27سال دارد و فرزند ارشد خانواده است. پدرش بازنشسته آموزش و پرورش است و مادرش خانهدار. آنها در محله کوی دکتری یعنی یکی از محلات برخوردار شهر زندگی میکنند. محمد رفعتی که چند سالی است مسئولیت پایگاه بسیج مسجد قائم(عج) را در خیابان قائم برعهده دارد و ترویج و فرهنگسازی درباره ازدواج بهنگام و آسان از دغدغههای اصلی او به شمار میرود، درباره تشکیل خانواده خودش حساسیتی دوچندان داشته است. رفعتی میگوید: «من به عنوان یک مروج ازدواج آسان، اول باید از خودم شروع میکردم که الگوی نوجوانان و جوانان کانون و مسجد قرار بگیرم.»
داستان آشنایی محمد آقا و عروس خانم به یک میهمانی عروسی برمیگردد. آنها برای جشن ازدواج پسرخالهاش سفری چند روزه به گناباد رفته بودند. خانواده محمد، دوست عروس خانم را برای پسرشان زیرنظر گرفته بودند و تصمیم داشتند در سفر بعدی برای گرفتن وقت و برنامه خواستگاری اقدام کنند. اما کارها چنان پیش میرود که در همان سفر برنامه خواستگاری، خیلی غیرمنتظره و بسیار ساده اتفاق میافتد.
محمد همانطور که به همسرش که سربه زیر انداخته است نگاه میکند، ماجرای روز خواستگاری را اینطور تعریف میکند: «فردای روز عروسی پسرخالهام، برای زیارت امامزاده سلطان محمد عابد رفته بودم. از آنجا هم قرار بود سر راه بروم دنبال خانواده و راهی مشهد شویم، لباس ورزشی به تن داشتم. زیارتم که تمام شد با مادرم تماس گرفتم تا آماده حرکت شوند. به من آدرس جایی را داد. گفت دختری را برایم خواستگاری کرده است و از من خواست خودم هم بروم و حرفهایم را بزنم.»
ادامه ماجرا را زهرا خانم خلوصی که نوزدهساله است به دست میگیرد و میگوید: «آن روزها در خانه بنایی داشتیم و دوروبرمان حسابی شلوغپلوغ بود. ما حتی شرایط میهمانی ساده را هم نداشتیم چه برسد به آمدن خواستگار. مادر همسرم همراه خالهاش آمدند و با مادرم حرفهایشان را زدند. مادرم شرایط داماد را برایم توضیح داد. آن لحظه استرس شدیدی داشتم، هنوز درگیر همان اضطراب بودم که گفتند آقا داماد هم بیایند و با هم گفتوگو کنید.
نمیدانید بدون هیچ آمادگی چطور در یکی از اتاقهای بیدر و پنجره و خالی از فرش و متکا موکتی پهن کردیم تا جایی برای گفتوگو آماده شود. درحالیکه آن سوی خانه، کارگرها مشغول بنایی بودند. محمدآقا سر به زیر و ساده آمدند و روی موکت نشستند. گفتند استخدام سپاه هستند.
آن لحظه استرس شدیدی داشتم، هنوز درگیر همان اضطراب بودم که گفتند آقا داماد هم بیایند و با هم گفتوگو کنید
از احتمال مأموریت و هجرتمان به شهر دیگر هم حرف زدند؛ از حقوقی که به نسبت دیگر کارمندهای دولتی کم بود و نداشتن خانه. اما گفتند برای ساخت یک زندگی راحت و بیدردسر تمام تلاش خودشان را میکنند. صحبتهایی که فقط در یک جلسه انجام شد و این همه صداقت در کلام و سادگی به دلم نشست. اما برای منی که تکدختر خانواده بودم شرط دوری از خانواده سخت بود و نتوانستم آن روز جواب درستی بدهم.»
درنهایت زهرا تصمیمش را میگیرد و ازدواج آنها سر میگیرد.
