بهروز بربر مقدم جوان محله مهرآباد توانسته با تلاش و پشتکار در رشته ورزشی بوچیا قهرمانی کشور را به دست آورد و اکنون خودش را برای مسابقات پاراآسیایی آماده میکند. او با توصیه مددکار بهزیستی از سال 93 بوچیا را شروع میکند و بعد از 5ماه تمرین حرفهای قهرمان کشور میشود. بهروز در سال 95 و 96 تمرینات خود را رها نمیکند و با تلاش بیشتر مقام قهرمانیاش را حفظ میکند. از سال 97 وارد تیم ملی میشود و اکنون برای بازیهای 2021 تایلند تمرین میکند. بهروز در رنکینگ جهانی رتبه 98 و در آسیا رتبه 14 و در کشورمان رتبه اول را دارد.
24سال دارد و بزرگ شده مهرآباد است. او آخرین فرزند خانواده و دچار فلج مغزی است. بهروز از دوران مدرسه تصمیم میگیرد با مشکلاتش مبارزه کند و زندگیاش را بسازد. با ویلچر همه جا میرود. امروز هم خودش از مهرآباد تا محل کار ما در بولوار ولایت آمده است. بهروز دوست ندارد از کلمه مادرزادی برای بیماریاش استفاده کند و میگوید: «ارزش مادر آنقدر بالاست که نباید از این کلمه برای بیماریهای بدو تولد استفاده کرد. مادرم تمام این سالها زحمت من را کشید و با هیچ کلمهای نمیتوانم از زحماتش قدردانی کنم.»
بهروز قدردان زحمات پدر نیز هست و میگوید: «پدرم از صبح تا شب سرکار بود تا هزینه زندگی و مخارج تحصیل من را تأمین کند. او هم زحمات زیادی برایم کشیده است.»
بهروز خاطرهای از کودکی دارد. زمانی که همراه پدر و مادرش به دکتر میرفت و دکتری مشکلش را اشتباه تشخیص داد و معتقد بود که او دیستروفی دارد و تا بیستسالگی بیشتر زنده نمیماند؛ اما امروز 24 سال دارد و با هزار امید و آرزو میخواهد برای خودش، خانواده و کشورش افتخارآفرینی کند. زمانی که هفت ساله میشود، برای ثبتنام به مدارس عادی میروند ولی ثبتنامش نمیکنند. دوره ابتدایی را در مدرسه توانخواهان که کنار آسایشگاه معلولان فیاضبخش بود، پشت سر میگذارد. میگوید: «به راهنمایی که رسیدم دوباره همان اتفاق تکرار شد و مدارس راهنمایی عادی قبولم نکردند. من و6 نفر دیگر از دوستانم که دوره دبستان را با هم خوانده بودیم آنقدر به مدرسه توانخواهان رفتیم و پیگیری کردیم تا دوباره همانجا برای دوره راهنمایی ثبتنام کردیم و یک کلاس کوچک به ما اختصاص دادند.»
توانخواهان سرویس رفتوبرگشت داشتند و آن زمان برای رفتوآمد مشکلی نداشتند؛ اما دبیرستان تازه شروع مشکلات است. او میگوید: «راهنمایی که تمام شد دوباره برای دبیرستان به مشکل خوردیم. با اصرار و پیگیری ما کلاس اول دبیرستان را با بچههای نابینا در مدرسه امید در بولوار کلاهدوز تمام کردیم آنجا هم سرویس رفتوآمد داشت؛ ولی مشکل اصلی ما این نبود همیشه دغدغه این را داشتیم که برای ما یا بچههای نابینا اتفاقی رخ دهد. دبیر هم نابینا بود و این شرایط را برای همه ما سختتر میکرد.» مشکلات جدی بهروز از سال دوم دبیرستان آغاز میشود. سال دوم دبیرستان به رشته ریاضی و فیزیک علاقه داشت؛ اما مجبور میشود کامپیوتر را انتخاب کند. میگوید: «درسهایم خوب بود و دوست داشتم ریاضی و فیزیک بخوانم؛ ولی ما را در مدارس عادی که رشتههای نظری داشت، قبول نمیکردند. سراغ مدرسه فنیوحرفهای شاهد ایمان و هنر در میرزاکوچک خان رفتیم. آنها پرسیدند و متوجه شدند کس و کارم شهید و جانباز نیست و گفتند نمیشود ثبتنام کنیم. با اصرار فراوان و پرداخت شهریه راضی به ثبتنام شدند. شهریه هر ترم 700هزار تومان بود و پدرم ماهیانه فقط 500هزار تومان حقوق میگرفت. هزینه رفتوآمد با ماشین را نداشتم و از همان موقع تصمیم گرفتم خودم با ویلچر به مدرسه بروم. روز اول با 2ساعت تأخیر رسیدم. همین باعث شد تا تصمیم بگیرم با اتوبوس تا مدرسه بیایم.»
