همه چیز از همان بازی اختراعی گرگم به هوای بدون بالا بلندی شروع شد. او گرگبازی میشد و میگفت هیچ بالابلندی در کار نیست تا زمانی که گرگ همه را بگیرد؛ و بعد اینقدر دنبال هممدرسهایهایش میدوید تا نفسشان تاب برمیداشت و به هن و هن میافتادند.
آخر آن بازی همیشه اعلام رسمی برد او و باخت دیگران بود. سمیرا خداترس آن روزهای کلکل با دوستان و خواهرش سر اینکه چه کسی سرعت دویدن بهتری دارد نمیدانست روزی از لای همه آن شیطنتهای کودکانه، یک دونده کار بلد متولد میشود و قد میکشد و در عرض ۶ ماه تمرین حرفهای، لباس ملیپوشان را بر تن میکند.
تمرین سخت باید تا کسی بتواند در ۳ سال ره چندین و چند ساله خیلی از ورزشکاران را برود. سمیرا خداترس، قهرمان صحرانوردی و دو استقامت مشهد، از افتخارات منطقه ۹ است.
روایت خاطرات دویدنهای او از کودکی تاکنون که قهرمان ملی دو استقامت و صحرانوردی است بس شنیدنی و خواندنی است. ۲ برگ پیشرو سیر پیشرفت ورزشی او از زمانی است که بهخاطر ورزشکاربودن خواهرش، از او هم تست دو گرفتند، تا ۴ سال بعد از آنکه تعداد مدالهای قهرمانیاش در مسابقات از تعداد ماههای ۴ سال فعالیت ورزشی هم فراتر میرود. آنچه میخوانید حاصل گپ و گفت ما به بهانه قهرمانی یک ماه پیش او در مسابقات ملی صحرانوردی است.
۱۹ سال دارد و از ۱۶ سالگی طعم قهرمانی را چشیده است. دختر ریزهمیزهای که مربی آن روزها استعدادش را در دو استقامت دید و خواست چند بار در حیاط مدرسه تست دوندگی دهد. شاید به این دلیل که خواهرش دونده خوبی بود و مسابقات میرفت و آنها فکر میکردند شاید دوندگی در DNA خون او هم جریان داشته باشد.
میانگین آمادگی جسمانیاش در دراز و نشست و بارفیکس و پرش نشان میداد نمودار سلامتی جسمانی او انحنای رو به بالاتری نسبت به هم سن و سالان دیگرش دارد. خاطره اولین روزی که استعدادش در دوندگی را کشف کردند، اینگونه میگوید: «از سال ۹۴ دوومیدانی را زیر نظر خانم جوان که الان هم زحمات دلسوزترین مربی را برای من به دوش میکشد آغاز کردم.
یادم هست آن روز اولی را که مربی ورزشم مصر بود من باید برای مسابقات صحرانوردی تست بدهم و استعدادم را به قول خودش کشف کرد». این یعنی عید که بشود ۴ سال است سمیرا از همان ۱۶ سالگی که نخستین مقام قهرمانی را در مسابقات استانی و بعد هم کشوری کسب کرد دچار ورزش دوومیدانی و صحرانوردی شده است و این یعنی اینکه محال است چند ساعتی از روزش را ندود. دختری که تا پیش از آن اتفاق در هیچ رشته ورزشی فعالیت نداشت حالا کفشهای زیادی را در ۲ رشته تخصصی ۳۰۰۰ و ۱۵۰۰ متر پاره کرده است و در آنها خوب متخصص شده است.
این میشود که دوومیدانی آرام آرام در زندگیاش رخنه میکند و میشود یک بخش جدانشدنی از زندگیاش که هر روز ساعاتی وقف آن است و باید آن ساعات را بدود؛ حالا دیگر آن دویدنهای بازیانگارانه در کوچه و یکی به دو کردنهایش سر دوندگی و مسابقات دو با دوستانش در کوچه از مدرسه تا خانه تعبیر شده است.
دیگر دوندگیهایش هدف دارد و متمایل به قهرمانی است. میگوید: «توی دوران راهنمایی بود. با یکی از بچهها که او هم مدعی دویدن بود و آمادگی جسمانیاش مثل من از بقیه بچهها وضعیت بهتری داشت سر کلکل در حیاط مدرسه مسابقه گذاشتیم. یادم هست معلم را راضی کردیم و ایستادیم پشت خط که طول حیاط را بدویم و ببینیم کدام زودتر میرسیم که در نهایت من اول شدم».
