کد خبر: ۵۱۴۱
۰۸ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۵:۳۰

فرزند خلف کشتی مشهد بداقبال بود!

به اعتقاد بسیاری از مفسران کشتی، ناصر زینل‌نیا، یکی از بداقبال‌ترین کشتی‌گیران زمان خودش بوده، زیرا مجموعه‌ای از قهرمانان جهان و المپیک را برد، اما خودش از سکو‌های جهانی بی‌نصیب ماند.

ثانیه‌ثانیه جوانی‌اش را به پای ورزش موردعلاقه‌اش گذاشته است و امروز با پرورش نوجوانان ورزشکار، سرش را بالا می‌گیرد و به خودش نه که به شهر و کشورش افتخار می‌کند که توانسته است در پرونده ورزشی و کاری‌اش، همچون سا‌ل‌هایی که برای این آب‌وخاک کشتی می‌گرفت و نام ایرانی و پرچم کشورمان را بار‌ها در میادین ورزشی به اهتزاز درمی‌آورد، جوانان موفقی را پرورش بدهد.

ناصر زینل‌نیا کشتی گرفتن را از کودکی شروع کرده؛ چون در خانواده‌ای بزرگ شده که نسل‌اندرنسل ورزشکار و کشتی‌گیر بوده‌اند. پدربزرگش پهلوان زورخانه بوده است و بعد از پدر، عمو‌ها و در نسل بعد خودش، برادران و پسرعموهایش همه کشتی‌گیر هستند. با این حساب، سه نسل ورزشکار در این خاندان پرورش یافته‌اند.

زینل‌نیا در آستانه چهل‌وهشت‌سالگی هنوز هم ورزش می‌کند و کشتی می‌گیرد، اما نه برای مسابقات بلکه برای سلامتی خودش. هربار که صحبت از ورزش، ورزشکار، کشتی و کشتی‌گیر می‌شود، او با احترام و ارادت خاصی از این واژه‌ها نام می‌برد.

از این تاکید او می‌توان فهمید که تا چه اندازه به این ورزش، عشق و علاقه دارد. زینل‌نیا، آزادکار کشورمان در مسابقات المپیک ۱۹۸۸ سئول، جهانی ۱۹۸۹ مارتینی سوئیس، جهانی ۱۹۹۰ توکیو، جهانی ۱۹۹۱ وارنای بلغارستان، جهانی ۱۹۹۴ استانبول و عضو تیم‌ملی بود، اما این قهرمان زحمت‌کش به‌دلیل کاهش وزن، قرعه نامناسب و... نتوانست به مدال دست پیدا کند؛ گرچه در بازی‌های آسیایی، قهرمانی آسیا و... افتخارات زیادی کسب کرد و بار‌ها در موفقیت تیمی هم سهم بسزایی داشت.

به اعتقاد بسیاری از مفسران کشتی، او یکی از بداقبال‌ترین کشتی‌گیران در زمان خودش بوده، زیرا در وزن ۴۸ کیلوگرم مجموعه‌ای از قهرمانان جهان و المپیک را برد، اما خودش از سکو‌های جهانی بی‌نصیب ماند. با او به گفتگو نشستیم تا از زبان خودش علت بدشانسی‌هایش را در کشتی بشنویم.

 

کودکی همراه با کشتی

در یکی از محلات قدیمی مشهد به‌دنیا آمدم. در خانواده‌ای بزرگ شدم که با ورزش کشتی عجین شده بودند. پدربزرگم از پهلوانان قدیم شهر بود و هم‌دوره مرحوم پهلوان «غلامرضا گلکار.» پدرم تعریف می‌کرد: «پدرم با مرحوم گلکار کشتی گرفتند. چه کشتی هیجان‌انگیز و خوبی بود! درنهایت این دو پهلوان با نتیجه مساوی از روی تشک بیرون آمدند.»

