
شاعر و پرستار محله جاهدشهر در برنامه قندپهلو
«در سنۀ اول بهمن۱۳۳۶ در روستای جوشقان اسفراین، یکی از شهرهای استان خراسان شمالی در آرامش کامل به دنیا آمد. تا دوم ابتدایی در همان جوشقان بود و بعد از آن همراه با خانواده به مشهد فرار مغزها کرد. شنیدهها حاکی است که از دوران کودکی، شعر دوست داشته و با ذوق و شوق بسیار، اشعار کتاب تحصیلیاش را حفظ میکرده است. مرحوم مادرش با اینکه سواد نداشته، اما بسیار دانا و فهمیده بوده و با حافظه خوبش همیشه برایش داستان تعریف میکرده و شعر میخوانده است.
مدینه ولی زاده در سال ۱۳۵۳ ازدواج کرده است و بعد از آن در سال ۱۳۵۸ در شبکه بهداشت و درمان آن زمان استخدام شده است و در بیمارستان به کار مشغول. او دارای سه فرزند و چند نوه است. در حال حاضر نیز بازنشستۀ دانشگاه علوم پزشکی است و صداقتش، چون حقوقش کم است، همچنان مشغول به کار میباشد. لطفاً مسئولان رسیدگی کنند!»
این مقدمهای است که در معرفی خانم مدینه، ولی زاده جوشقان در برنامه قندپهلو که فروردین گذشته از شبکه آموزش پخش شد، آمد. محمدرضا میرفندرسکی، سعید ایراننژاد، نسیم نژادجعفری، زهرا آراستهنیا، فاطمه (مهرانه) نعیمی، عباس ثمری، همایون علیدوستی، عِمران معماریان ساوجی و حسین پورقلی همگروهیهای او در آن برنامه بودند.
دفتر چهل برگ احساسات
علاقه مدینه ولیزاده به شعر و شاعری به سالهای کودکی وی برمیگردد، آن زمان که پدر باسوادش برایش کتاب میخواند و مادر کتابهای خوانده شده پدر را از حفظ دوره میکرد.
من علاقهام به شاعری را مدیون دو چیز هستم، یکی سواد پدرم و دیگری حافظه خوب مادرم. پدرم فرد باسوادی بود و کتابهای زیادی داشت. او هر زمان فرصت میشد ما را روی پایش مینشاند و برایمان کتاب میخواند. مادرم هم با اینکه بیسواد بود، ولی حافظه خوبی داشت. پدر هرچه کتاب میخواند، مادر خیلی زود حفظ میکرد و باز همان کتابها را برایمان از بر میخواند.
برای همین دوجانبه بهره میبردیم. من حافظهام به مادرم رفته و بسیاری از شعرها را حفظ میکردم، گاه هم شعرهایی میگفتم؛ البته وزنها را خوب نمیدانستم و بیشتر سعی میکردم احساساتم را روی کاغذ بیاورم. دفتر ۴۰ برگ کاهی داشتم که همیشه همراهم بود. الان هم دفترچهای دارم که هرگاه چیزی به ذهنم میرسد، مینویسم. البته الان بیشتر در گوشی یادداشت میکنم.
من علاقهام به شاعری را مدیون دو چیز هستم، یکی سواد پدرم و دیگری حافظه خوب مادرم
وقتی احساساتم آتش گرفت
سوختن دفتر احساسات مدینه ولی زاده باعث میشود او قریب به ده سال شعر و شاعری را کنار بگذارد و احساساتش را نیز درون خود بسوزاند.
سال اول راهنمایی، آنقدر سرم در دفتر شعرم بود که هیچ وقت به مادرم کمک نمیکردم. دائم در همان دفتر ۴۰ برگ کاهی شعر مینوشتم و میخواندم. مادرم سواد نداشت و فکر میکرد دارم نامه عاشقانه مینویسم. یک بار به برادرم که یک سال از من کوچکتر است، گفت: «بردار این دفتر را پاره کن! چه معنی دارد دختر دائم سرش توی دفتر باشد!»
