هفته گذشته نهمین سالگرد درگذشت مردی بود که در این شهر غریب بود، اما همه عمر ساده و بیریا به مجاوران و زائران حضرت رضا(ع) خدمت کرد. مرحوم حاجرضا انصاریان، از کسبه قدیمی صنف پارچهفروشان سرای عالی (خیابان شهیداندرزگو) و مداح اهلبیت(ع)، به صلوات خاصهای که از او به یادگار مانده است، شناخته میشود.
البته حاجرضا هربار میخواست در یک کلام خودش را معرفی کند، میگفت: «من پناهنده حضرتم!» و ارادت قلبی عجیبی به اهلبیت(ع) داشت. آنچنان عاشق و شیفته امامحسین(ع) بود که سرانجام سال1392، برابر با سوم شعبان، روز میلاد این امام همام در سن 59سالگی به دیدار معبود شتافت.
حالا سالهاست مناجات صلوات خاصه مرحوم انصاریان در زنگ گوشیها و آواهای انتظار، هنگام حرکت قطارها و هواپیما از مشهد به مقصدهای دیگر و ابتدای برگزاری بیشتر برنامهها و سر ساعت 8صبح و 8شب به نیت امام هشتم(ع)، مشتاقان و ارادتمندان امام رضا(ع) را روحنوازی میکند.
با این حال، بعضیها این خادم مخلص حضرت رضا(ع) را نمیشناسند و حتی نامش را هم نمیدانند. صلوات خاصه مناجاتی است که همه مداحان مشهور نیز آن را اجرا کردهاند، اما آنچه به یادگار ماند و در ذهن تاریخ ثبت شد، صوت رسای مردی بود که هرگز خودش به خاطر نیاورد این نجوای ملکوتی کی و چگونه از او ضبط شده است!
دخترهایش شاهد تلاش او بودند برای بهخاطرآوردن اینکه صلوات خاصه امامرضا(ع) کی و کجا خوانده شد. فاطمه انصاریان، دختر سوم مرحوم انصاریان، دراینباره میگوید: هربار این نجوا را میشنید، بیاختیار به فکر فرومیرفت که آن روز و آن لحظه باشکوه را به یاد آورد، اما تلاش بابا هرگز به نتیجه نرسید و این اعجاز برای همیشه مبهم باقی ماند!
فاطمهخانم که حالا همزمان با روز زیارتی امامرضا(ع) و نهمین سالگرد درگذشت پدر، همراه خواهرهایش روبهرویمان نشسته است، از آن تلاشها برایمان تعریفمیکند: تنها روایتی که از زمان ضبط نجوای این مناجات زیبا با نام علیبنموسیالرضا(ع) احتمال میداد، یکی از سحرهای ماه رمضان در پایان وقت کشیکهای خدمت در حرم مطهر بود.
با پایان نوبت کاری، مقابل پنجرهفولاد نشسته بود و با درخواست زائری که احتمال میداد خبرنگار بوده، صلوات خاصه حضرت رضا(ع) را تلاوت کرده است
در گوشه ذهنش اینطور ثبت شده بود که با پایان نوبت کاری، مقابل پنجرهفولاد نشسته بود و با درخواست زائری که احتمال میداد خبرنگار بوده، صلوات خاصه حضرت رضا(ع) را تلاوت کرده است؛ تلاوتی که ناگهان بهطرز عجیبی منتشر شد و خیلی زود با استقبال هر گروه و حزبی همراه شد.
فاطمه میگوید: از بس بابا به این موضوع و یافتن سرنخی دراینباره عمیق به فکر فرومیرفت و باز هم به نتیجه روشنی نمیرسید، با ذکر «پناه بر خدا» سعی میکرد خودش را آرام کند. دست آخر هم بیآنکه بفهمد ماجرای ضبط و پخش صلوات خاصه از کجا آب خورده است، از دنیا رفت و این پرسش همچنان برای ما هم بیپاسخ مانده است.