پدرم هم از کشتی‌گیران قدیمی این شهر است، اما در مسابقات خارج از کشور شرکت نکرده بود. یادم می‌آید از همان کودکی، پدرم مرا به کشتی گرفتن تشویق می‌کرد، حتی در مهمانی‌ها و عروسی‌ها، بچه‌ها را دور خودش جمع و مرا تشویق می‌کرد که با آن‌ها کشتی بگیرم. گاهی آن‌ها را خاک می‌کردم و گاهی آن‌ها مرا خاک می‌کردند و این قضیه هربار در مهمانی‌ها یا دورهمی‌ها تکرار می‌شد.

آن دوران زیاد با پدرم به سالن‌های کشتی می‌رفتم و کشتی گرفتن را می‌دیدم. علاقه و استعداد خاصی برای این ورزش داشتم که همین امر سبب شد در سال‌ها بعد تمام جوانی‌ام را برای این ورزش بگذارم.

 

بی‌مقدمه برای مسابقات رفتم

اولین‌باری را که برای مسابقات رفتم، هیچ وقت یادم نمی‌رود. نُه‌سالم بود که یک روز پدرم آمد به مدرسه و گفت: «می‌خوای کشتی بگیری؟» پرسیدم: «باز تو عروسی یا مهمانی باید کشتی بگیرم؟» گفت: «نه، بیا بریم.» دستم را گرفت و رفتیم سالن مهران. نمی‌دانم از کجا پدرم برایم دوبند و یک جفت کتانی گرفته بود؟ جوراب هم نداشتم.

جمعیت خیلی زیادی برای دیدن مسابقات آمده بودند. در آن جمعیت، پدرم را گم کردم و کلی نگران شدم، اما او مرا پیدا کرد. این اولین‌باری بود که مسابقات در رده نونهالان برگزار می‌شد. برای وزن‌کِشی رفتم، اما وزنم به حد نصاب نرسید، زیرا اولین وزن ۲۸ کیلو بود و من آن زمان ۱۹ کیلو بیشتر نداشتم. خیلی ناراحت شدم که نمی‌توانم در مسابقات شرکت کنم.

مسئول برگزاری مسابقات می‌گفت: «چون وزنش کمتر از بقیه است، امکان آسیب‌دیدگی زیاد است و این مسئولیت را نمی‌توانیم قبول کنیم.» آن‌ها پیشنهاد دادند در وزنی که هستم، مسابقات تشویقی برگزار شود، اما من می‌دانستم که مسابقات تشویقی ارزشی ندارد.

بالاخره با اصرار پدرم قبول کردند که در مسابقات شرکت کنم. پدرم تعهد داد که اگر مشکلی برایم پیش بیاید، مسئولیتش را می‌پذیرد. در آن مسابقات توانستم با حریفان قدری که داشتم، مقام سوم مسابقات باشگاهی را کسب کنم. آن سال به برنده‌ها یک جفت جوراب دادند.

 

تمرین رسمی را شروع کردم

بعد از این مسابقات بود که به‌همراه پدرم به سالن مرحوم صحرایی رفتیم و برای کلاس‌های کشتی و تمرین ثبت‌نام کردم. دیگر کارم این شده بود که بعد از مدرسه برای تمرین می‌رفتم و شب خسته و هلاک به خانه برمی‌گشتم. گاهی آن‌قدر خسته بودم که مادرم برای شام خوردن بیدارم نمی‌کرد.

 

خیلی زود به تیم ملی رسیدم

بعد از گذشت نُه سال به تیم ملی رسیدم که به‌نظر کارشناسان، این راه را بسیار زود طی کرده بوم. سال‌های بعد در وزن‌های ۲۸، ۳۵، ۳۸ و ۴۵ کیلو کشتی گرفتم و یک دوره هم در وزن ۵۲ کیلو روی تشک رفتم.