برادرم هم دفترم را برد و سوزاند. گرچه مادر و برادرم هیچ کدام قصد بدی نداشتند و شاید برای آنها یک تذکر ساده بود، اما گویی با سوخته شدن دفتر، احساسات من هم آتش گرفت.
خیلی ناراحت شدم و تا ۱۰ سال نه شعری گفتم و نه شعری خواندم. یعنی از سال۴۸ تا ۵۸. در این مدت ازدواج کردم و در دانشگاه مشغول به تحصیل و بعد هم کار شدم. سال۵۸ ناخودآگاه دوباره به سمت شعر و شاعری رفتم. بعدها که دوباره شعر گفتم و برای مادرم میخواندم، خیلی خوشش آمده بود و میگفت: «باز هم برایم بخوان.» گفتم: «آن دفتری که شما سوزاندید، دفتر شعرم بود.»
آشنایی با اینترنت و اوزان
آشنایی با اینترنت و عضویت در سایت شاعران پارسیزبان موجب ارتباط بیشتر جوشقان با شاعران امروز ایران میشود. در کنار آن شرکت در کلاسهای ادبی و مطالعه کتابهای متعدد به او کمک میکند تا سرانجام بر اوزان چیره شده و امروز شاعری زبردست شود.
سال۹۰ در سایت شاعران پارسیزبان به مدیریت آقای علیرضا قزوه عضو شدم و از همان سال تاکنون حدود ۷۰شعر در این سایت بارگذاری کردم. نظرات کاربران درباره شعرهایم و نقدهای خوبشان به من کمک کرد بسیاری از اشکالاتم را برطرف کنم. این سایت برای من مانند جلسه شعری بود که افراد بدون حب و بغض نقد میکردند و این نقدها برای من بسیار سازنده بود.
همچنین در فضای مجازی توانستم با بسیاری از شاعران امروز ایران صحبت کنم و از نظرات آنها نیز بهرهمند شوم. البته در کنار اینها در کلاسهای فرهنگی و ادبی حوزه هنری و پارک ملت نیز شرکت کردم که مفید بود. اما به نظرم از همه اینها مهمتر مطالعه است. مطالعه کتابهای عروض و قافیه و به ویژه کتاب شعر شاعران بزرگ ایران زمین که بهترین راهنماست به من کمک کرد وزن شعرهایم را بهتر کنم. خلاصه اینکه اینقدر شعر گفتم و خواندم تا بالاخره وزن شعر دستم آمد و شاعر شدم.
دردها من را شاعر کرد
دیدن رنج بیماران، اتوبوسسواران و به طور کل مردم کوچه و خیابان، ولی زاده را وامیدارد به شعر روی بیاورد. او با زبان شعر این دردها را التیام میبخشد.
وقتی مشکلات را میبینم، اینها به صورت عقده درونم رشد میکند و تنها شعر میتواند آن را التیام بخشد. البته کار دیگری هم جز شعر از من برنمیآید، هرچند که مسئولان هم اصلا نمیشنوند. به همین خاطر بیشتر شعرهایم انتقادی و جدی است.
البته گاهی طنز راهگشاست و تنها انتقادها را با طنز میتوان گفت. به عنوان مثال من زیاد با اتوبوس تردد میکنم، اتوبوسهای شلوغ که تا وقتی به مقصد میرسی باید یک لنگه پا بایستی. رنج و عذاب مسافران این اتوبوسها که هر کدام از گوشهای یک صدا و اعتراضی بلند میکنند.
