هرکدام از ما در نقطهای از جهان ایستادهایم که مختصات خاص خودمان را دارد. اگرها و اماها زیاد هستند، ولی حاصل انتخابهایمان ما را به همین نقطه خاص از جهانِ بودنمان کشانده است. اگر در هرکجای این مسیر انتخاب دیگری میکردیم به یقین اکنون در نقطه دیگری ایستاده بودیم. این روایت همه آدمهاست. روایت «حاجی محمد کامیاب» هم یکی از همین داستانهایی است که بخشی از آن جبر است و بخشی انتخاب. کامیاب تا یک جایی از جهان تصمیم میگیرد خبرنگار باشد و به یکی از خبرنگارهای جسور روزگار خودش تبدیل شود، اما از یک جایی میایستد و در مسیرش تجدیدنظر میکند. او اینبار به سراغ کاری میرود که با خبرنگاری زاویهای 180 درجهای میسازد، با این حال از این تغییر مسیر ناگهانی نمیهراسد. کامیاب راننده ماشین سنگین و سپس موزع آرد روستایی میشود تا از دنیای سیاست و خبر فاصلهای همیشگی بگیرد. ماجراهای او شنیدنی است. خبرنگاری که روزگاری خبر انفجار حرم را مخابره کرد، حالا در ماه 2 بار به روستاهای اطراف مشهد میرود و برای نانواییها آرد میبرد. خودش معتقد است که انتخابش او را از دل التهاب به آرامش جاده برده است! از اوج هیاهوی دهه 70 به آغوش تنهایی در یک ده تُن! از عشق دوران جوانی برایش چند کارت باقی مانده و چند عکس؛ همین!
در یک نقطه از مشهد، حاجی محمد کامیاب همراه برادرش برای انجام یک کار به سرپرستی روزنامه ابرار میروند و همان جا برای اولین بار با پیشنهاد خبرنگاری روبهرو میشود. برای او تصمیمگیری سخت نیست و زود وارد این گود میشود. میگوید: «سرپرست روزنامه به من گفت دوست داری خبرنگار شوی. من دیپلم فرهنگ و ادب داشتم و در زمان دبیرستان فعالیتهای فرهنگی انجام میدادم. گاهی هم چیزهایی مینوشتم و تصور خبرنگاری برایم سخت نبود. آن زمان روزنامه ابرار توقیف شده بود و چند سالی منتشر نمیشد و دوباره قرار بود با ظاهری جدید منتشر شود. هنوز تازه دفتر سرپرستی مشهد میخواست شکل بگیرد و من همراه با انتشار مجدد روزنامه ابرار در آبان 67 وارد کار روزنامه شدم. آن زمان روزنامه ابرار موزع در مشهد نداشت.
سرپرست روزنامه گفت آقای کامیاب یک موتور گیر بیاور و روزنامهها را تحویل بگیر. اولین بار400 نسخه روزنامه را از فرودگاه تحویل گرفتم و در شهر توزیع کردم. از10 صبح تا 5 عصر این روزنامهها ترک موتور بود تا تمام میشد. یکی دو ماهی کارم همین بود تا یک موزع استخدام کردیم. در این مدت من آموزش خبرنگاری دیدم. منکر علاقهام به کار خبرنگاری نیستم، ولی اتفاقات پیرامون هم باعث شد که زودتر در گودش بیفتم. در سرپرستی استان خراسان روزنامه ابرار به عنوان خبرنگار سیاسی مشغول به کار شدم. شرایط سال باعث میشد که مسائل سیاسی مهمتر باشد و من به این سمت کشیده شوم .در کنارش بخش خبرهای خراسانی روزنامههای اخبار، خبر، خبر ورزشی و صبح امروز هم دست من بود.»
