حالا هشتسال شده است که از نصف جهان به جهانشهر آمدهاند و هر روز مصممتر شدهاند که در همین شهر بمانند. خانواده قاسمی اهل شهر زیبای اصفهان هستند و فقط و فقط به عشق امام مهربانیها، علیبنموسیالرضا(ع)، رنج غربت و دوری از عزیزان و خانوادهشان را به جان خریدهاند. ثمره چنین تفکر و تربیتی، دو دختر پانزده و چهارساله است که منش و روش پدر و مادر را به زیبایی الگوی زندگیشان قرار دادهاند.
قصه موفقیتهای فائزه متولد سال1386 خیلی زود و از همان سن پیشدبستانی آغاز شد. او که همراه مادرش برای شرکت در مراسم مذهبی یکی از حسینیههای اصفهان برنامهریزی میکردند، هنگام پیداکردن آدرسی که از آن مکان داشتند، اشتباهی از حسینیه دیگری سردرآوردند.
هنگام ورود، متوجه دوربین صداوسیما و حضور جمعی از دختربچهها شدند که در حال دادن آزمایش صدا بودند. مادر جوان فائزه با زیرکی چند و چون موضوع را جویا شد و بدون معطلی فائزه پنجساله را برای آزمون صدا آماده کرد.
به این ترتیب از میان دختربچههایی که برای این موضوع در حسینیه جمع شده بودند، سه نفر که صدایشان برای اجرا قابلقبول بود، انتخاب شدند و یکی از این سه نفر فائزه بود.
در این مرحله یک متن دوسهخطی به مادر این سه دختر داده شد تا همان لحظه با فرزندشان تمرین کنند. فائزه هم مشغول حفظکردن متن شد. رقابت آغاز شد و جالب اینکه از میان این سه نفر، فائزه انتخاب و نامزد اجرای دکلمه در شبکه استانی اصفهان شد.
سرانجام همزمان با میلاد مهدی موعود(عج)، دکلمهخوانی فائزه پنجساله در قاب تلویزیون به نمایش درآمد؛ اجرایی که با استقبال زیادی همراه شد، تا جاییکه تا همین یکیدو سال پیش هم شبکه استانی اصفهان پیگیر بازگشت و همکاری فائزه بود، اما او بهدلیل سکونت در مشهد، امکان این همکاری را نداشت.
با این حال، فائزه از اینکه نتوانسته است موقعیت بهدستآمده را حفظ کند، نهتنها گلهای ندارد، بلکه همسایگی حضرت امامرضا(ع) را بزرگترین بخت زندگیاش میداند. زیرا بهرههای زیادی از این همسایگی برده است و داوطلبانه به زائران خدمترسانی میکند. همزمان با روز دختر، بخشیهایی از این توفیقات را از زبان این دانشآموز مدرسه تیزهوشان فرزانگان روایت میکنیم.
قرارگرفتن فائزه در چنین حالوهوایی و ساکنشدنشان در محله بالاخیابان، سرنوشت او را طور دیگری رقم زد. او مدتی پیش در روند خدمت به زائران در حرم با خانم مجریای آشنا شد که وقتی با فائزه همصحبت شد، به او پیشنهاد داد با توجه به صدای خوبش و استعداد خاصی که در حفظکردن دارد، در مسابقات نهجالبلاغه شرکت کند و فرصتهای جدیدی را پیش رویش باز کند.
در این مرحله هم فائزه در ناحیه۲ آموزشوپرورش، مقام اول را کسب کرد و به مسابقات استانی راه یافت. آنجا نیز رتبه برتر را به دست آورد
فائزه که از کودکی در جستوجوی چنین موقعیتی بود و حالا در نوجوانی عشق و دلدادگیاش به اهلبیت و ائمهاطهار(ع) با شناخت و اندیشه نیز عجین شده بود، درنگ نکرد و در مسیری پا گذاشت که هم دستاوردهای معنوی برایش به ارمغان آورده و هم به آنچه از کودکی در جستوجویش بوده، جامه عمل پوشانده است.
او سال گذشته در مسابقات نهجالبلاغه شرکت کرد و در جمع شرکتکنندگان مدرسه رتبه کسب کرد و راهی مرحله بعد شد. در این مرحله هم فائزه در ناحیه۲ آموزشوپرورش، مقام اول را کسب کرد و به مسابقات استانی راه یافت. آنجا نیز رتبه برتر را به دست آورد. اکنون فائزه منتظر اعلام زمان مسابقات کشوری است. اگر او در این مرحله هم موفق به کسب رتبه برتر شود، دانشآموز مشهدی خواهد بود که طی دوسال گذشته در مسابقات کشوری درخشیده است.
«خیلی مدیون امامرضا(ع) هستم و به همین دلیل هر کاری از دستم بربیاید، برای ایشان و زائرانشان انجام میدهم.» این را فائزه با بغضی به زبان میآورد که ناگهان با آمدن نام امام مهربانیها در گلویش مینشیند.از او میپرسم: چه دینی؟ تو که سنی نداری. امامرضا(ع) چه لطفی به تو کرده است که حتی وقتی نام مبارکشان بر زبانت جاری میشود، اینگونه منقلب میشوی؟
باز هم با همان بغض و صدای بریدهبریده اما محکم میگوید: امامرضا(ع) خیلی کارها برای ما و من کردهاند. هرچه در زندگی دارم، لطف و کرم امامرضا(ع) بوده، اما بزرگترینش همین است که من و خانوادهام را در جوار خودشان پناه دادهاند.فائزه این صحبت را در حالی مطرح میکند که او و خانوادهاش در مشهد غریب هستند و هیچیک از اعضای خانواده و حتی آشنایان کنارشان نیستند.