هربار نجوای این مناجات ملکوتی از رادیو و تلویزیون طنینانداز میشد، برای اینکه بابا را از فکر بیرون بیاوریم، به او میگفتیم: «خداوکیلی چه کیفی میکنید صوت مناجاتتان از هر کوی و برزن به گوش میرسد!» با نگاهی متفاوت هربار همین بیت شعر را در پاسخ به مزاح ما میگفت: «اینهمه آوازهها از شه بود/ گرچه از حلقوم عبدالله بود»
حقیقت هرگز روشن نشد، اما در اینکه سری در این نجوا وجود دارد، تردیدی نیست و بیبروبرگرد ماجرا به یک رابطه دلی و اتصال قلبی در لحظه تلاوت صلوات خاصه مرحوم انصاریان در حرم امن امامرئوف معطوف میشود و همین راز، صوت حاجرضا را نسبت به دهها مداح دیگر متمایز و دلنشینتر کرد؛ صوتی که اگر هرگوشه دنیا با گوش جان بشنوی، بیاختیار رو به امامرضا(ع) دست به سینه میشوی و اشکهایت سرازیر میشود.
وقتی در جستوجوی این راز، زندگی و مرام و مسلک مرحوم انصاریان را مرور میکنیم، عشق و ارادت بیقید و شرط و سرشار از ادب و احترام حاجرضا به ائمهاطهار(ع) و حضرت رضا(ع) را با همه وجود حس میکنیم.
فائزه چهارمین دختر و آخرین فرزند مرحوم انصاریان است. میگوید: بابا اهل گله و گلهگذاری نبود و از هرجا کم میآورد و به هر دلیل غمگین و غصهدار میشد، تنها مأمن و پناهگاهش حرم امامرضا(ع) بود. گاهی میشد که روزی چهارپنجبار راهی روضه منوره میشد.
خاطرات کودکی ما بارها یادآور لحظاتی است که مادرم خدابیامرز همه ما را آماده میکرد که به اتفاق بابا به حرم برویم. هر بار که مادرم میگفت: بچهها حاضر شوید با پدرتان برویم حرم، میفهمیدیم بابا از مسئلهای ناراحت است و باز میخواهد دستبهدامان و پناهنده حضرت شود.
یادم میآید من و همسرم تازه عقد کرده بودیم و عصر همان روز تصمیم گرفتیم حرم برویم. در مسیر اتفاقی بابا را دیدیم که از حرم برمیگردد. سرش پایین بود و در حال نجوا و راز و نیاز! به پهنای صورت اشک میریخت. یک لحظه تا به هم رسیدیم، نگران شدم. پرسیدم: بابا چی شده؟ با همان حالت منقلب گفت: باباجان از پیش حضرت میآیم. برای عاقبتبهخیریتان دعا کردم و شما و زندگیتان را به خود حضرت سپردم.
مرحوم انصاریان اصالتش خوانساری بود و از پنجسالگی همراه خانواده به شهر قم مهاجرت کرد. نوزده سال بیشتر نداشت که با همسرش شمسی زروندی ازدواج کرد و هنوز زمانی از زندگی مشترکشان نگذشته بود که بهیکباره در سال1354 عازم مشهدالرضا(ع) شدند.
زندگی در جوار حرم حضرت رضا(ع) (کوچه آبمیرزا در بالاخیابان) را انتخاب کرد و طولی نکشید که لباس خادمی امام هشتم(ع) را برای همیشه بر تن کرد
با وجود دوری از خانواده و مشکلاتی که در غربت برایشان رقم خورد، زندگی در جوار حرم حضرت رضا(ع) (کوچه آبمیرزا در بالاخیابان) را انتخاب کرد و طولی نکشید که لباس خادمی امام هشتم(ع) را برای همیشه بر تن کرد.
او پیش از عزیمت به مشهد در کسوت معلمی ایفای نقش میکرد، اما پس از آن در صنف پارچهفروشان مشغول به کار شد. او جزو کاسبهای خوشنام و خیر بازار بود که از هیچ خدمتی به زائران و مشتریان دریغ نمیکرد و به گواه کسبه و شاگردانش، امکان نداشت کسی درخواستی از او بکند و دست خالی و بدون اجابت بازگردد.
زندگی مرحوم انصاریان پر از نکات تربیتی و اخلاقی است. او فقط مداح و محب اهلبیت(ع) نبود، بلکه در رفتار نیز عامل حقیقی به سیره نبوی بود. همسرش بهعلت ناراحتی قلبی بارها روانه بیمارستان شد و تا جایی پیش میرفت که به دفعات پزشکان امیدی به زندهماندنش نداشتند و در اصطلاح جوابش کرده بودند، اما حاجرضا که ناگزیر بود خودش در غربت و تنهایی بار زندگی و فشار روانی حاصل از سرنوشت مادر چهار فرزندش را به دوش بکشد، حتی یکبار هم خم به ابرو نمیآورد و هربار راهی حرم مطهر میشد و امکان نداشت که با دست پر برنگردد.
