
روایت دندانساز قدیمی محله رضاییه از علاقه زائران به دندان طلا
انگار بعضیها نمیتوانند قبول کنند که گذشته رفته و باید آن را فراموش کرد، به همین خاطر داستانها و خاطرات قدیم را خوب به یاد دارند و در تعریفکردن آنها هم متبحرند. آقای مکتبدار هم از همینهاست. او از مشهد قدیم خاطرات زیادی دارد و فتوکپی همه چیزهایی که میتوانسته روزی به کمک خاطرهگوییهایش بیاید را در دو پلاستیک مجزا نگهداری میکند.
وقتی وارد اتاق کار آقای مکتبدار شدم، یونیت دندانپزشکی زیمنس دلم را برد. قیافهاش مثل این ماشینهای فولوکس آلمانی بود و با ابهت عجیبی در گوشهای از مطبش لمیده بود.
اسماعیل مکتبدار ساکن خیابان وحدت ۱۸ است. او از سال ۱۳۵۳ کار خود را بهعنوان یک دندانساز تجربی آغاز کرده و در این مدت در کنار اینکه به وضعیت دندان مردم رسیدگی کرده است، باعث شده چند نفری دندانپزشک شوند.
۱۲ سال شاگرد دندانسازی بودم
اسماعیل مکتبدار، متولد ۱۳۳۱ هستم. از سال ۵۳ با شغل دندانسازی در خدمت مردم هستم. یک پدربزرگ داشتیم که در رشتخوار به او میگفتند جناب آخوند، ایشان مکتبخانه داشتند و به بچههای رشتخوار درس قرآن میدادند که حالا همان بچهها مسئولان شهر شدهاند. فامیلی ما بهخاطر همان شغل پدربزرگمان مکتبدار است.
ظاهراً من ششساله بودم که پدر ما برای زندگی به مشهد آمدند. آن اوایل خانۀ ما در کوچۀ حاج ابراهیم و کوچۀ حسن قلی در خیابان نواب بود. همان زمان من به مدرسۀ عسکریه حاج آقا عابدزاده رفتم و تا کلاس ششم همانجا درس خواندم. وقتی از کلاس ششم فارغالتحصیل شدم، رفتم پهلوی آقای گلبانی دندانسازی یاد گرفتم.
شش سال شاگرد آقای محمد گلبانی بودم، بعد رفتم پیش آقای جواهری در کوچۀ بهره، شش سال هم پیش ایشان بودم تا اینکه حرفۀ دندانسازی را یاد گرفتم.
ویترینهای جذاب دندانسازان
من از بچگی به دندانسازی علاقه داشتم. آن زمان فلکۀ امام رضا (ع) یا فلکۀ حضرت خراب نشده بود. این فلکه که دورتا دور حرم بود و گاراژ ماشینها در آن قرار داشت، قلب شهر بود. اتوبوسها از همین گاراژهای فلکۀ حضرت مسافران را به شهرهای مختلف ایران میبردند و میآوردند. آن زمان ماشینها سه دور، دور فلکه امام رضا (ع) میزدند، این یک رسم شده بود. در این سه دور، هم مسافر سوار میکردند و هم برای جاده خود را بیمه امام رضا (ع) میکردند.
آن زمان فلکۀ حضرت محل اجتماع دندانسازها بود. دندانسازها جلوی در هر مسافرخانه یک ویترین در چند طبقه داشتند. در هر طبقه چند دست دندان چیده میشد که معمولا یکی از آنها یک دست دندان طلا بود.
من آن زمان همراه با مادرم به صحن کهنه، یا صحن اسمال طلا میرفتیم. من اولین فرزند خانه بودم و مادرم خیلی من را دوست داشت. از همان روزها که ما باهم حرم میرفتیم، این دندانها چشم من را گرفت و من تصمیم گرفتم دکتر شوم.
سال ۵۳ مطب دندانسازی زدم
آن زمان اطراف حرم پر از بازارهای مختلف بود و همۀ بازارها به حرم میرسیدند. تجمع دندانسازها دور میدان حضرت بود. آن زمان دندانسازها از استادهای پیشکسوت اینکار را یاد میگرفتند. مشهد دندانسازهای خیلی خوبی داشت که چند تای آنها هنوز هستند.
در سال ۵۳ سندیکای دندانسازان در مشهد فعال بود و رئیس ما مرحوم رخشنده بود. من رفتم آنجا، گفتم میخواهم که دندانسازی بزنم. اینکه ما پیش چه کسی دندانسازی را یاد گرفته بودیم، مهمترین امتیاز برای دریافت سند کار بود.
من همان سال ۵۳ مجوز فعالیت گرفتم و آمدم در همین خانۀ فعلی کار دندانسازی را آغاز کردم. اینجا خانۀ پدری من بود. آن زمان فلکۀ حضرت خراب شده بود و همه دندانسازها در جاهای مختلف شهر پخش شدند. آن روزها مردم برای دندانسازی و دندان درد پیش ما میآمدند. بعد از انقلاب مجلس برای ساماندهی کار دندانسازان تجربی طرحی تصویب کرد که آزمونی برای تعیین سطح علمی دندانسازان تجربی از آنها گرفته شود.
آن روزها مشهد ۵ دندانپزشک داشت
این ماجرا مربوط به سال ۱۳۶۴ بود. من و شماری از دندانسازان تجربی مشهد یک استاد دانشگاه را بهعنوان استاد راهنما برای یکسال استخدام کردیم و ایشان به ما دندانسازی علمی را درس داد تا ما برای امتحان کتبی آماده شویم.
