آفتاب صبحگاهی تازه به کوچه اندرزگوی ۱۴ تابیده است. عمامه مشکی اش را روی سرش میگذارد، عبای قهوهای رنگش را تن میکند و به کوچه پا میگذارد. پیر و جوان، زن و مرد او را که میبینند، به رسم ادب و احترام دست به سینه میگذارند و سلام علیکی میکنند. سید بزرگوار هم به گرمی پاسخ سلامشان را میدهد و حال واحوال میکند. به نانوایی که میرسد، انتهای صف میایستد، اما آنهایی که در صف هستند، به محض اینکه متوجه حضورش میشوند، کنار میایستند.
شاطر میگوید: «حاج آقا شما بفرما منزل، میگویم بچهها نان را برایتان بیاورند.»، اما او درخواستش را رد میکند. نمیخواهد حقی از مردم ضایع شود. ترجیح میدهد به انتظار نوبتش در صف بایستد. این موضوع یکی از دهها ویژگی مرحوم آیت الله سیدجواد خامنهای است که هنوز هم برخی ساکنان محله سرشور به یاد دارند. ویژگیهایی که حتی بعد از ریاست جمهوری فرزندش در او باقی بود و مانع شد آن زاهد متقی، زندگی پاک از مادیاتش را تغییر دهد.
در این سالها ذرهای از سادگی خانه محقرش کم نشد و به هیچ یک از امکانات دولتی بیش از آنچه برای همه مردم فراهم بود، دست طلب دراز نکرد. سالروز وفاتش بهانهای شد تا خاطرات او را همراه برخی اهالی محله مرور کنیم. برای تهیه این گزارش برخی از اطلاعات توسط دفتر حفظ و نشر آثار آیت الله العظمی امام خامنه ای، دفتر مشهد در اختیار ما قرار گرفت.
مرحوم آیت الله حاج سیدجواد حسینی خامنهای از مجتهدان تبریزی تبار ساکن مشهد بود. ایشان از شخصیتهای برجسته علمی، اخلاقی و سلوکی بودند. مناعت طبع و ساده زیستی و گوشه گیری ایشان سبب شد با وجود برخورداری از جایگاه والای علمی و فضایل برجسته اخلاقی، از حضور در عرصههای شهرت به شدت پرهیز کند.
شجره آیت ا... سیدجواد حسینی خامنهای به سیداحمد بن محمد بن حسن بن حسین بن حسن افطس بن علی اصغربن امام زین العابدین (ع) میرسد که به سلطان العلما احمد معروف است و با پنج واسطه به امام زین العابدین (ع) میرسد. پدر آیت الله سیدجواد خامنه ای، حضرت آیت الله سیدحسین خامنه ای، معروف به پیش نماز تبریزی است.
سیدجواد خامنهای در یکم آذر۱۲۷۴ در نجف اشرف به دنیا آمد. دوسه ساله بود که همراه با خانواده اش به تبریز رفت. وی بعد از تحصیل مقدماتی و چند سال پس از فوت پدر در سال۱۳۳۶قمری راهی مشهد شد و آن طور که بعدها میگفت، مشهد را بهشت یافت و قصد کرد برای همیشه در سایه سار امام هشتم زندگی کند.
حدود ۹ماه در مشهد توقف کرد، با این قصد که از مادرش اجازه اقامت طولانی در مشهد را بگیرد و تحصیلات علوم دینی را در اینجا ادامه دهد. وقتی به تبریز بازگشت، مادرش از دنیا رفته بود و یک سال بعد از آن برای همیشه عازم مشهد شد.
وی در مشهد نزد آقایان حاج سید حسین قمی، میرزامحمد آقازاده فرزند آیت الله آخوندخراسانی، حاج فاضل خراسانی و میرزامهدی اصفهانی شاگردی کرد. فلسفه را در محضر آقابزرگ حکیم شهیدی و شیخ اسدالله یزدی آموخت.
او همچنین در دوران حضور آیت الله شیخ موسی خوانساری در مشهد در درس او حضور یافت. بعد از ۹سال اقامت در مشهد، در سی ودوسالگی برای تکمیل تحصیلات دینی به نجف اشرف مهاجرت کرد و تا سال۱۳۵۱قمری در آنجا بود.
در این مدت از درس میرزای نائینی، سیدابوالحسن اصفهانی، محمدحسین اصفهانی و آقاضیا عراقی بهره برد و از همه این بزرگان اجازه اجتهاد و از برخی از آنها همچون آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی اجازه روایت و تصرف در امور حسبیه نیز گرفت. حاج سید جواد همچنین موفق به کسب اجازه اجتهاد از زعیم حوزه قم، آیت الله شیخ عبدالکریم حائری، نیز میشود.
او از آیت الله آقاحسین قمی، آیت الله بروجردی و آیت الله سیدعلی شیرازی پسر میرزای شیرازی، اجازه روایت و از بیشتر آنها و نیز میرزارضی تبریزی اجازه تصرف در امور حسبیه میگیرد. آیت الله سیدجواد خامنهای پس از مراجعت از نجف به مشهد به عنوان مجتهدی صاحب نظر به تشکیل حوزه عمومی تدریس اقدام نکرد، ولی شاگردان خصوصی و گاه موقت داشت.