 

اولین مسابقات رسمی که شرکت کردم

سال ۶۱ در مسابقات آموزشگاه‌ها شرکت کردم. هرکس در مسابقات آموزشگاه به مقام قهرمانی می‌رسید، به مسابقات استانی و بعد کشوری اعزام می‌شد. آن زمان اولین وزن برای شرکت در مسابقه، ۳۵ کیلو بود. وزن من ۳۱ کیلو بود و بازهم کمتر از حد نصاب. قرار شد چند نفر دیگر را در وزنی که من بودم، ثبت‌نام کنند تا مسابقات تشویقی در این وزن برگزار شود و مسلم بود که حتی با وجود اول شدن در مسابقات تشویقی هم اعزام نمی‌شدم.

سال بعد در مسابقات آموزشگاه‌ها شرکت کردم و نفر اول استان و کشور شدم. تمام سال‌هایی که دانش‌آموز بودم، در مسابقات آموزشگاه‌ها نفر اول بودم و چندین دوره، قهرمان کشور یا نایب‌قهرمان شدم.
پانزده‌ساله بودم و باید در مسابقات جوانان شرکت می‌کردم، اما در مسابقات بزرگ‌سالان استان شرکت کردم و توانستم مقام اول را کسب کنم.

 

سال ۶۶، دنیای کشتی مرا شناخت

تا سال ۶۶ در مسابقات زیادی شرکت کرده بودم، اما آن سال نقطه عطفی در زندگی‌ام بود، زیرا مقام سوم رده بزرگ‌سالان کشور را کسب کردم و در مسابقات دهه فجر با «مجید ترکان» کشتی گرفتم. هنوز کشتی‌گیر بی‌نام‌ونشانی بودم و دنیای کشتی شناخت چندانی از من نداشت، درحالی‌که رقیبم شناخته‌شده بود و نتیجه را دو بر یک واگذار کردم، اما از نتیجه‌ای که گرفتم، ناراحت نشدم، زیرا حریف قدرتمندی داشتم که تا پای مساوی با او پیش رفته بودم.

در اینجا بود که سرمربی وقت، «رحمت‌ا... غفوریان»، مرا شناخته و گفته بود: «این کشتی‌گیر از آینده‌داران وزن ۴۸ کیلوست.» به این طریق به تیم ملی دعوت شدم. ناگفته نماند که در مسابقات انتخابی تیم ملی، دوم شدم و به این طریق در هفده‌سالگی به تیم ملی راه یافتم.

 

فرزند خلف کشتی

 

المپیک سئول

در المپیک ۱۹۸۸ کره که در سئول برگزار شد، نتوانستم مدالی کسب کنم، زیرا هنوز جوانی هجده‌ساله بودم و تجربه میدان‌های بین‌المللی را نداشتم و ازسویی حریفان قَدری داشتم. در سال‌های بعد یعنی چهار سال متوالی در مسابقات انتخابی تیم ملی، اول شدم.



موهایم را به‌منظور رسیدن به سر وزن زدم

سال ۱۹۸۹ در مسابقات سوئیس بدشانسی آوردم و خیلی راحت دستم از مدال طلا کوتاه ماند. برای اینکه سر وزن برسم، هر روز تمرین می‌کردم و رژیم خاصی داشتم که بیشتر مواقع کم آب نوشیدن یکی از رکن‌های اصلی‌اش بود، زیرا چربی‌ای برای آب کردن نداشتم؛ به همین دلیل به سونا رفتم تا باقی‌مانده وزنم را کم کنم، اما از شانس بدم، سونا خراب شد و گرم نمی‌کرد.

