زنگ خانۀ حاج قربانعلی غلامی که در بین اهالی محلۀ فردوسی به حاج قربان پهلوان معروف است را میزنیم، مرد جوانی که پسر پهلوان است در را باز میکند، وارد حیاط بزرگ و پر از درختی میشویم، مقداری از مسیر را که طی میکنیم، حاج قربانعلی با وجودی که دیگر سویی به چشمانش نمانده و چندین سالاست که از هر دو چشم نابینا شده، به رسم سفرهداری به استقبال میآید.
او آخرینها از نسل سفرهداران کشتی پهلوانی است که حمایتهای هفتاد سالهاش قوت قلب کشتیگیران و خانۀ قدیمیاش مأمنی برای رفت وآمد و تربیت پهلوانان بود. در خانۀ او همیشه به روی پهلوانانی چون: احمد وفادار، شورورزی، قنبرپهلوان، قربانحیدرخان و دیگر پهلوانان نامی خطۀ خراسان باز بوده است، هنوز هم بعد از گذشت ۷۰ سال در این خانه به روی پهلوانان و قهرمانانکشتی پهلوانی باز است و حاج قربانعلی غلامی سفرهدار آنان است.
او سالهای زیادی از عمرش را به کشتیگیری، داوری و مربیگری کشتی باچوخه گذرانده است. فرارسیدن روز فرهنگ پهلوانی و آیینهای زورخانهای بهانهای شد تا پای ما نیز به این خانۀ پهلوانپرور باز شود.
قربانعلی غلامی متولد سال ۱۳۰۲ است، او از همان دوران کودکی با حضور در گود کشتی فردوسی بهعنوان کمکداور کار خود را شروع میکند. او خود از آن سالها میگوید: اصالتاً از کردهای خراسان هستم به همین دلیل از همان ابتدا با کشتی باچوخه آشنا بودم، درسن کودکی (۷ سالگی) به همراه پدرم مراقبت و انتظامات گودکشتی را انجام میدادم.
فوت وفن داوری کشتی را نیز از همان زمان آموختم و در سن ۱۰ سالگی بهعنوان جوانترین کمکداور، بر خطاهای کشتیگیران نظارت داشتم، حتی زمانی که خطایی از چشم داور پنهان میماند، آن را به داور تذکر میدادم و او نیز با کشتیگیر متخلف برخورد میکرد، البته این موضوع به مذاق برخی پهلوانها خوش نمیآمد و حتی اعتراضهایی نیز میکردند، اما مجبور به اطاعت بودند.
آخر برای پهلوانی که صدو بیست کیلو وزن ودومتر قد داشت، خیلی سخت بودکه نظر یک کودک دهساله را قبولکند. به هرحال زندگی من از همان کودکی با کشتی گرهخورد و درهمان سنو سال توانستم اسم وآوازهای برای خود بیابم.
خاطرم هست یکبار در مجلس عروسی ارباب یکی از شهرهای شمال خراسان، اعلامکردند که داور کشتی در برف وباران گیرکرده و نمیتواند خودش را به مراسم برساند. برگزارنشدن کشتیباچوخه در مجلس ارباب بسیار بدشگون بود، به همین خاطر از میهمانان خواستند هرکس به فوت و فن داوری کشتی مسلط است، خودش را معرفیکند. هیچ کس جوابی نداد، دستم را بلندکردم و گفتم: من داور کشتی هستم.
چون جثه و هیکلریزی داشتم، همۀ میهمانها بهخصوص پهلوانهای حاضر در مجلس شروع به خندیدن کردند، اما یکی از میهمانهای مجلس که داوریام را در گودکشتی مشهد دیده بود، حرفم را تأیید کرد. میزبان مجلس نیز به ناچار داوری را به من سپرد.
آن روز داوری ۲۰ تا ۳۰ کشتی را بدون هیچ اشتباهی انجام دادم، اما وقتی میخواستم دست پهلوان کشتی را بالا ببرم، چون قدم نمیرسید پهلوان بازنده دست برنده را بالا میبرد، درپایان مراسم، ارباب بعد از کلی تمجید وتعریف یک پول درشت کاغذی به من داد.