آیت الله سیدجواد خامنهای در مشهد علاوه بر تدریس، نزدیک نیم قرن در دو مسجد امام جماعت بود؛ مسجد صدیقیها و مسجد گوهرشاد. او پس از تخریب مسجد صدیقیها قبل از انقلاب اسلامی و ممنوع شدن پسرش از اقامه نماز در مسجد امام حسن مجتبی (ع) تا اواخر عمر امامت جماعت این مسجد را برعهده داشت.
برنامه آیت الله حاج سید جوادآقا تا سالهای پیاپی این چنین بود؛ هر روز قبل از نماز صبح به حرم مطهر امام رضا (ع) میرفت، پس از زیارت برای اقامه نماز صبح به یکی از شبستانهای مسجد گوهرشاد میرفت و نماز ظهروعصر و نماز مغرب وعشا را هم در مسجد صدیقیها (ترک ها) در بازار بزرگ اقامه میکرد. آیت الله سیدجواد خامنهای در ماههای مبارک رمضان پس از اقامه نماز منبر میرفت و برای نمازگزاران سخنرانیهایی با موضوعهای اخلاقی داشت.
کوچه آیت الله خامنهای دیگر حال وهوای قدیمش را ندارد، اما هنوز هم به تعداد انگشتان یک دست میتوان قدیمیهای این محله را یافت و با آنها گفتگو کرد. محمد اعتمادی خواه یکی از همان قدیمی هاست که نزدیک به هشتاد بهار از عمرش میگذرد.
او را «حاج آقا جمعه پور» صدا میکنند. از بچگی در همین کوچه بزرگ شده و بعد هم شغل پدرش را ادامه داده است. مغازه قدیمی میوه فروشی اش روبه روی مسجد حاج داداش، پر شده است از میوههای فصل. نزدیک به ۲۴ سال است که سو از چشم هایش رفته، بااین حال همه محله جلو چشمانش زنده است.
این روزها که پسرش مغازه را میچرخاند، صندلی اش کنار مغازه است و اهالی محلی که برای خرید میآیند، با او خوش وبش میکنند.
او صحبت هایش را درباره آیت الله سیدجواد خامنهای این گونه شروع میکند: بسیار آرام، مردمی و متدین بود. گاهی که خرید داشت، خودش میآمد دم مغازه. صندلیای برایش آخر مغازه میگذاشتم و سفارش هایش را میگرفتم. اگر زیاد بود، میگفتم حاج آقا شما به منزل بروید، برایتان با دوچرخه میآورم. با اصراری که میکردم، به سختی قبول میکرد. اما اگر خریدها کمتر بود، زیر عبایش میگرفت و خودش میبرد.
این روند حتی زمانی که رهبر معظم انقلاب به ریاست جمهوری رسیده بودند هم تغییر نکرد. حتی مادر رهبر معظم انقلاب هم خودشان گاهی برای خرید به بازار میآمدند. آنها خودشان را جدا از مردم نمیدانستند. او از روزگاری یاد میکند که حاج سیدجواد امام جماعت مسجد امام حسن مجتبی (ع) بود و فردی به نام «سیدمحسن» که مغازه فلزتراشی در همین کوچه داشت، بعد از خواندن نماز در مسجد، سید بزرگوار را با ماشینش تا منزل میآورد.
سیدمهدی مصطفوی نزدیک به هشتاد بهار از زندگی اش را پشت سر گذاشته است. او و پدرش از کسبه بازار فرش بودند و در دهه ۴۰ برای اقامه نماز به مسجد صدیقیها (آذربایجانیها) که آیت الله سیدجواد حسینی خامنهای امام جماعتش بود، میرفتند. به دلیل نزدیکی این مسجد به بازار بزرگ، بیشتر بازاریها برای اقامه نماز به این مسجد میرفتند.
سیدمهدی از محتوای نماز و منبر بعد نماز چیزی به خاطرش نمانده است، اما میداند که این سخنرانیها بیشتر جنبه اخلاقی داشته است. خاطرهای که بعد از گذشت سالها هنوز در ذهن مصطفوی جا دارد، به زلزله دهه ۴۰ مشهد برمی گردد.
او تعریف میکند: درحال نمازخواندن بودیم که زلزله شدیدی رخ داد. همه نمازگزاران صف را ترک کردند و به حیاط مسجد رفتند. برخی از شدت ترس شروع به گفتن اذان و اقامه کردند، اما مرحوم آیت الله سیدجواد حسینی خامنهای همان طور که در محراب نشسته بود، از جایش تکان نخورد. آرامشی که در چهره ایشان بود، برایم تصویر بسیار زیبایی بود.
اعتمادی خواه رفتارهای ساده زیستانه این عالم بزرگوار را حتی بعد از ریاست جمهوری فرزندش شاهد بوده است. او تعریف میکند، در آن زمان هم در منزلش به روی مردم باز بود و گره از کار آنان باز میکرد.