شروع کار محمد خیلی زود با جنجال همراه میشود. زمانی که با خانواده به سرخس رفته بودند متوجه اعتراض و تحصن کشاورزان میشود. گزارشی که با پیگیری کامیاب در روزنامه کشوری چاپ و باعث حاشیه میشود. حواشی ای که در کار او ادامه پیدا میکند. او درباره آن روزها تعریف میکند: «خاطرم هست که آستان قدس قراردادی با کشاورزها داشت که آن را لغو کرده بود. اسفند 67 خبرش را فرستادم و تهران چاپ کرد. خبری که برای من حاشیه زیاد داشت. خبر مثل توپ صدا کرد و از بازرسی و مجلس و سازمانهای مختلف پیگیر شدند که چه اتفاقی اینجا افتاده است. قضیه کشاورزها حل و قراردادهایشان با روال قبل تمدید شد.»
او ادامه میدهد: «آن زمان ابتدای کارم بود و سر پرشوری داشتم. خاطرم هست آن زمان همایش سفرا و کاردارهای خارج کشور در مشهد برگزار شد که همه خبرنگارها را دعوت کرده بودند. حسن روحانی آن زمان دبیر شورای امنیت ملی بود. در میانه همایش، مسئولان خبرنگاران را بیرون کردند. همه روزنامهها بدون اشاره به این موضوع خبر را چاپ کردند، ولی من آن زمان تیتر زدم «اخراج خبرنگاران از همایش مشهد هنگام سخنرانی دبیر شورای امنیت ملی» که باعث شد سیل تماسها و اعتراضها به سمت من گسیل شود. حتی در شورای اداری استان هم روی من حساسیت وجود داشت. خاطرم هست روابط عمومی استانداری من را کنار میکشید که آقای کامیاب سبیلهایت را کوتاه کن. تا این حد در معرض توجه بودم. بعضی از همکارانم که شبها رادیوهای خارجی را گوش میکردند به من میگفتند که آنجا به تو میگویند خبرنگار تندرو روزنامه ابرار در مشهد.»
او درباره تیتر جنجالی و دردسرساز درباره مهاجران افغانستانی هم میگوید: «همان سال یک خبری برای مهاجران زدم که خیلی حاشیه داشت. آن زمان آقای استاندار درباره مهاجران آمارهایی داد که من چاپ کردم، ولی تیتر خبر را جوری زدم که توجه را جلب کند. من این خبر را به روابط عمومی استانداری فرستادم و تأییدیه آمار را گرفتم. این خبر پای مدیر روزنامه ابرار در تهران را به شورای امنیت ملی کشاند. وقتی مدیرم را بازداشت کردند من این تأییدیه را به تهران فرستادم و باعث آزادیاش شد. آقای گرشاسبی در روزنامه ابرار سر نترسی داشت و ما را سانسور نمیکرد.»
کامیاب ادامه میدهد: «سالهای فعالیت من در حرفه خبر از سال 67 تا 80 اوج فعالیتهای سیاسی بود. کوچکترین اشتباهی بازخواستهای سنگینی به همراه داشت. شرایط کاری روزنامهنگاری سخت بود. موضوع مهاجران برایمان خیلی حاشیهساز بود و حتی تهدیداتی برای من داشت. سرپرست روزنامه از من خواست چند روزی آفتابی نشوم. استاندار همانجا یک سفر به آلمان داشت و خبرنگارها دورهاش کرده بودند که داستان مهاجران افغانستانی در استان خراسان چیست؟ آنجا حرف خودش را انکار کرده وگفته بود چنین خبری نیست. مسئول روزنامه را خیلی سؤالپیچ کردند تا ماجرا جمع شد. ما برای خبرنگاری دردسر زیاد کشیدیم!»