قربانعلی غلامی درکنار داوری مسابقات حرفهای، برگزاری کشتیباچوخه در میان کودکان و نوجوانان و گدایان را نیز باب میکند و مسئولان گود را وامیدارد هدایایی را برای آنان در نظر بگیرند. او میگوید: هشتاد سال قبل قند (جایزۀ کشتی باچوخه) فقط مخصوص پهلوانان و کشتیگیران حرفهای بود، من برای تشویق کودکان و نوجوانان به کشتیباچوخه تلاش زیادی انجام دادم و مسئولان گودکشتی را قانع کردم که هدایایی را برای کودکان و نوجوانان جویای نام در نظر بگیرند، این هدایا ارزش چندانی نداشت، اما برای تشویق نسل جوان مؤثر بود، بسیاری از این کودکان در سالهای بعد جزو کشتیگیران نامی ومعروف خراسان و ایران شدند.
یکی از کارهایی غیرمعمول که در آن زمان انجام دادم و شاید تا حالا نیز بیسابقه باشد، برگزاری مسابقات کشتی میان گدایان بود. در آن زمان ازجمله گروههایی که به عنوان تماشاچی در گود کشتی حاضر میشدند، گداها بودند، آنها نه بهخاطر علاقه به کشتی که برای گدایی از تماشاچیان به گودکشتی میآمدند، تعدادشان هم خیلی زیاد بود و زمانی که در بین جمعیت به گدایی میپرداختند، تماشاچیان نهتنها چیزی به آنها نمیدادند که گاهی کتک هم میخوردند، مسئولان مسابقه هم نمیتوانستند جلوی این گداها را بگیرند.
فکری به ذهنم رسید، روی سکو رفتم و به تماشاچیان گفتم: بعد از پایان مسابقه، کشتیگداها را برگزار خواهیمکرد، هرکس دوست دارد به آنها کمک کند. گداها از این پیشنهاد خیلی خوشحال شدند، حتی قبل از مسابقه خودشان را گرم و آماده کردند. داور کشتیگداها خودم بودم، برای تشویق بیشتر آنها معمولا سر برنده را میبوسیدم، کشتی که تمام میشد گدای برنده مثل یک شوالیه سرش را خم میکرد و من سرش را میبوسیدم، هدیه را هم که پول جمعآوری شده از بین تماشاچیان بود به او میدادم، با این روش هم تماشاچیان آسودهخاطر شده بودند، و هم گداها از راه مناسب درآمدزایی میکردند.
وقتی پدرم با خنده ماجرای بوسیدن سرکچل و عرقکردۀ گداهای برنده را برای مادرم تعریف کرد، مادرم با نگرانی به طرفم آمد و بعد از بازرسی بدنی و اطمینان از سالم بودنم، گفت: پسر جان دیگر اینکار را نکنی، اما با همان دلسوزی کودکانه راضی بودم سرکچل گداها را ببوسم تا آنها خوشحال شوند.
قربانعلی غلامی همزمان با داوری، با فوت وفن کشتیباچوخه نیز آشنا میشود و در مواقع ضروری وارد گودشده و کشتی میگیرد. او میگوید:، چون هیکلوجثۀ کوچک واستخوانیداشتم، خیلیها میگفتند که مناسب کشتیباچوخه نیستی. اما برادرم حاج قنبرغلامی کشتیگیر قهاری بود و همه او را قبول داشتند.
دریکی از مسابقات گودکشتی فردوسی قرار بود برادرم به عنوان کشتیگیر و من به عنوان داور مسابقات حضور داشته باشم، اما متأسفانه در روز مسابقه برادرم به دلیل بیماری نتوانست وارد گودشود، حریف او که چندین سال پیاپی صاحب قند اول گود کشتی فردوسی بود، شروع به رجزخوانی و تعریف از خودکرد.