دیگر فایده‌ای نداشت که در سونا بمانم؛ به همین علت بادگیرم را پوشیدم و شروع به تمرین کردم. رفتم برای تحویل وزن. ۱۵۰ گرم اضافه داشتم. یکی از طرفداران ایرانی که در سوئیس بود، پیشنهاد کرد که موهایم را کوتاه کنم. یک قیچی آوردند و موهایم را کوتاه کردند، اما بازهم ۱۳۰ گرم اضافه داشتم و به همین راحتی از دور مسابقات حذف شدم. یادم می‌آید تا مدت‌ها هنگامی که در کوچه و خیابان با مردم روبه‌رو می‌شدم، می‌گفتند: «تو همان کشتی‌گیری نیستی که به خاطر اضافه‌وزن، موهایت را کوتاه کردی؟»

 

جوانی کردن را بر خودم حرام کردم

در همین مسابقات بودیم که پدرم با خرج خودش به سوئیس آمد تا درکنارم باشد. یک روز داشتیم با علیرضا خادم صحبت می‌کردیم که پدرم خطاب به خادم گفت: «تو و ناصر در سن کم به تیم ملی رسیدید.» او در پاسخ، حرف بسیار زیبایی زد که تا امروز در گوشم مانده است.

خادم گفت: «من و ناصر همه‌چیز حتی جوانی کردن را بر خودمان حرام کردیم تا به اینجا رسیدیم.» و این واقعیت داشت، زیرا من و برادران خادم هم‌مدرسه‌ای و هم‌کلاسی بودیم. وقتی از مدرسه تعطیل می‌شدیم، پدرهایمان جلوی مدرسه ایستاده بودند و با ماشین، ما را به سالن تمرین می‌بردند و تا ساعت ۱۰ شب تمرین می‌کردیم.

تمام دوره جوانی‌ام به همین شکل گذشت و خیلی از تفریحاتی را که جوانان انجام می‌دهند، انجام ندادم. اگر هم سر تمرین نبودم، یا در اردو بودم یا در مسابقات. در کشور‌های دیگر هم مسیرم فقط از سالن مسابقه به هتل یا برعکس بود، ولی از اینکه جوانی‌ام را به پای ورزش گذاشتم، اصلا پشیمان و ناراحت نیستم.

 

فنی‌ترین کشتی‌گیر، شناخته شدم

بعد از جام جهانی جوان سوئیس، مسابقات جهانی جوانان مغولستان برگزار شد که در آنجا طلا گرفتم و فنی‌ترین کشتی‌گیر معرفی شدم.


ادامه بدشانسی‌ها

سال ۱۹۹۰ در توکیوی ژاپن بازهم با بدشانسی روبه‌رو شدم و با یک باخت، بر سکوی پنجم ایستادم. در آنجا حریف آلمانی با سر زیر چشمم می‌زد و هرچه به داور اعتراض می‌کردم، او به اعتراض‌هایم گوش نمی‌کرد و با آنکه نفر اول مسابقات را برده بودم، پنجم مسابقات شدم و این خیلی دردناک بود.

 

طلای جام تفلیس، عیارش بالاست

در جام تفلیس ۱۹۹۱ توانستم مدال طلا را به‌دست بیاورم. به‌گفته تمام مفسران و کارشناسان کشتی، بازی‌های جام تفلیس چیزی از بازی‌های جهانی کم ندارد، زیرا روس‌ها که خود مدعی کشتی هستند، چند تیم در بازی‌ها دارند و دارای پشتوانه تماشاچی هم هستند.

با تمام این احوال در آنجا مدال طلا را بعد از ۱۳ سال برای ایران به‌دست آوردم. یادم می‌آید بعدِ برگشت از بازی‌ها هنگام ورود به کشور، استقبال بی‌نظیری از من شد، حتی فردای آن روز که به مدرسه رفتم، بچه‌ها از سر کوچه مدرسه، مرا روی کول خودشان گذاشتند و تا حیاط دبیرستان بردند.

 

یک خاطره شیرین

در سال‌هایی که درس می‌خواندم، همراهی معلم‌ها و کادر مدرسه به‌خصوص برای زمان امتحان‌ها بسیار خوب بود. روز‌های پنجشنبه که ورزش داشتیم، مربی ورزشمان می‌گفت: «تو برو خانه و استراحت کن تا بتوانی به‌موقع به سر تمرین برسی.» همیشه چشم‌انتظار دو ساعت آخر پنجشنبه‌ها بودم که ورزش داشتیم.