بخشی از آنچه او را به عنوان یک خبرنگار سرخورده میکند وعدههایی است که میشنود، ولی نتیجهای برای مردم ندارد: « یک هفته با رئیس وقت مجلس در سفر استانی بودیم. از خواف به تایباد و از گناباد به فردوس رفتیم. همه شهرهای استان خراسان را با ایشان دور زدیم. حجم کار سنگین بود و ما در طول یک هفته همراه مسئولان بودیم. یک پیکان 47 داشتم که با عجله در فرودگاه مشهد پارک کرده بودم. وقتی که آمدم دیدم بچههای آگاهی اطراف خودروام هستند. دقیقا همان لحظه رسیدم روی سرشان. یک هفته ماندن خودرو در پارکینگ فرودگاه، نیروهای امنیتی را مشکوک کرده بود. آنجا گفتم که من خبرنگارم و همراه رئیس مجلس در سفر استانی بودم.
پس از بازگشت، آنقدر خسته شده بودیم که حد ندارد. در طول سفر استراحت نداشتیم. مراسم که تمام میشد تازه کار ما برای تنظیم و رساندن خبر شروع میشد. خبرها را تلفنی برای تهران میخواندیم. 2خط تلفن آنجا بود و تعداد زیادی خبرنگار که در صف ایستاده بودند تا نوبتی خبر را به تهران مخابره کنیم و چاپ شود. بعد از گذر از 3 شهر به شوخی به بچهها گفتم ببینید متن سخنرانیها در همه شهرها یکی است. بیایید جلوتر خودمان بنویسیم و بفرستیم. خبرنگارها خندیدند، البته در کنارش ما پرسوجو میکردیم و ابعاد دیگر ماجرا را هم میفهمیدیم.
سال 72 هر ساعت پرواز بالگرد کبری 800 هزار تومان هزینه داشت. همراه آن مسئول 4 بالگرد بود. هزینه زیادی صرف این سفر میشد که نتیجه خاصی هم نداشت. بارها وعدههای مسئولان را شنیده بودیم. وعدههایی که داده میشد، ولی عملی در پی نداشت.»
گاهی هم رفتار مسئولان او را آزرده میکند. برای خبرنگاری که دلش میخواهد برای آدمهای گرفتاری که به سراغش میآیند کاری کند، دیدن این اتفاقات رنجآور است: «مصاحبهها وقتی اتفاق میافتاد ناراحتمان میکرد. یادم هست 13 خبرنگار از روزنامه همراه با خبرنگار صدا و سیما روبهروی یک مسئول نشستیم. منتظر بودیم که از مسائل مهم مملکت بگوید. در آخر او از بیماری قلبی خودش صحبت کرد. آنجا ما خیلی ناراحت شدیم. یعنی باید این همه آدم معطل شوند تا از بیماری یک مسئول بنویسند؟ اینها آزاردهنده بود. به نظرمان میرسید این مسئول اصلا دغدغه مردم را ندارد. مشکلات مردم را نمیداند. آنجا خبرش را کار نکردم.»
کامیاب به دلیل حرفه خبرنگاری کارش به نهادهای نظارتی هم کشیده میشود. درباره آن داستان خاص میگوید: «من مدتها در یک آژانس کار میکردم. تلفنچی آنجا میدانست من خبرنگارم و با نام من مدتها با رسانههای فارسی زبان خارجی مصاحبه میکرد. نهادهای امنیتی متوجه این مصاحبهها شده بودند و مرا خواستند. صاحب آژانس گفت که قبض تلفنش حدود 30هزار تومان آمده است، در حالیکه حقوق یک ماه ما 5 هزار تومان بود. پول زیادی برای یک قبض تلفن بود.