همان زمان ما در مشهد پنجتا دکتر دندان که درسش را خوانده بودند، داشتیم. اما چون مطب آنها در بالای شهر بود و مردم پایینشهر به آنان دسترسی نداشتند، پیش ما میآمدند. ما در واقع دندانسازهایی بودیم که به درد دندان مردم هم رسیدگی میکردیم.
مجلس قانون را تصویب کرد و قرار شد افرادی که سابقۀ کار دارند، برای آزمون به دانشگاه شهید بهشتی تهران بروند و آزمون بدهند. دکتر خوشنویس وزیروقت بهداشت خیلی به ما دندانسازان تجربی لطف کرد. خیلی دوست داشتم کاری که انجام میدهم قانونی باشد، ولی ما هماکنون در مشهد دندانساز بدون مجوز داریم.
بعد ازاینکه به ما مجوز دادند؛ ما را ملزم کردند که امکانات دندانپزشکی را در مطب داشته باشیم. بعد از اینکه مجوز گرفتیم من و یکی از همکارانم به مدت ۵ سال به روستای گوارشک رفتیم تا بتوانیم به کار خود ادامه بدهیم. در واقع ما به جای اینکه دانشگاه برویم به روستاها میرفتیم تا بتوانیم در آینده به طور قانونی کار خود را ادامه بدهیم.
همکاران زیادی مثل ما کار خود را بهطور قانونی انجام ندادند. نگران بودند که شغل خود را از دست بدهند، البته که ما بعد از گرفتن این مجوز محدودیتهایی در زمینۀ دندانپزشکی داشتیم، اما بازهم، چون قانونمند شدیم
خوب شد.
آن زمان من برای یک دست دندان کامل ۲۵۰۰ تومان میگرفتم اما خدمات من برای خانوادههای شهدا رایگان بود
مردم فقیر و خانوادۀ شهدا را رایگان درمان میکردم
به دلیل اینکه زمان جنگ بود و بسیاری از مردم توانایی مالی کافی نداشتند، من برای کسانی که مستمند بودند و از سوی بزرگان شهر نامه میآوردند، دندان رایگان درست میکردم. حتی خدمات من برای خانوادههای شهدا رایگان بود. آن زمان من برای یک دست دندان کامل ۲۵۰۰ تومان میگرفتم.
در قدیم دندانسازان تجربی پولدار میشدند، اما الان اینطور نیست. آن زمان دست کم بود و کار ما خیلی خوب بود. من یک برادر داشتم به نام ابوالقاسم مکتبدار که در هفده سالگی درعملیات خیبر شهید و مفقودالأثر شد. او در کنار من کار میکرد و کمک حالم بود. سالها بعد پیکرش آمد و در بهشت رضا دفنش کردیم. من سعادت نداشتم به جبهه بروم، اما همیشه برای رزمندهها خون اهدا میکردم.
ترکمنها مشتری دندان طلا بودند
دندانساز تجربی زن کم داشتیم. یک خانم ستاره نامی بود که در میدان شهدا مطب داشت. من او را ندیده بودم. اما شنیدم چند دندانساز تجربی زن دیگر هم داریم. الان سالهاست که مشتری برای دندان طلا نیامده است. من نزدیک سی سال است که دندان طلا نساختهام.
مردم ترکمن خیلی به دندان طلا علاقه داشتند. زائرانی که از بندر ترکمن، گرگان و سرخس به مشهد میآمدند، خیلی به دندان طلا علاقه داشتند. آنها میگفتند آب طلا برای قلب مفید است و هروقت هم دندان طلایشان را نمیخواستند، طلایش دوبرابر قیمت داشت. آن زمان بیشتر خانمها به دندان طلا علاقهمند بودند، البته ماروکش نقره و استیل هم داشتیم که مردها از آن استفاده میکردند.
در فامیل بعضیها من را به اسم کوچک صدا میکنند، اما جوانان تحصیلکردۀ فامیل به من دکتر میگویند. من خودم را خدمتگزار مردم میدانم. اگر سن من زیاد نبود؛ حتماً دانشگاه میرفتم و درس دندان میخواندم. انسان میتواند پیشرفت کند، اتفاقاً چند روز قبل با خانمم داشتم صحبت میکردم که کاش من درس حوزوی خوانده بودم.
مثل آقای انصاری یکی از دوستان قدیمی من که حالا سخنران توانمندی است و روحانی است. من از انتخاب شغل دندانسازی راضی هستم. شبهای زیادی مردم در میزنند و دندان درد دارند. من سعی میکنم دارویی به آنها بدهم تا صبح آرام شوند و صبح به دکتر بروند.
تابلوی دندانسازی من دو نفر را دندانپزشک کرده
سال ۵۷ در همین محله رفتیم خانۀ یکی از همسایهها خواستگاری. آن زمان میگفتند؛ برادر را دیدی، دختر را دیدی. من خانمم را ندیدم و ازدواج کردم. شکرخدا راضی هستم و سه پسر و دو دختر داریم. یکی از اهالی محل ما که الان دکتر دندانپزشک است و مطب دارد، میگوید که من هر روز صبح وقتی از کنار خانۀ شما رد میشدم و تابلوی دندانسازی را میدیدم به خودم میگفتم باید دکتر شوم و حالا دندانپزشک شده است.
یک دکتر دیگر است به نام حمیدرضا توحیدی که در سیمتری طلاب مطب دارد، ظاهراً دیدن همین تابلو برای او انگیزه شده و حالا دندانپزشک است. همانطور که دیدن ویترینهای دندانسازان در دور میدان حضرت من را دندانساز کرد.
* این گزارش در شماره ۲۵۷ دوشنبه ۳۰ مرداد ۹۶ در شهرآرامحله منطقه ۵ چاپ شده است.