این کاسب قدیمی محله خاطرهای به یادش میآید و برایمان تعریف میکند: غلام، یکی از ساکنان محله بود که گاری داشت و بار جابه جا میکرد. از برادران اهل سنت بود و بعد از انقلاب اسلامی به خواف رفت. میخواست خانهای در شهرستانشان بسازد، اما آهن گیرش نمیآمد. رفت دیدن مرحوم آیت الله خامنهای و ایشان به او گفته بود هر کاری از دستش بربیاد، برای غلام انجام میدهد. غلام دعاکنان به شهرش رفت و با کمک حاج سیدجواد خانه اش را ساخت.
در کوچه پس کوچههای سرشور سر صحبت را با قدیمیها باز میکنم، بیشتر افرادی که این عالم بزرگ را درک کرده اند، دیگر در میانمان نیستند و به دیار باقی شتافته اند. پرس وجوهایم برای آنهایی که نقلی از این عالم بزرگ شنیده باشند، مرا به مغازه «رضا صفایی»، آرایشگر این کوچه میکشاند.
وارد مغازه اش که میشوم، صفایی مشغول کوتاه کردن موی مشتری اش است. همان طور قیچی به دست برایمان خاطرههایی را که شنیده است، میگوید. اول هر صحبتش میگوید سنش قد نمیدهد، اما مشتریان زیادی داشته است که برایش بارها خصوصیات و خاطرههای آیت ا... خامنهای را نقل کرده اند. او حرفش را این طور ادامه میدهد: آنچه همه آنها میگفتند، این بود که این عالم بزرگ فردی پرهیزکار و بی توجه به امور دنیوی بود و زندگی زاهدانهای داشت.
یکی از مشتریهای صفایی، حجت الاسلام والمسلمین محمدتقی اربابی است. او هم مستقیم با مرحوم آیت الله خامنهای در ارتباط نبوده است، اما نقلهای شیرینی از مرحوم دارد و میگوید: ایشان عالمی بزرگ بود و شخصیتی برجسته داشت، اما سیاسی به معنای امروزی نبود.
جلسههایی با علمای بزرگی مانند آیت الله حسنعلی مروارید، آیت الله میلانی، میرزاجوادآقا تهرانی و... داشت و بر سر مسائل کشور صحبت میکردند. از جمله علمای بزرگی که با ایشان رفت وآمد داشت، مرحوم علامه طباطبایی بود.
هر زمان مرحوم علامه به مشهد میآمد، بی تردید به دیدن مرحوم آیت الله سیدجواد خامنهای هم میآمد. در جایی خوانده ام که مرحوم آیت الله میلانی و مرحوم علامه طباطبایی و پدر رهبر معظم انقلاب از دوران تحصیل با یکدیگر دوست و یار قدیمی بودند.
اربابی درباره ساده زیستی این عالم بزرگ این گونه روایت میکند که شاگردان میرزاجوادآقا تهرانی گفته بودند که شما بسیار ساده زیست هستی، چرا این همه به خودت سخت میگیری؟ او در پاسخ شاگردانش گفتهبود من که ساده زیست نیستم، بروید و زندگی سیدجواد خامنهای را ببینید.
این مدرس حوزه به شنیده هایش از این عالم بزرگ برمی گردد و برایمان تعریف میکند: دوستان مَحرم کمی داشت. این افراد یا دوستانش و هم درسانش در زمان حضورش در نجف بودند یا همشهریانش. بیشتر اهل مطالعه و تحقیق بود. پنجشنبهها جلسهای با علمای بزرگ شهر در خانه اش داشت و به بحث و بررسی مسائل روز و علمی میپرداختند.
پیداکردن حجتالاسلام و المسلمین مرتضی مروارید فرزند آیت الله مروارید و هم کلام شدن با او به دلیل مشغلههایی که دارد، آسان نیست. صحبت از مرحوم آیت الله سیدجواد خامنهای که میشود، او به خاطرههای دوران نوجوانی اش برمی گردد؛ هنگامی که مرحوم آیت الله خامنهای برای تفسیر به مسجد جامع گوهرشاد میرفته است.
حجتالاسلام و المسلمین مروارید میگوید: نوجوان بودم که پای تفسیرهای این عالم بزرگ مینشستم. صدای خوبی داشتند و آن تن صدا هنوز در گوشم طنین میاندازد، به ویژه اینکه صدای رهبر معظم انقلاب بی شباهت به تن صدای پدرشان نیست. هنگامی که ایشان صحبت میکنند، صدای پدرشان در گوشم میپیچد.
آیت الله مراورید بحث رضایت پدر و مادر از فرزندانش را به میان میآورد و اینکه فرزندان در هر رده و سنی که باشند، باید خدمتگزار والدینشان باشند. او در همین زمینه اشاره میکند به صحبت مرحوم آیت الله خامنهای و میگوید: صحبتی بود با مرحوم درباره فرزندان. ایشان گفتند که از پسرم سیدعلی کمال رضایت را دارم.