بهروز خیلی خوش صحبت است و تمام تلاشش را میکند که ما کاملا متوجه صحبتش بشویم: «روز دوم با هر زحمتی بود اتوبوس سوار شدم. آن موقع این ویلچر جمع و جور را نداشتم خیلی وزنش سنگین بود ولی با هر زحمتی بود سوار شدم.» به قول خودش نقطه عطف اول زندگیاش همین سوار شدن به اتوبوس با تمام مشقتش بود و دلیلی شد تا به خودش و تواناییهایش ایمان بیاورد. میگوید: «اتوبوس برای من پلی به جامعه بود. اتوبوسها سوار نمیکردند و خیلی پیش میآمد که 2ساعت یا بیشتر منتظر بمانم تا اتوبوس خلوتی دلش بسوزد و من را سوار کند. من برای گرفتن حقم میجنگم، بالاخره پس از پیگیری فراوان متوجه شدم قانونی برای حمایت از معلولان هست و در آنجا نوشته شده که اتوبوسها موظف هستند برای معلولان توقف کنند. این قوانین را پرینت گرفتم و به پایانه اول بولوار مفتح مراجعه کردم. آنجا برگه را به رئیس دادم. او هم گفت که من اعلام میکنم تمام رانندگان توقف کنند و کمک کنند سوار شوید. من هم جلوی رانندهها صدایش زدم و گفتم من و ویلچرم را بالا ببر. بنده خدا آمد و اینطور حساب کار رانندهها هم دستشان آمد. آن زمان مشکل حل شد ولی الان زورمان به خطوط تندرو نمیرسد. با ویلچر از حاشیه بولوار بابانظر خلاف حرکت رانندهها خودم را به پل عباسپور میرسانم و خلاف جهت از زیر پل عبور میکنم تا آن سمت سوار بی آر تی شوم، مسیر خیلی خطرناک است؛ ولی به آنجا که میرسم اتوبوسها خیلی کم توقف میکنند و اگر توقف کنند با کمک مردم سوار میشوم. رانندگان بی آر تی میگویند ما موظف نیستیم برای شما توقف کنیم.» او درباره رفتوآمد از بزرگراه میگوید: «زیرگذر عابرپیاده مهرآباد رمپ ویلچر ندارد. زمانی که میخواهم از صدمتری رد شوم مجبورم از زیرگذر ماشینها عبور کنم. قدیمها پشت ویلچر میزدم بیمه مادر، هر آن امکان تصادف بود؛ ولی چارهای نداشتم. همین رفتوآمد با ویلچر باعث شد دستانم قوی شود؛ اما خطرات خاص خودش را هم داشت.»
آرزوی بهروز ایستادن روی سکوهای آسیا و جهان است و برای رسیدن به این مهم نیاز دارد تا شرکتها یا سازمانها حامی او شوند. بهروز میخندد و میگوید: «پیشاپیش از شرکت، سازمان یا فردی که قرار است در آینده حامیام شود، تشکر و قدردانی میکنم. با وجود حامی میتوانم در مسابقات بیشتری شرکت کنم و این به آمادگی بیشتر من کمک میکند.»