توی مدرسه سرعت دویدن و استقامتی را که باید برای انتخابی صحرانوردی تیم مدرسه میداشت، محک زدند. بعد از اینکه مشخص شد سمیرا توانایی این کار را دارد و در مسابقات ناحیه هم بدون هیچ تمرین خاصی گل میکارد و مقام میآورد، مربی نام او را برای مسابقات استانی صحرانوردی رد میکند.
میگوید: «باورم نمیشد. بعد از کسب مقام دومی مسابقات بین نواحی برای مسابقات استانی به خانم جوان که هنوز هم مربیام هست معرفی شدم. چند روز تمرین کردم و در آن مسابقات نیز مقام اولی را کسب کردم».
شیرینی پیروزی در مسابقات استانی هم که زیر زبانش میآید باورش میشود که استعداد خوبی در این رشته دارد. مصمم میشود که این راه را حتی اگر سخت هم باشد باید ادامه داد. همه سختیها را به جان میخرد. ساعتها تمرین مجالش نمیدهد برنامههایش مانند یک فرد عادی باشد.
خیلی تفریحات و برنامههایش قربانی ساعات تمرین میشوند. اما آن روزها مهمانی و سفر خانوادگی و تفریحات دیگر همه در یک چیز تعبیر میشوند؛ تمرین دوندگی.
صحرانوردی در سطح ناحیه و کسب مقام دوم در همان بهمن ۹۳ و بعد هم یک ماهی تمرین سخت برای آمادگی مسابقات صحرانوردی استانی و فشردگی تمرین در همان شروع یک مقدار دلزدگی میآورد. میگوید: «مسابقات استانی که تمام شد خواستم دیگر ادامه ندهم.
تا آن زمان دویدن برایم فقط یک لذت بود و برای نشاندادن تواناییهایم به همسن و سالهایم، اما آن روزها و آن تمرینهای سخت و پیاپی سبب شده بود که حس خوبی که تا پیش از آن نسبت به این رشته ورزشی داشتم کمرنگ شود».
تعطیلات عید ۹۴ است که گوشی همراهش زنگ میخورد. پشت خط مربی است و از مسابقات استانی و کشوری بعد از عید میگوید و اینکه مطمئن است اگر سمیرا تمرین کند پیروز میدان است. میگوید: «آخر فروردین مسابقات نوجوانان کشوری بود. بعد حدود یک هفته تمرین از هشتم عید نوروز تا نیمه فروردین در مسابقات استانی شرکت کردم. بعد از کسب مقام اولی استانی یک هفته دیگر تمرین فشرده بود و بعد هم اعزام شدیم برای مسابقات کشوری که مقام دوم آنجا را هم کسب کردم.»
آن اوایل که تمرین، بخش الزامی و جدانشدنی زندگی میشود حس دونده نوجوان از آن دیگر مانند کودکیهایش نیست. فقط چند روزی از ورود به دویدن حرفهای میگذرد که میبیند همه چیز تغییر کرده. دوندگی که روزی تمام لذت کودکیهایش بود حالا وارد فاز دیگری شده است.
دیگر قرار نیست برای دل خودش بدود و صد البته قرار است سخت بدود تا قهرمان شود. تعطیلات عیدش را هم گذاشته است پای تمرین برای پیروزی و قرار است از این پس خیلی ساعتهایش که میتواند با دوستان و خانوادهاش بگذرد در گرو قهرمانشدنش از او گرفته میشود.
میگوید: «مربیام بسیار در ایجاد انگیزه برای برگشتنم به مسیر حرفهایشدن تأثیرگذار بود. خیلی انگیزه میداد. تشویقم میکرد که تو میتوانی. میگفت اطمینان دارد که من در مسابقات کشوری مقام خوبی کسب میکنم. این شد که او انرژی بازگشت دوباره من به ورزش حرفهای شد.»
آن اوایل سرای باغبانباشی همدم ساعتهای تمرین ۳ روز در هفتهاش میشود، ولی از ۵ یا ۶ ماه بعد دیگر هر روز تمرین دارد و مربی تأکید میکند که برای آمادگی مسابقاتی که زمانش بسیار نزدیک است باید این سختی را به جان بخرد.
میگوید: «معمولا فدراسیون بهگونهای برنامهریزی و تعیین زمان مسابقات را انجام میدهد که زمانش با امتحانات بچهها یکی نباشد. اما زمان امتحانات، تمرین را ناچار میشویم در برنامه روزانهمان انجام دهیم تا بدنمان آماده باشد. شرایط سخت شده بود.