یا گاهی که در کوچه و خیابان با مردم همراه میشوی و از مشکلاتشان میشنوی همه اینها آدم را شاعر میکند. بخش دیگر شعرهایم عاشقانه است که بیشتر تأثیرگرفته از فصلها به ویژه بهار و پاییز است که حس آدم را چنان برمیانگیزد که ناخودآگاه شاعر میشوی. این همه گل که میبینی شکوفه میزنند، طبیعتی که جامه سبز به تن کرده، نسیمی که خاک را بیدار میکند و نبض باغچه میتپد. مگر میتوانی اینها را ببینی و شعر نگویی؟
دعوت در برنامه قندپهلو
اواخر اسفند سال ۹۴ از، ولی زاده جوشقان دعوت میشود تا در مسابقه شعر طنز قندپهلو شرکت کند و به فاصله چند روز بعد از این دعوت، در پنجم فروردین ۹۵ برنامه ضبط شده او و همگروهیهایش پخش میشود.
چند روز مانده به عید، خانم «زهرا دری» یکی از شاعران توانمند طنزپرداز با من تماس گرفتند و برای شرکت در مسابقه شعر طنز قندپهلو از من دعوت کردند.
راستش من طنز حرفهای کار نمیکنم و بیشتر شعرهایم جدی است، تنها چند شعر طنز سرودهام. به ایشان گفتم من شاعر طنزپرداز نیستم و تنها چند شعر طنز برای دل خودم سرودم. اما ایشان اصرار کردند و گفتند حالا شما بیایید.
بعد از آن هم آقای رضا رفیع تماس گرفتند و از من خواستند چند نمونه از شعرهایم را برایشان بفرستم. شعرها را که فرستادم دوباره خواستند در این برنامه شرکت کنم. راستش من تا آن موقع اصلا قند پهلو را ندیده بودم و نمیدانستم نحوه برگزاری مسابقه چگونه است.
فرصت زیادی برای تصمیمگیری نبود، من هم دل به دریا زدم، پذیرفتم و راهی شدم. در تهران دسترسی به اینترنت نداشتم و نمیتوانستم لااقل چند قسمت از این برنامه را ببینم و آمادگی بهتری برای شرکت در مسابقه کسب کنم. ذهنیت برگزارکنندگان مسابقه این بود که همه با نحوه برگزاری برنامه آشنایی دارند و به همین خاطر تا زمان حضور در استودیو برای ضبط برنامه کسی توضیحی برایم نداد.
ضبط برنامه قند پهلو از ۹ شب تا ۸ صبح!
استرس و ناآشنایی با برنامه در کنار بیداری شبانه برای ضبط برنامه موجب میشود این پرستار شبکار نتواند آنطور که باید تواناییهایش را نشان دهد.
به محض رسیدن به تهران و اندکی استراحت، ساعت۸ شب ماشین برنامه به دنبالم آمد و راهی استودیو شدیم. ضبط این برنامه از ساعت۹ شب تا ۸صبح به طول انجامید. در کنار استرس ناشی از ناآشنایی با برنامه، خستگی راه و ضبط شبانه نیز موجب شد آنطور که دلم میخواهد نتوانم در برنامه ظاهر شوم.
من در گذشته پرستار و زیاد شیفت شب بودم، حالا که بازنشسته شدم، دیگر نمیتوانم شب حتی یک ساعت اضافه بیدار بمانم. از شانس من این برنامه تماما در طول شب ضبط شد، به همین خاطر برای من خیلی خستهکننده شد و در نهایت در مرحله دوم حذف شدم.
رابطه طبع لطیف شاعری و کار سخت پرستاری
مدینه، ولی زاده درس بهیاری خوانده و بازنشسته علوم پزشکی است. او در زایشگاه و بیمارستان امامرضا (ع) بجنورد و بیمارستان امداد مشهد مشغول به خدمت بوده است. با اینکه برقراری ارتباط بین طبع لطیف شاعری و کار سخت پرستاری کاری دشوار است، مدینه این دو را خیلی از هم دور نمیداند و از تلاشش برای درمان خود و بیمارانش با شعر میگوید.