روح من از اتفاقات پشت صحنه خبر نداشت، البته تشخیص صدای من و آن آدم راحت بود و من توانستم از این ماجرا سر سلامت بیرون بیایم. از طرفی آن زمان ما برای نهادهای امنیتی ناشناخته نبودیم و آنها من را به عنوان خبرنگار سیاسی میشناختند. در پاویون فرودگاه و موقع ورود مسئولان داخلی و خارجی بارها آنها را دیده بودیم، ولی این ماجرا، باعث شد که از سوی نهادهای امنیتی درباره اخبار و اطلاعاتی که تهیه میکنم مورد سؤال قرار بگیرم. این ماجرا برایم تبعات زیاد داشت. یادم هست یک خودرو پیکان داشتم که میخواستم بفروشم و نمیتوانستم. برای سند زدن نوشته بود مالک، نامه منع تعقیب به پیوست ارسال کند. من پیگیری زیادی کردم تا این مسئله حل شود. حتی برای فروش یک خودرو چنین مسائلی داشتم. پیهِ خبرنگاری همه جوره به تنم خورد. ما کارمان سخت بود، نفسگیر و پر دردسر. آنجا جوانتر بودم و راحتتر کنار میآمدم. آن موقع من نگذاشتم کسی از این ماجرا چیزی بفهمد و فقط به رئیسم موضوع را توضیح دادم. هنوز هم دلم نمیخواهد درباره این تجربهام حرف بزنم.»
او درباره درگیریهای روحی که این شغل برایش رقم زده است هم داستانهای جالبی دارد. برای کسانی که آن زمان شهروند عادی و عاشق مشهد بودهاند مسئله بمبگذاری حرم در سال 72 بسیار تأثر برانگیز و ناراحت کننده بود، اما کامیاب به عنوان خبرنگاری که باید در دل حادثه حضور مییافت و خبر تهیه میکرد میگوید: «در جریان بمبگذاری حرم من دم آژانس بودم. خبری از تلفن همراه نبود و اگر کار واجبی بود با تلفن آژانس تماس میگرفتند. آقای خبیری آنجا گفت که در حرم انفجار رخ داده است. من باورم نشد. هیچ کس باورش نمیشد. آن زمان در قائم ساکن بودم. سریع به سمت حرم حرکت کردم. با خودم گفتم بگذار از مسیر امدادی بروم. ساعت حدود 3 خبردار شدم. ازدحام بیمارستان امدادی آنقدر زیاد بود که در خیابان جمعیت موج میزد. راه را بسته بودند.
خودرو را پارک کردم و به بیمارستان امدادی سر زدم. در همین حین آمبولانس میآمد و مجروحها را میآورد. بعد به سمت حرم رفتم.
راهها بسته بود و هیچ کس را راه نمیدادند. حرم از نظر امنیتی سفت و سخت بود. صحنههای آزاردهندهای بود. من بعد از ورود به حرم و دیدن عمق فاجعه حدود 40 دقیقهای در شوک بودم. فقط نشسته بودم و هیچ کار نمیکردم. تکههای بدن آدمها به در و دیوار چسبیده بود. حجم انفجار گسترده بود و فجایع توصیف نشدنی. من تا چند روز حالم بد بود. هنوز هم که آن صحنهها جلو نظرم میآید حالم دگرگون میشود. من از آن اتفاق خبری درباره تعداد شهدا و مجروحان و آمارهای مربوط تنظیم کردم و فرستادم. تلخترین خاطره کاری من بود.»
او درباره تفاوت خبرنگاری در گذشته با اکنون میگوید: «من همیشه یک خودکار بغل جیبم داشتم و سربرگهای روزنامه هم همراهم بود. معمولا واکمن همراهم نبود و همانجا خبر را مینوشتم و میفرستادم. گاهی که میدانستیم ممکن است گزارش برایمان دردسرساز باشد صدا ضبط میکردیم یا تأییدیه میگرفتیم. خاطرم هست آن زمان استاندار خودش در را به روی خبرنگار باز میکرد. این ابهت را خبرنگار داشت که به هر ادارهای که پا میگذاشتیم بیپاسخ نمیماندیم. خبرنگاری و روزنامه منزلت و احترام داشت.»
برای کامیاب هم بیاقبالی مردم به رسانههای کاغذیناراحت کننده است: «سالهای 67 تا 84 سیر اتفاقات پشت سرهم بود و از طرفی مردم هم روزنامه خوان بودند و با استقبال مواجه میشد. گاهی هواپیما دیرتر مینشست و روزنامه دیرتر میرسید.