از او میپرسم: یعنی این غربت را لطف امامرضا(ع) میدانی و آیا دوست نداری به اصفهان و کنار عزیزانت برگردی؟ با همان صدای لرزانش میگوید: کوچکتر که بودم، گاهی دلتنگ میشدم و دوست داشتم برگردیم اصفهان، اما بهتدریج روحیاتم تغییر کرد. حالا به نقطهای رسیدهام که وابستگیام به امامرضا(ع) از وابستگی به فامیلم در اصفهان بیشتر شده است.
اتفاقا اگر بخواهیم به شهرمان برگردیم، خیلی راحت امکانش را داریم. چون شغل پدرم هم به گونهای است که جابهجایی برایش مشکلی ایجاد نمیکند، اما همگی مشهد را بهخاطر وجود امامرضا(ع) از صمیم قلب دوست داریم و تصمیم گرفتهایم در همین همسایگی بمانیم.
فائزه در دههای بهدنیا آمده که حرف و حدیث دربارهشان زیاد است. «بچههای دهه هشتاد، بچههای دهه نود و...» تفکیکهایی است که این روزها بیش از هر زمان دیگری به گوشمان میرسد. گاهی میگویند متولدان این دههها به هیچ آداب و قانونی پایبند نیستند و تربیتشان بسی سختتر و پیچیدهتر از دههشصتیهاست.
اما وجود فائزه و فائزههای این شهر مقدس، چیز دیگری میگوید. فائزه پانزده سال بیشتر ندارد، اما وقتی از امامرضا(ع) و خدمتگزاری به زائران آن امام رئوف حرف میزند، عمق عشق و معرفتش را بهخوبی حس میکنی.
واژهای که خودش در گفتن از خادمیاریاش بهکار میبرد، «توفیق» است. میگوید: اربعین پارسال بود که اولینبار در قالب خادمیاری توفیق خدمت به زائران حضرت را پیدا کردم. حال و هوای بینظیری بود که خیلی نمیتوانم برایتان توصیفش کنم. در موکبهای ورودی صحن غدیر هر کاری از دستمان برمیآمد، برای زائران و میهمانهای آقا امامرضا(ع) انجام میدادیم. اگر آبی میخواستند، بهسرعت برایشان میآوردیم، بچههایی را که گم شده بودند، به واحد مربوط تحویل میدادیم و ... .
فائزه که در نزدیکترین نقطه به حرم مطهر ساکن است، هر هفته چندینبار راهی این مکان معنوی میشود تا در کنار زیارت، خدمتی به زائران کند. این خدمت را پیش خودش و امامرضا(ع) امانت میگذارد و آرزویی در سینه دارد که آن را بارها با حضرت در میان گذاشته است. وقتی میخواهد راز دل کند، باز هم بغض امانش نمیدهد و خیلی آرام میگوید: «دوست دارم با موفقیتم، پدر و مادرم را سربلند کنم.»
وقتی میخواهد راز دل کند، باز هم بغض امانش نمیدهد و خیلی آرام میگوید: «دوست دارم با موفقیتم، پدر و مادرم را سربلند کنم.»
او در راه خدمت، اگر زن سالمندی در حرم ببیند، کمکش میکند، از طرف تعدادی از دختران شهرستانی به زیارت میرود، در خواندن دعا به زائران سالمند کمک میکند و ... .
«انشاءالله چشمت به ششگوشه حضرت روشن شود؛ خیر از جوانیات ببینی مادر!» اینها زیباترین و دلنشینترین دعاهایی است که فائزه در پی خدمترسانی به زائران زیاد شنیده و با همین امیدها دلگرمتر شده است و میگوید: «به هر بانویی که کمک میکنم، حس میکنم مادر یا مادربزرگ خودم هستند و با همان عشق و ارادت نیازشان را برآورده میکنم.»
حس و حال فائزه آدم را به فکر فرو میبرد. حجابش، متانت و زیباییاش را دوچندان کرده است؛ حجابی که با خواست و علاقه خودش انتخاب کرده است. پدرش او را در انتخاب مسیر آزاد گذاشته و هیچ فشاری به او تحمیل نکرده است، اما آگاهیهایی که فائزه تحتتأثیر تربیت مادری شایسته و همیشه همراه بهدست آورده، او را در مسیری متفاوت هدایت کرده است، تا جاییکه صداقت و اخلاصش روی همسالانش نیز تأثیر گذاشته و آنها را هم متحول کرده است.
میگوید: به اصفهان که میرفتیم، گاهی اطرافیان مرا نقد میکردند که چرا چادر سر میکنم. دلایلم را که میگفتم، خیلی برایشان قابل قبول نبود، اما جالب اینکه پس از مدتی یکی از همسنوسالهایم که از فامیل نزدیک هم هست، تماس گرفت و گفت: فائزه! حالا به حرف تو رسیدم و فقط دعا کن زودتر بتوانم پیش امامرضا(ع) بیایم.
فائزه زیاد کنجکاوی نکرده است که چه اتفاقی افتاده و فقط بابت تحولی که درون این فرد رخ داده، شکرگزاری کرده است.
او دوست ندارد همسالانش بهدلیل اعتقاد یا نوع پوشششان قضاوت شوند.
میگوید: شاید باورتان نشود که همه دوستانم با هر تیپ و منشی، امامرضا(ع) و امامحسین(ع) را خوب میشناسند و عشق عجیبی به این دو امام معصوم دارند و خیلی وقتها میگویند با آنها درددل میکنند و همه غمها و مشکلاتشان را با این دو امام مهربان درمیان میگذارند.
از او میپرسم: چه حسی به حضرت معصومه(س) داری؟ میگوید: فقط میتوانم بگویم عاشقشان هستم. ایکاش برایم دعا کنند که خادم برادرشان بمانم.