من طاقت نیاوردم به جای برادرم وارد میدان کشتی شدم، حریف که بهخوبی من را میشناخت با خنده گفت: قربانعلی تو که کشتیگیر نیستی، برو داوریت را بکن، به زمین بخوری دیگر نمیتوانی سربلندکنی. گفتم: اگر تو زمین خوردی چه کار میکنی؟ باخنده گفت: اگر به زمینم زدی، دیگر کشتی نمیگیرم.
با همدیگر گلاویز شدیم، خیلی تلاشکرد من را به زمین بزند. ولی نتوانست، بعد از چند دقیقه با اجرای فن قیچی اصغر را به زمین زدم، داور دستم را بالا برد، اما اصغر قبول نکرد، دوباره کشتی گرفتم و او را به زمین زدم، این مرتبه پهلوان اصغر شکستش را قبول کرد و همانطور که قول داده بود، بعد از این شکست دیگر کشتی نگرفت.
در مراسم جشنی که عیسیقائم مقام (ارباب شهر طوس) به مناسبت سالگرد پادشاهی رضاشاه برگزارکرده بود، چند نفر از پهلوانهای پایتخت نیز برای کشتیگرفتن دعوت شده بودند. کشتی که شروع شد پهلوانهای غریبه چند نفر از کشتیگیران مشهدی را به زمینزدند.
عیسی قائم مقام برای تمسخر پهلوانهای مشهدی، شروع به تعریف و تمجید از پهلوانهای تازهوارد کرد، من که جوانی ۲۰ ساله بودم، تقاضای کشتی با یکی از پهلوانهای تازهوارد را کردم، چون کشتی حیثیتی شده بود با تمام توان و غیرتم کمربند حریف را گرفتم و بعد از چند دقیقه او را بالای سر برده و چنان به زمین زدم که صدای شکستن استخوان دستش را شنیدم. با اینکه قلباً از اینکار ناراحت شدم، اما خیلی خوشحال بودم که توانستم از حیثیت کشتی مشهد دفاع کنم.
قربانعلی غلامی در دورۀ سربازی با پهلوان احمد وفادار، آشنا میشود و این دوستی تا آخرین روزهای زندگی او ادامه مییابد. پهلوان غلامی در تعریف خاطرات سربازیاش میگوید: اولینبار هنگام سربازی زمانی که در هنگ ۲۱ لشکر خراسان خدمت میکردم با احمد وفادار آشنا شدم، او جوان ورزیده و از نظر قدرت جسمانی بسیار قوی بود، هیچ کدام از بچههای هنگ جرئت گلاویزشدن و کشتی با او را نداشتند، یک روز که در حیاط پادگان نشسته بودیم، احمد به طرفم آمد، شوخی شوخی با من گلاویز شد، کمربندش را گرفتم خیلی سمج و آماده بود، به هر ترتیبی بود، با اجرای یک فن او را بلند کردم، اما، چون در کنار ما تعدادی درخت قرار داشت، احمد با گرفتن از تنۀ درخت به زمین نخورد.
این ماجرا زمینۀ دوستی و رفاقت چندین سالۀ ما را به وجود آورد. در همان زمان (دوران سربازی) سرهنگی که مسئول بخش ورزشی لشکر خراسان بود، با دیدن استعداد من و احمد وفادار ما دو نفر را برای حضور در مسابقات کشتی تهران انتخابکرد، اما من به دلیل گرفتاری خانوادگی نتوانستم خودم را به تهران برسانم و احمد وفادار بهعنوان تنها نمایندۀ لشکر خراسان به تهران رفت و بعد از آن موفق به کسب افتخارات زیادی در زمینۀ کشتی پهلوانی شد.
باوجوداین به دلیل دغدغۀ مشترکی که دربارۀ کشتی داشتیم، سالهای سال در کنار هم برای کشتی تلاش کردیم. یک شب که احمد به همراه خانمش به خانۀ ما آمده بود، با من گلاویز شد و بعد از آنکه من را به زمین زد به خانمش گفت: این مرد اولین کسی بود که من را در کشتی شکست داد.