موزعمان وقتی از توزیع برمیگشت برایمان میگفت مردم منتظر روزنامه بودند و میپرسیدند ابرار نیامده است؟ برای ما صف ایستادن برای روزنامه غیر معمول نبود. الان خبری از آن استقبال نیست، سر چهارراه فروشنده روزنامه شیشه هر ماشینی را میزند توجهی نمیبیند. حتی شیشه را پایین نمیکشند تا ببینند چه میگوید. وقتی روزنامه زیاد خوانده شود خبرنگار هم ذوق پیدا میکند که با سختیهای کار روبهرو شود. آن زمان فروش بالا و معرکه بود.»
کامیاب درباره تجربه نویسندگیاش در خبر ورزشی هم ادامه میدهد: «گاهی خبر ورزشی هم مینوشتم و میفرستادم. البته خودم هم این روزنامه را خیلی دوست داشتم. در مشهد طرفدار زیاد داشت. گاهی آگهی هم برای خبر ورزشی میگرفتم. در عوض هیچ وقت نتوانستم خبرنگار حوادث باشم. یادم هست که یک زمان میخواستم اخبار حوادث را پوشش بدهم. با آقای صادقی، خبرنگار روزنامه قدس، به پزشک قانونی میرفتیم. پروندهها را میگرفتیم و بررسی میکردیم. سپس باید جنازهها را رؤیت میکردیم. یک ماهی آنجا بودم. دیدم نمیتوانم و حالم منقلب میشود. اصلا از اشتها افتاده بودم. آنجا از حوادث کنار کشیدم.»
پول خبرنگاری با همه دردسرهایی که داشت کفاف زندگی او را نمیدهد. کامیاب سال آخر با ماهی 50 هزار تومان کار میکند و عصرها هم در آژانس مشغول به کار است. میگوید: « ظهرها ناهار میخوردم و بعد به آژانس میرفتم و با خودرو کار میکردم و در شهر میگشتم. معمولا مسافرها سر درددلشان باز میشد و از مشکلاتشان میگفتند. آنها نمیدانستند من خبرنگارم، ولی من پیگیر حرفهای آنها میشدم و خیلی وقتها هم نتیجه میداد.»
با همه مشکلات مالی که برای کامیاب به واسطه شغلش رقم میخورد، اما شرافت قلمش را به تنگدستی نمیفروشد: «بارها موقعیت سوءاستفاده از شغلم پیش آمد، ولی از آن بهره نبردم. من با آقای خبیری کار را شروع کردم که خودش آدم درستی بود و کسی نمیتوانست او را با پول بخرد. آن موقع بیشتر رفقای خبرنگار حتی یک وسیله نداشتند که با آن رفتوآمد کنند، ولی شریف بودند. یک پیکان قراضه داشتم که همه رفقای خبرنگار با آن سر برنامه میرفتیم. همه زندگیما تحت فشار بود و از طرفی پیشنهادها زیاد بود که به صورت غیرمستقیم بیان میشد. حتی گاهی میگفتند فلان جا برای فلان مورد یک تکه زمین میدهیم، ولی من نپذیرفتم. با اینکه وضع معیشتی روبهراه نشد، در این مسیر وارد نشدم که بخواهم قلمم را بفروشم.»
کامیاب ادامه میدهد: « در همین احوال کم کم پایه یک و سپس خاور گرفتم. به نظرم آمد با همین خاور کار کنم بهتر است. فکرم آزاد است ودردسر کمتری میکشم، ولی جدایی از خبرنگاری خیلی برایم سخت بود. کارم را دوست داشتم، اما مسائل اقتصادی هم همراه این داستانها و حواشی شده بود. میدانستم که روزنامه با یک خبر درش تخته میشود. خیلی از روزنامهها در مدت خبرنگاریام توقیف شد. به همین دلیل به نظر شغل آیندهداری نبود. خیلی از دوستانم از یک روزنامه بیرون آمدند و به روزنامه دیگری رفتند، اما من آن را کنار گذاشتم.»