با خستگی بعد از مدرسه میرفتم سالن و تمرین میکردم. وقتی برمیگشتم ساعت ۷ شب بود. تازه باید برای امتحانات فردا خودم را آماده میکردم. از خستگی ورزش دو ساعتیام از ساعت ۳ تا ۵ یک روز در میان، زمان خواندن کتابهای درسیام از حال میرفتم و خوابم میبرد. اما وقتی آن همه شوق مربی را در چشمانش میدیدم دلم نمیآمد پا پس بکشم و به روال عادی زندگی بازگردم».
مادرش از دلنگرانیهایش در زمان تمرین سمیرا میگوید و خستگیهای موقع تمرینهایش؛ «وقتی سمیرا را در آن حالت خستگی میدیدم به این فکر میکردم که کاش ورزش، راحتتریی را انتخاب کرده بود. گاهی به زبان میآوردم که این چه ورزشی است انتخاب کردی؟ کاش والیبال رفته بودی یا ورزش دیگری که اینقدر نفسگیر نباشد، ولی چون میدیدیم خودش با اشتیاق و علاقه پیش میرود ماهم تشویقش میکردیم».
اولین مسابقه کشوری ۳ هزار متر دویدن دارد. ثانیههای آخر اینقدر اکسیژن کم میآورد که دیگر نه گوشهایش صدایی میشنود و نه چشمهایش توان پردازش تصاویر اطرافش را دارد. فقط میدود و چشمانش را به مقابل دوخته و از حریفانش یکی پس از دیگری عبور میکند تا خط سفید پایان را ببیند و از آن عبور کند.
سفیدی خط که در قهوهای چشمانش تلفیق میشود بیرمق نقش زمین میشود. اولینبار است که شیرینی برد را در تمام وجودش حس میکند. میگوید: «فروردین سال ۹۴ اولین بار بود که از خط پایان مسابقات کشوری رد شدم. یادم هست که تقریبا با اختلاف ۴۰ یا ۵۰ ثانیه رکورد استانیام را زدم که بتوانم آنجا دوم شوم. مسابقاتی بود که از سوی فدراسیون برگزار میشد و هیچ ربطی به مسابقات آموزش و پرورش نداشت.»
اسمش را برای مسابقات دوومیدانی ۳ هزار و ۱۵۰۰ متر داده بودند که در هر ۲ رشته مسابقه دهد، اما خودش اصلا نمیدانست که باید هر ۲ مسابقه را شرکت کند. میگوید: «خودم خبر نداشتم که باید دو مسابقه پشت سر هم را در نخستین تجربه مسابقات کشوری شرکت کنم، اما مربی تیم برنامهریزی کرده بود.
۳۰۰۰ را که دویدم حالم خیلی بد شد و نقش زمین شدم. بلند شدم وسایلم را برداشتم. به رختکن رفتم و دراز کشیدم. مربی تیم چندبار صدایم کرده بود، اما من از بس خسته شده بودم صدایش را نمیشنیدم. پلکهایم را چند لحظهای روی هم گذاشتم. صدایی شنیدم. دیدم مربی بالای سرم هست. گفت تو چرا اینجایی. باید پشت خط مسابقه ۱۵۰۰ متر باشی. اسمت برای این مسابقه هم رد شده است. من واقعا هیچ انرژیای برای دوباره دویدن نداشتم. خواستم با مربیام صحبت کند.
وقتی با او صحبت کرد قانعش کرده بود که این اولین مسابقهام هست و من در جریان مسابقه دیگر نبودهام». همه چیز خیلی سریع اتفاق میافتد. سمیرا یک ماه بعد از آن روزی که استعدادش در دوندگی کشف میشود به مسابقات کشوری راه پیدا میکند و ۷ ماه بعد هم سختیکشیدنهایش در تمرینها گل میکند در انتخاب او برای مسابقات تیم ملی. میگوید: «این سرعت در پیشرفت را مدیون زحمات خانواده و کمکهای مربیام هستم. در کنار آن من هم سعی میکنم با تمرین بیشتر خودم را بالا بکشم».