من ۱۰سال در زایشگاه بجنورد و اتاق نوزادان خدمت کردم. در بیمارستان امام رضا (ع) بجنورد نیز در بخشهای داخلی و اطفال مشغول به کار بودم، اما ۷سال آخر کارم به بیمارستان امدادی مشهد منتقل شدم. انتقال از محیط آرام و لذتبخش زایشگاه و کار تولد نوزاد به بیمارستان امداد برایم خیلی سخت بود. روحیه لطیف و شاعرانه من اوایل اصلا نمیتوانست صحنههای تلخ بیمارستان امداد را تحمل کند.
من در بیمارستان امداد در اتاق گچگیری کار میکردم. گاهی بیمارانی با دست قطع شده و انگشتهای له شده میآمدند که صحنههای بسیار ناراحتکنندهای بود. یک بار هم یک دست کنده شده در پلاستیک آوردند، گفتند میشود این را پیوند بزنید.
در آن روزگار بیشتر به شعر روی آوردم و سعی میکردم با شعر خود و بیمارانم را درمان کنم. البته درست است که بیمارستان خون و فضای دلهرهآور و گاه ترسناکی دارد، اما آنجا نیاز به روحیه لطیف دارد و در واقع شاعری و پرستاری خیلی هم دور از هم نیستند. پرستار مراقب جسم است و شعر هم غذای روح.
درست است که بیمارستان خون و فضای دلهرهآور و گاه ترسناکی دارد، اما آنجا نیاز به روحیه لطیف دارد
پرستار نباید گریه کند؟!
مدینه که از جمله پرستارهای دلرحم و دلنازک است، در بسیاری از موارد با دیدن درد و رنج بیمار، احساساتش گل میکند و همراه با آنان اشک میریزد.
خوب خاطرم هست، یک بار بچهای از نردبان افتاده و حافظهاش را از دست داده بود. به محض اینکه رفتم بالای سرش، محکم مرا در آغوش گرفت و صورتم را بوسید. با اینکه خانوادهاش همراه او بودند، آن پسر فکر میکرد من مادرش هستم و محکم به آغوش من چسبیده بود. من هم با او انس گرفتم، چنانکه وقتی میخواستند مرخصش کنند گریهام گرفت.
همکارانم من را نصیحت میکردند و میگفتند تو پرستاری و باید به بیمار روحیه بدهی نه اینکه خودت هم همراه با او گریه کنی. البته آنها درست میگفتند، اما دست خودم نبود. درد بیماران را که میدیدم طاقت نمیآوردم. از لحاظ روحی واقعا لطمه خوردم، ولی چون به بیماران علاقه داشتم، تحمل میکردم.
صد بچه دارم
جوشقان تاکنون بیش از صد شعر سروده که ۷۰تای آن در سایت شاعران پارسیزبان بارگذاری شده است. اگر مسائل مالی اجازه بدهد قصد دارد آنها را در آینده به چاپ برساند. جوشقان که سه فرزند و چند نوه دارد، شعرهایش را مانند بچههایش دوست دارد و هر کدام از آنها را، چون بچهای میداند که متولد شده است.
او تقریبا در تمام سبکها چون: رباعی، مثنوی، غزل و شعرنو دست دارد و هر زمان متناسب با احساسات خود و موضوع شعرش از آن بهره میبرد. فریدون مشیری، سهراب سپهری، حافظ و خیام از جمله شاعران مورد علاقه وی هستند. شعرهای بادبادکها، خانه کودکی و جالیز از جمله سرودههای مورد علاقه اوست.
غلط است
اختلاس از من و از آن غلط است
خنده بر اشک مسلمان غلط است
برق و گازی که همه قطع شده
دلبری فصل زمستان غلط است
دود قلیان و تظاهر به کلاس
به ابوالفضل و به قرآن غلط است
یک تومن پول نمانده ست به جیب
لاجرم بردن مهمان غلط است
آب گرمی که ز دستت نچکید
روی هم چیدن فنجان غلط است
اهل خانه همه بی شام و شما
خوردن برّهی بریان غلط است
هیچ کس فکر کسی نیست و نبود
هر که گفته به شما، جان ..! غلط است
هفت خوان طی شد و قفلی نگشود
تکیه بر قول بزرگان غلط است