البته دیگر از آن کامیاب جسور آن روزها خبری نیست. خودش آن را عاملِ سن و سال میداند. میگوید: «هنوز ترس خبرنگاری در وجودم هست و نگران حرفهایی که اکنون به شما زدم هستم. آن جسارت خبرنگاری و دردسرهایی که به خاطرش کشیدم هنوز در ذهنم مانده است. همان موقع که بیرون آمدم خیلیها جشن گرفتند که دیگر از فلانی خبری نیست. خبرهایش به من میرسید که اظهار خوشحالی کردند. چون روزنامه ما مستقل بود و بیمحابا مینوشت. آقای گرشاسبی هم که مدیر مسئول ابرار بود ما را سانسور نمیکرد و به همین علت حساب ویژه روی ما باز میکردند.»
«کار پرخطری بود.» توصیف محمد کامیاب از کار روزنامهنگاری است. 14 سال برای او پر بود از خاطرات شیرین و تلخ که انگار تلخیها بیش از شیرینیها زیر زبانش مانده است:« درگیری ذهنی خبرنگار زیاد است. آن سالهای ملتهب دهه 70 آنقدر گرفتار اخبار و حواشی آن بودیم که شبانهروزم به رصد کردن اخبار میگذشت. آن زمان همه رفتار و حرکاتمان زیر ذره بین بود. عزت و احترام داشتیم، ولی ذهن مشغولی هم زیاد بود.»
«خواستم مدتی دور باشم ولی دیگر برنگشتم.» این را کامیاب برای دوری از کار خبر میگوید و ادامه میدهد:«بعد از خودرو خاور، ده تن گرفتم و جاده رفتم. آدمی که قلم دستش میگرفت یکباره پا در جاده گذاشت و پشت ماشین سنگین نشست. مشکلات جاده زیاد بود، ولی فکرم راحت بود. آرامش داشتم و رها بودم. از اینجا به تهران بار میبردم. از آنجا دلم میخواست به مشهد بار بزنم و اگر نه به شهر دیگری میرفتم. از طرفی با یک سرویس تهران رفتن حقوق یک ماه کار خبرنگاری را در میآوردم. اگر سال 80 ماهی50 هزار تومان حقوق میگرفتم در یک رفت و برگشت با کامیون 70 هزار تومان کرایه میگرفتم. دیگر نخواستم استرسهای کار را تحمل کنم. من درکار خبر روز و شب نداشتم. برای 2 روز مرخصی که به سختی جور میشد هم نگرانی داشتم. میدیدی همان روز اول مرخصی تماس میگیرند که فردا وزیر کشور مشهد است میتوانی خبر را برسانی؟ باز بچهها را شهرستان میگذاشتم و برمیگشتم. آزادی عمل نداشتم گاهی همسرم هم اعتراض میکرد که هیچ وقت نیستی. من حقیقتا دو دو تا چهار تا کردم. بیشتر فکر آینده بودم. از سال 82 در تعاونی آرد روستایی مشغولم و آرد نانواییهای روستایی را در 2 مرحله تحویل میدهم. الان سابقه کارم در توزیع آرد بیشتر از روزنامه نگاری شده است و پشیمان هم نیستم.»
او تا 2سال بعد از ترک خبرنگاری همچنان به خواندن روزنامه اشتیاق بی اندازه دارد. کامیاب، راننده کامیونی است که روزنامه همیشه در ماشینش یافت میشود. میگوید: « تا یک سالی خیلی سخت بود، ولی وقتی جاده رفتم فهمیدم این کار زمین تا آسمان با کار خبر فرق دارد. هرچه به من گفتند میزت هست، اتاقت هست بیا برگرد. گفتم نه. دیگر در کار رانندگی افتادم و برنگشتم.»