همان سال اول برای مسابقات کشوری ۱۰، ۱۵ نفر انتخاب میشوند. یکی از آنها هم خداترس است. میگوید: «مهر ماه بود که در مسابقات استانی دوییدم. مسابقات کشوری بعد از آن را هم اول شدم. تقریبا یکماه بعدش یعنی آبانماه بود که یکی از مربیان سالن گفت یک خبر خوش برایت دارم.
گفتم چی؟ گفت دعوت شدی تیم ملی نوجوانان». خبر بسیار خوشحال کنندهای بود برای ورزشکاری که خیلی از برنامههای زندگیاش فدای برنامهریزی ورزشی و تمرینهای هر روزش شده است. یادش هست که آن سال از مشهد ۴، ۵ نفر بیشتر انتخاب نشده بودند و شنیدن این خبر واقعا خوشحالکننده بود.
میگوید: «مسابقات جوانان ویتنام بود و از اینکه جزو انتخابیها بودم بسیار حس خوبی داشتم. اما بهخاطر تازهکار بودنم و اینکه نتوانستم به رکورد مدنظر آنها برسم در آن مسابقات ورودی نیاوردم». آن سال در بین ۱۵ دونده، ۳ نفر فقط اعزام میشوند که از شهرهای همدان، گلستان و شیرازند. البته همان شب سمیرا و ۳ نفر دیگر حالشان بد میشود و سر و کارشان به سرم میافتد. میگوید: «چون تازهکار بودم خیلی مهم نبود که چرا به این رکورد نرسیدم. به خودم دلداری میدادم و میگفتم انشاءا... مسابقات بعدی».
بعد از مسابقات ویتنام مسابقات دیگری برگزار نمیشود تا اینکه خرداد سال گذشته مقارن میشود با برگزاری مسابقات نوجوانان تایلند. میگوید: «من امتیاز ورودی را از تابستان سال قبل کسب کرده بودم، هم در دو ۳ هزار متر و هم در ۱۵۰۰ متر، اما فقط به این دلیل که تقریبا ۲۰ روز بزرگتر از رنج سنی تعیین شده بودم، این مسابقات را از دست دادم و اعزام نشدم».
یکی دو هفتهای میگذرد و سمیرا در ادامه راه مردد است تا اینکه به خودش دلداری میدهد و میگوید که شاید این رخداد برای هر ورزشکاری اتفاق بیفتد. میگوید: «خوشحال یا ناراحت زندگی در جریان است و من باز باید روی پای خودم میایستادم تا دو دو تا چهار تای زندگی را نبازم. باز هم تمرینات را ادامه دادم و سعی کردم برای مسابقات سال بعد آمادگی جسمانیام را بیشتر کنم.»
چند ماه پیش قرار بر این میشود که منتخبان تیم ملی برای مسابقات صحرانوردی به ژاپن اعزام شوند. چند ماه پیش از آن زانوی سمیرا آسیب میبیند و از رفتن به مسابقات ژاپن هم باز میماند. میگوید: «بهمن سال پیش زانویم آسیب دید. رکوردی زده بودم در مسابقات جوانان داخل سالن بهمن سال ۹۵.
بعد از آنکه از مسابقات برگشتم یک هفته استراحت کردم و باز دوباره مشغول تمرین شدم. در سالن احساس درد در زانوهایم داشتم، اما اعتنایی به آن نکردم. میگفتم خوب میشود و به تمریناتم ادامه میدادم. وقتی به مطب دکتر رفتم، امآرآی نشان داد رباط زانویم دچار پارگی شده است،
اما دکتر گفت، چون تو در سن رشدی نیاز به عمل ندارد و با مراقبت و احتیاط میتوانی تمریناتت را هم ادامه دهی. ۱۰ ماه نرمدویی داشتم. میرفتم سرافرازان و برمیگشتم. مادرم هم همیشه همراهم بود که یک زمان آسیبی به من وارد نشود. در آن دوران وقتی متوجه دردهایم میشد میگفت نمیشود ورزش به این سنگینی را کنار بگذاری و من فقط میگفتم نگران نباش مادر خوب میشوم.»
سمیرا تحت درمان است تا آذرماه سال گذشته که در مسابقات کشوری صحرانوردی شرکت میکند و موفق به کسب مقام اول میشود. میگوید: «از مسابقات که برگشتم زمان را خیلی از دست داده بودم. دوباره باید برای مسابقات جوانان ژاپن شروع میکردم.» خرداد سال ۹۷ دوباره به اردوی تیم ملی دعوت میشود. ۳ دوره در اردو شرکت میکند، اما چون بدنش به آمادگی لازم نمیرسد، ناچار میشود در این مسابقات هم شرکت نکند.