در همان سال ۹۱ مسابقات دهلی نو برگزار شد و توانستم مدال طلای این مسابقات را از آن خودم کنم. در این مسابقات، سختی خیلی زیادی برای رسیدن به وزن حدنصاب کشیدم که وصفش هم ناراحتم می‌کند.

 

یک اشتباه

در مسابقات بلغارستان که سال ۱۹۹۱ برگزار شد، بازهم بدشانسی‌ام نگذاشت به آنچه لیاقتش را داشتم، برسم. در آن زمان اضافه‌وزن داشتم و برای رسیدن به وزن حدنصاب، سخت تمرین کردم و رژیم گرفته بودم. در آن دوره از مسابقات دو گروه الف و ب در وزنی که بودم، به رقابت می‌پرداختند.

آن روز گفتند گروهی که در آن هستم، باید فردا روی تشک برود، اما پدرم می‌گفت نباید این‌طور باشد. مربی و سرپرست تیم از مسئولان برگزارکننده مسابقات در این‌باره پرسیدند، اما آن‌ها در پاسخ گفتند که فردا مسابقه‌ای برگزار نمی‌شود. فردا داخل سونا بودم که گفتند باید بروی روی تشک و حریف قدیمی‌ام همان آلمانی، روی تشک منتظر شروع مسابقه است.

نمی‌دانید چه جو بدی بود. اصلا نمی‌خواستم روی تشک بروم، اما به اصرار پدرم رفتم و نتیجه را واگذار کردم.به‌خاطر سختی‌هایی که در این وزن کشیده بودم، دیگر نمی‌خواستم در این وزن روی تشک بروم؛ به همین خاطر اعلام کردم که از این به بعد در وزن ۵۲ کیلو کشتی می‌گیرم و در آن زمان از رسانه‌ها هم اعلام شد که زینل‌نیا دیگر در ۴۸ کیلوگرم کشتی نمی‌گیرد. در وزن ۵۲ دو سال قهرمان کشور شدم، حتی در این وزن به مسابقات جام‌جهانی مسکو نیز اعزام و اول شدم. در همان سال ۹۳ در مسابقات آسیایی مغولستان شرکت کردم و مقام سوم را به‌دست آوردم.

 

دوباره به ۴۸ کیلوگرم برگشتم

با آنکه گفته بودم اگر مدال طلای المپیک و مدال طلای مسابقات جام‌جهانی را هم بدهند، به وزن ۴۸ کیلوگرم برنمی‌گردم، به‌دلیل مسائلی که پیش آمد (زیرا مسئولان به پدرم گفته بودند یا ناصر به وزن ۴۸ برمی‌گردد و به مسابقات کانادا اعزام می‌شود یا باید کشتی را کنار بگذارد) به این وزن برگشتم.

به مسابقات جام‌جهانی تورنتوی کانادا اعزام شدم و در آنجا مقام اول را کسب کردم و سپس به مسابقات ترکیه رفتم و مقام پنجم را آوردم. بعد از این مسابقات بود که دیگر رغبتی برای کشتی گرفتن نداشتم. به‌نوعی دلسرد شده بودم و فقط در مسابقات داخلی کشتی می‌گرفتم.

 

وداع در اوج جوانی

سال ۷۴ بود که کشتی را در اوج جوانی یعنی بیست‌وپنج‌سالگی کنار گذاشتم. درست بعد از مسابقات دهه فجر. از آن زمان به بعد مربی شدم و به تمرین دادنِ جوانان علاقه‌مند در این رشته مشغول هستم. به‌نظرم مربی بودن بسیار سخت‌تر از کشتی‌گیر بودن است. یک کشتی‌گیر مسئولیت کار خودش را دارد و باید همواره روی فرم باشد، اما مربی، مسئولیت یک تیم را به‌عهده دارد و همه کم‌وکاستی‌ها از او بازخواست می‌شود، حتی اگر کشتی‌گیر به‌موقع به سر وزن نرسد.