با خواندهشدن خطبه عقد پیوندی جاودان بین این زوج جوان شکل گرفت اما بخش شنیدنی ماجرا این است که محمد در آن روز حتی حاضر نشد از مرخصی استحقاقیاش استفاده کند، مبادا کار زمین بماند. دراین باره میگوید: «روز عقدمان، روز شیفتم بود. معمولا روز کاری ما از ساعت هفت صبح امروز تا هفت صبح فرداست و من میدانستم روز عقدم باید در محل کارم حاضر باشم. برای همین روز قبل آرایشگاه سادهای رفته بودم.
خانواده هم قرار بود کت و شلوارم را با خودشان بیاورند. وقتی برای گرفتن مرخصی ساعتی نزد مافوقم رفتم و گفتم قرار است در مراسم عقدی که در حرم برگزار میشود حاضر شوم، باور نمیکرد عقد خودم باشد و من سر خدمتم باشم. خلاصه با گرفتن مرخصی ساعتی خودم را به مراسم رساندم. درست یک آذرماه سال گذشته بود که خطبه خوانده شد. بعد خواندن نماز و پایان مراسم ساده فامیلی، به سرکارم برگشتم.»
آنطور که محمدآقا میگوید وقتی نخستین مراسم خواستگاری رسمیشان انجام شد، درباره مهریه و وسایلی که هر کدام از طرفین باید تهیه کنند، حرفی به میان نیامد. «همسرم در گفتوگوهای دو نفره، پایه و همراه بودند و از صحبتهایشان متوجه شده بودم مادی و تجملاتی نیستند، اما این مهم باید در عمل هم ثابت میشد. در میهمانیای که چند روز بعد در خانهمان ترتیب دادیم، موضوع مهریه مطرح شد. قبل طرح موضوع، مهریه چهاردهسکهای را خودم با خانواده مطرح کرده بودم که بهشدت مخالفت شده بود.
راضی نشدم مهریهای تعیین کنم که تا سالها توان پرداختش را نداشته باشم
فامیل خودم معتقد بودند حداقل 114سکه باید باشد. اما چون مهریه عندالمطالبه است و در صورت مطالبه، مرد شرعا موظف به پرداخت آن است، راضی نشدم مهریهای تعیین کنم که تا سالها توان پرداختش را نداشته باشم. خوشبختانه وقتی موضوع مهریه مطرح شد، پدر همسرم تأکید کرد تعداد چهاردهسکه به نیت چهاردهمعصوم(ع) باشد تا خود ائمه(ع) کمک کنند این دو زندگی آرام و خوشی داشته باشند، از سوی خود زهرا خانم هم همین پیشنهاد شده بود.»
محمد و همسرش اعتقاد دارند لوازم زندگیشان باید دو ویژگی داشته باشد اول اینکه از ضروریات زندگی باشد و نکته بعد اینکه ایرانی باشد. محمد میگوید: «وقتی به خواستگاری همسرم رفتم فقط یک خودرو پراید داشتم و پساندازی مختصر. من حدود ششسالی میشود که استخدام سپاه پاسداران هستم. حقوق دریافتیام بر پایه قانون کار است.
ما برای صرفهجویی در هزینههای زندگی و پسانداز بیشتر برای رهن خانه، تصمیم گرفتیم تمام وسایلمان را مدل ایرانی بخریم. از همینرو از همان ابتدا بهسراغ وام خرید اجناس ایرانی رفتیم تا هم با پرداخت خرد خرد فشار بیشتری متحمل نشویم و هم به تولید ملی و اقتصاد کشورمان کمکی کرده باشیم.»
زهراخانم هم تأکید دارد که کمیت جهیزیه برایش مهم نیست. آنها بدون توجه به حرف و حدیثها فقط چیزهایی را تهیه میکنند که کاربردی و ضروری یک زندگی مشترک است، نه وسایلی که شاید تا سالها در گوشه کابینت خاک میخورد یا دکوری هستند.