«حالم خیلی بد بود. روحیهام را باخته بودم. دلم نمیخواست با کسی حرف بزنم. بچهها را میدیدم که در حال تمرینکردن هستند و من خیلی نگران عقبافتادنم از آنها میشدم». مربی میشود یار و همراه روزهای سختش. هر روز با او تماس میگیرد و احوالش را میپرسد و به او انگیزه میدهد که باید خوب شود و مطمئن است که سلامتی دوباره به وجودش برمیگردد.
میگوید: «خودم خیلی ناامید بودم، اما پیگیریها و علاقه بسیار مربی به بازگشت من حال روحیام را خوب میکرد. برای ادامه راه ورزشی امیدوار شده بودم و آبدرمانی را هم به توصیه پزشکم شروع کردم تا این آسیبدیدگی خوب شود». مسابقات بعد آسیبدیدگی را هدف میکرد تا به خاطر انگیزهای که از آن میگرفت دوباره به وضعیت نرمال جسمانیاش بازگردد. بعد از آن آسیبدیدگی، آمادهشدن برای مسابقات جوانان، لیگ و مسابقات آسیایی بزرگسالان نقطه امیدی شد که سمیرا بهبودی کاملش را به دست آورد.
میگوید: «اولین باری که در مسابقات صحرانوردی شرکت کردم سال ۹۵ بود. مسابقات نوجوانان در مراغه. در آن مسابقات اول شدم. سال گذشته هم در مسابقات مریوان مقام اول را کسب کردم». سختی صحرانوردی به خاطر مسیرهای آن است و اینکه گاه مسیر مشکلاتی دارد که ناچار به تغییر مسیر میشوند.
سمیرا خداترس میگوید: «مسابقات چند ماه پیش بسیار سخت بود. در مریوان بارندگی شروع شد و تا روز مسابقه باران میبارید. ۳ بار مسیر مسابقه را تغییر دادند و دست آخر هم در یک مسیر پر از گل و لای ناچار شدیم مسابقه دهیم، اما با این حال باز هم این قدر سعی کردم که مقام اولی را کسب کنم که خدا کمکم کرد و با ۲۰ ثانیه اختلاف اول شدم.»
حالا چند وقتی است برای اینکه سمیرا تنها نباشد پدرش هم در کنارش مسیرهای خیابانها را میدود، اما چون او تازه دویدن را شروع کرده سمیرا توصیههایی را که از مربی یاد گرفته به پدرش منتقل میکند تا در دویدن آسیب نبیند. میگوید: «دویدن پدرم در کنارم وقتی که در حال تمرین هستم خیلی لذتبخش است.
او مثل یک تکیهگاه محکم انگیزه زیادی به من میدهد و با حرفهایش مطمئنم میکند که موفقیت همین نزدیکیهاست. من هم در دویدنهایمان مربی پدر میشوم و به او کمک میکنم که کجا باید بدود و کجای مسیر را باید کمی بایستد و استراحت کند.»
این روزها دویدن برای سمیرا کاربردهای دیگر هم دارد. گاهی از فرط خوشحالی مسیری طولانی را میدود و ذوق میکند و گاهی برای اینکه آرام شود میدود. میگوید: «دویدن آن هم در هوای بارانی حالم را خوب میکند». حالا سمیرا از کودکیهایش دویدنش را به سن و سال جوانیاش هم آورده و معتقد است دویدن بهترین یادگاری دوران کودکیاش است. این انسی که با دویدن دارد باعث شده که او در دانشگاه هم رشته تربیتبدنی را انتخاب کند.
معمولا مربی برای او تعبیر بمب انرژی را دارد. کسی که در سختترین مراحل زندگی ورزشیاش چشمهایش همیشه پر از امید است به موفقیت سمیرا. میگوید: «انرژی مربیام خانم جوادی بسیار به من کمک میکند. چه زمانی که مصدوم و ناامید هستم و چه زمانی که در حال مسابقه دادنم.
توی یک مسابقه در مشهد ۳ هزار متر را باید میدویدم تا برای مسابقات کشوری انتخاب شوم. داخل سالن خیلی تشویقم میکرد. در بیشتر مسابقات همینطور است. اگر هم همراهم نباشد این قدر در مسابقات مختلف همراهیام کرده که تصویر چهره و صدایش همیشه همراهم است و از آن انرژی میگیرم.»