 

فرزند خلف کشتی

 

به پدرم مدیونم

در تمام سال‌هایی که کشتی گرفتم، پدرم کنار تشک بود. دربین تمام صدا‌هایی که توی سالن می‌آمد، فقط صدای او را هنگام مقابله با حریف می‌شنیدم که می‌گفت: «ناصر، یک دقیقه دیگر مانده. یک امتیاز عقب هستی. مراقب پای حریف باش و صدای خوشحالی‌اش هنگامی که حریف را می‌بردم.» پدرم کنار تشک کشتی پیر شد.

 

تشکر ویژه از همسرم

سال ۷۲ با دخترخاله‌ام ازدواج کردم. او در تمام این سال‌ها انرژی مثبت به من داده و مشوقی برای ورزشم بوده. یادم می‌آید زمانی که تشنگی، گرسنگی و وزن کم کردن‌ها در مسابقات رویم فشار می‌آورد، فقط یادآوری اسم همسرم به من قوت قلب می‌داد تا بر این سختی‌ها غلبه کنم.

آن زمان تلفن همراه نبود و نامه‌هایی که او برایم به اردوی تیم یا به خانه‌مان می‌فرستاد، تنها راه ارتباطی‌مان بود، زیرا او در شهری دیگر زندگی می‌کرد. هر زمان که مشهد بودم، بعد از تمرین که به خانه می‌رفتم، اول می‌رفتم روی یخچال خانه را نگاه می‌کردم، زیرا مادرم نامه‌های همسرم را روی یخچال می‌گذاشت.

سال‌های بعد هم که زندگی مشترکمان را شروع کردیم، با آنکه دیگر کشتی نمی‌گرفتم، وزن زیادی که زمان ورزش کم کرده بودم، سبب شده بود که با مشکلات فراوانی روبه‌رو باشم، اما همسرم در کمال صبوری، آن‌ها را تحمل می‌کند. از او به‌خاطر ازخودگذشتگی‌هایش بسیار سپاسگزارم.

 

کشتی؛ جنگ تن‌به‌تن

کشتی علاوه‌بر اینکه به علاقه نیاز دارد، به استعداد و حمایت مالی هم نیازمند است. به‌نظرم این سه ضلع یک مثلث برای موفقیت یک کشتی‌گیر است. کشتی، ورزش سنگینی است. به‌نوعی می‌توان آن را جنگ تن‌به‌تن نامید یا می‌توان گفت نوعی دعواست که فرد قدرت خودش را در آن به نمایش می‌گذارد.

اگر ورزشکاری بخواهد شب‌زنده‌داری کند یا سلامت رفتاری نداشته باشد، نمی‌تواند در این ورزش موفق باشد.کشتی‌گیران بسیاری آمدند که علاقه داشتند، اما استعداد نداشتند و خیلی زود این ورزش را کنار گذاشتند یا دچار حاشیه شدند و از ورزش عقب ماندند. شکر خدا من در این راه، استعداد و علاقه را داشتم و حمایت‌های بی‌دریغ پدرم سبب شد بتوانم پله‌های موفقیت را خیلی زود طی کنم و به تیم ملی دعوت شوم.


گوشِ شکسته؛ شاخصه یک کشتی‌گیر

بسیاری از مردم، کشتی‌گیران را با گوش شکسته می‌شناسند و این شناسنامه یک کشتی‌گیر است. شکستن گوش بسیار دردناک است و مراقبت‌های ویژه‌ای لازم دارد تا فرد شنوایی‌اش را از دست ندهد و هیچ کشتی‌گیری تمایل ندارد که گوشش بشکند.
در این سال‌ها که دیگر کمتر در حافظه مردم هستم، همین گوش شکسته‌ام سبب شده تا فرد مقابل بفهمد که کشتی‌گیر هستم و «پهلوان» صدایم کند و این بهترین عنوانی است که می‌توان به یک ورزشکار داد.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44