یکی از رسوم کشتیگیران و پهلوانان قدیم رسم سفرهداری بود، قربانعلی غلامی با ۹۴ سال سن را از این حیث میتوان جزو آخرین سفرهداران کشتی پهلوانی دانست. وی برای سفرهداری پولی نمیگرفته، اما با هزینۀ شخصی پذیرایی و حمایت از پهلوانان و کشتی پهلوانی را تقبل میکند.
غلامی در توضیح این مطلب میگوید: یکی از صفات بارز امام علی (ع) به عنوان مقتدای همۀ پهلوانان و جوانمردان، سخاوت و بخشندگی بوده است، من نیز به پیروی از امام علی (ع) تمام تلاش خود را برای حمایت و پذیرایی از پهلوانان و قهرمانان کشتی انجام داد
در مسابقات مهم مانند کشتی روز ۱۳ فروردین که پهلوانها و کشتیگیران از سراسر استان خراسان و حتی استانهای دیگر به مشهد میآمدند، به کمک برادرم مرحوم پهلوانحاج قنبر، وسایل آسایش و پذیرایی از پهلوانان میهمان را در همین خانه فراهم میکردیم و پهلوانان شهرستانی با خیال راحت شب را در همینجا استراحت کرده و مورد پذیرایی قرار میگرفتند، درکنار تأمین مایحتاج روزانه در زمان برگزاری مسابقات کشتی حفظ امنیت و جان پهلوانان را با کمک پهلوان حیدر چراغ و قربان حیدرخان انجام میدادیم.
در شب یکی از مسابقات کشتی (۱۳ فروردین) قبل از انقلاب خبرآوردند که یکی از خانهای محله عدهای از اراذل و اوباش را جمع کرده و قصد بر هم زدن کشتی را دارد، با شنیدن این خبر بدون اینکه پهلوانان میهمان متوجه شوند با چند نفر از مردان محله به مقابله با گروه اراذل و اشرار رفتیم، خوشبختانه این ماجرا با گفتگو وبدون هیچ درگیری تمام شد.
یک سال نیز برای بهتر وباشکوهترشدن مسابقات کشتی به همراه برادرم ۳ قوچ را به مسابقات هدیه دادیم تا به عنوان قند از آنها استفاده شود، درسالهای بعد نیز هرکجا نیاز مالی وجود داشت با کم کردن از هزینه ومخارج زندگی تهیه میکردم تا کشتی پهلوانی به زمین نماند.
قربانعلی غلامیکه در تمام عمر خود برای تربیت پهلوانان وحفظ کشتی پهلوانی تلاش کرده و حتی دو چشمانش را نیز در این راه از دست داده است، تنها انتظارش فراموش نکردن نام پهلوانان و قهرمانان گذشته و حمایت از پهلوانان جوان امروز است.
او در حالی که نام دوستان قدیمیاش را برزبان میآورد، میگوید: احمد وفادار، شورورزی، قنبرغلامی از جمله پهلوانان نامداری بودند که افتخارات زیادی را درکشتی به دستآوردند، اما حالا هیچ نام ونشانی از آنان نیست.
در زمان کشتیگرفتن همه بهویژه مسئولان از آنها تعریف و تمجید میکردند، اما حالا که مرده یا پیر و فرتوت شدهاند، کسی نامشان را نمیبرد، مراسم یادبود یا بزرگداشتی برای آنان نمیگیرد، حتی سر در یک باشگاه را به نام آنان نمیکنند، محلۀ فردوسی زادگاه پهلوانان و نامداران زیادی بوده وهست، امروز نیز استعدادهای جوانیمانند: جبارغلامی، مصطفیغلامی، مهدیکرامتی و دیگران وجود دارند که اگر از آنها حمایت شود، افتخارات بسیاری کسب خواهند کرد.