتر کودک و شاهنامه اجرا نمیشود.
برنامههای این شعبه کانون، همان است که در سایر شعبهها اجرا میشود ولو کمتر. از خراسانی درباره ارتباط با کانون پرورشی و فکری واقع در آرامگاه فردوسی میپرسیم و اینکه آیا تاکنون درخواستی از وی برای اجرا کردن این شیوه آموزشی در آرامگاه فردوسی خواسته شده است یا خیر؟
او میگوید: «تاکنون کارگاههای آموزشی زیادی برای مربیان مهدکودک و معلمان مدرسه داشتهام اما اشکال کار این است که این آموزشها نیاز به استمرار دارد و در یک دوره کوتاهمدت سهروزه نمیتوان کاری از پیش برد. متأسفانه این افراد میخواهند دوروزه همه چیزهایی را که ما در طول این همه سال آموختهایم، یاد بگیرند و بعد نتیجه این میشود که یک کار را ناقص اجرا میکنند. باید خود آدمها علاقهمند شوند و بیایند سراغ من. درباره ارتباط با آرامگاه هم تاکنون درخواستی از من نشده است.»
سرودن شعر براساس شاهنامه و استخراج زبانپیچ از دل آن، کار دشواری است که خراسانی تاکنون در آن موفق بوده است. از او میپرسیم تاکنون برای انتشار این اشعار و زبانپیچها و شیوه آموزشش اقدامی کرده است که در جواب میگوید: «انتشاراتی که بتواند حق مطلب را ادا کند و خیلی سخت نگیرد، پیدا نکردم؛ وگرنه خودم هم دوست دارم که مکتوب شود؛ البته شاید بهتر از مکتوب شدن، تهیه کتابچه صوتی باشد. هنوز سر قالب انتشارش به نتیجه نرسیدهام.»
امروز دیگر شاهنامه تبدیل به بخش جداییناپذیر زندگی فیروزه خراسانی شده است. او درباره ورود شاهنامه به زندگیاش چنین میگوید: «رشته تحصیلی من در دانشگاه، ادبیات ارسی است و از بچگی موسیقی کار میکردم. خیلی دلم میخواست که موضوع پایاننامهام در دوره ارشناسیارشد، موسیقی در شاهنامه باشد، ولی استادان نپذیرفتند و گفتند قبلا روی این موضوع کار شده است. من لالاییهای مادران خراسانی را انتخاب کردم و کمکم رگههایی از شاهنامه در کار من نمایان شد. وارد هر منطقه که میشدیم، میتوانستیم نقش شاهنامه را در لالاییهای مادران لمس کنیم.
ما دریافتیم که درمیان خراسانیها، گنابادیها روحیهای حماسی دارند و با رستم مأنوسند. این را میشد در لالاییهایشان ریشهیابی کرد. در مشهد هم این روحیه نمود داشت و در لالاییها از پهلوانی و قهرمانی صحبت میشد. یاد لالاییهای مادرم که افتادم، متوجه شدم که من هم از همان کودکی با شاهنامه اخت شدهام.
علاقه من به فردوسی از زمان ازدواجم شدت گرفت. ما همیشه قرارهای دوران نامزدیمان را در آرامگاه فردوسی میگذاشتیم. همان زمان بود که کارگاهی با عنوان نقاشیهای شاهنامه برای کودکان برگزار کردیم. در آن کارگاه متوجه شدم که همه بچهها ظرفیت نقاشی ندارند؛ مثلا کودکی بسیار به شاهنامه علاقهمند بود و پای داستانها مینشست اما نمیتوانست نقاشی بکشد. این کودک بهمرور زمان وقتی نمیتوانست رشته دیگری متناسب با استعدادش بیابد، از شاهنامه هم زده میشد؛ به همین خاطر کمکم تصمیم گرفتم آموزش شاهنامه ازطریق موسیقی را هم درکنار نقاشی پی بگیرم.»
* این گزارش پنج شنبه، ۲۳ آذر ۹۶ در شماره ۲۱۸ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است.