دختران مرحوم انصاریان که از کودکی بارها شاهد شفای مادرشان در سختترین وضعیت بودند، میگویند: مواقعی که مادرمان در بیمارستان بستری بود، بابا به اتاق خودش نمیرفت و همیشه پایین تخت ما روی زمین میخوابید. وقتی به ایشان میگفتیم چرا به اتاقتان نمیروید، با بغض میگفت «نمیتوانم نبود مادرتان را ببینم»
یکی از دفعاتی که تلاش پزشکان برای درمان مادر بینتیجه مانده بود، بابا باز هم به حرم امام رضا(ع) پناه برد. بعدها خودش آن لحظه را اینگونه برایمان بازگو کرد که خطاب به حضرت التماس کردم: «یاابنرسولالله(ص)! من علی(ع) نیستم که بتوانم دخترانم را بیفاطمه(س) بزرگ کنم. آقاجان، بچههایم بیمادر نشوند.»
دخترهای حاجرضا انصاریان در طول مصاحبه بارها بر خانوادهمداری مرحوم تأکید میکنند و میگویند: با وجود مشغله بسیار و حضور پررنگ در برنامههای مذهبی و سفرهای متعدد، هرگز از خانواده و زن و فرزند غافل نمیشد. طوری با ما ارتباط داشت که گویی حضور فیزیکی دارد و آنقدر روی ما و مسائله مان اشراف داشت که هرگز نبودش را حس نمیکردیم.
زمزمه اذانگفتنش هوش از سرمان میربود و با نجوایی دلنواز شروع به مناجاتخوانی با اشعار شاعران بزرگ مانند سعدی و ابوسعید ابوالخیر میکرد
حتی اگر یکی از ما سردرد داشتیم، بارها تماس میگرفت و تا بهبودی کامل جویای احوال بود.اگر از صبح تا شب در جلسات مختلف دعوت میشد، تا زمانی که به خانه بیاید، غذا نمیخورد و برایش مهم بود که کنار خانواده و مادرمان باشد. حتی گاهی که برای مداحی به شهرهای دیگر میرفت، برای حضور در برنامهای دوسهساعته به مشهد میآمد و پیش از بازگشت دوباره به همان شهر، اگر چند دقیقه هم میشد، سری به خانه میزد و همان جلو در دیداری تازه میکرد.
پدر وقتی میخواست برای نماز صبح بیدارمان کند، زمزمه اذانگفتنش هوش از سرمان میربود و با نجوایی دلنواز شروع به مناجاتخوانی با اشعار شاعران بزرگ مانند سعدی و ابوسعید ابوالخیر میکرد. هنوز صدای دلنشین و ملکوتیاش در گوشمان هست که برایمان میخواند: «هنگام سپیدهدم خروس سحری/ دانی که چرا همیکند نوحهگری/ یعنی که نمودند در آیینه صبح/ کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری»
اکنون دو سال از فوت همسر مرحوم انصاریان که برای وصال لحظهشماری میکرد، میگذرد، اما حاجرضا همچنان هم برای دخترهایش زنده است و پدری میکند. دختر کوچکش فائزهخانم در حالیکه بغض امانش نمیدهد، میگوید: حلال همه مشکلات ما در همه زمینهها، بابا بود. هر مشکل یا مسئلهای برایمان پیش میآمد، از او پرسوجو میکردیم و به بهترین شکل راهنماییمان میکرد.
همین ارتباط صمیمانه پدر و فرزندی موجب شد که با فوتش دچار چالش شویم، اما هر بار از او درخواست کمک میکنیم، باز هم بینتیجه نمیماند. همین چند وقت پیش بود که ذهنم درگیر موضوعی بود. با خودم گفتم اگر بابا بود، اکنون کمکم میکرد، شاید چند دقیقه از این حس و حال من نگذشته بود که یکی از دوستانش کلیپی را از بابا برایم ارسال کرد. من جوابم را گرفتم: «تا چند گرفتار غمی ای دل شیدا/ بیا اهل سماوات بخوان نادعلی را/ یاد علی و نام علی میکند آزاد/ از بند بلا، بنده آزاد علی را»