صدیقه ابراهیمی یکی از جوانان پرافتخار منطقه5 است. او هم مانند بسیاری از همسنوسالانش از کلاسهای طراحی و نقاشی استاد جعفری شروع کرده است؛ اما مسیر را تا تحصیلات دانشگاهی ادامه داده و اکنون آماده دفاع ازپایاننامه خود است. دانشجوی کارشناسی ارشد رشته گرافیک دانشگاه الزهرا(س) تهران که با معدل ممتاز وارد این دانشگاه شده است. از رشتههای مورد علاقه او که سالها درباره آن مطالعه کرده و به تسلط در آن رسیده؛ اُریگامی است.
صدیقه ابراهیمی 31 سال دارد و بزرگ شده گلشهر است. به قول خودش در خانوادهای پرجمعیت بزرگ شده که 8 خواهر و برادر هستند. صدیقه دومین فرزند خانواده است. پدرش اصالتش از ولایت دایکندی افغانستان است. خانواده پدر و مادرش به دلیل جنگ افغانستان و شوروی به ایران میآیند. صدیقه میگوید: «پدر و مادرم خیلی جوان بودند که به ایران آمدند. مادرم 14 سال بیشتر نداشت. زمانی که خانواده مادری به ایران آمدند با پدرم آشنا شدند و همینجا ازدواج کردند.»
پدرش 63 سال دارد و نسبت به دیگر هموطنانش دیر ازدواج کرده است. صدیقه میگوید: «پدرم آن زمان فعالیت سیاسی داشت و در احزاب اسلامی افغانستان فعال بود. تا سال 71 با شهید مزاری رفتوآمد داشت. بعد از آن فعالیتش کمرنگتر شد و همین باعث شد تا دیرتر ازدواج کند. اکنون پدرم شغل آزاد دارد و مادرم خانهدار است.»
صدیقه میگوید: «سال سوم دبستان بودم که مدارک مهاجرت ما را گرفتند. آن زمان کارت پناهندگی تنها مدرک شناسایی بود و اگر آن را میگرفتند دیگر امکان ثبتنام در مدرسه یا رفتوآمد در شهر نبود. بعد آن اتفاق مجبور شدیم کلاس و مدرسه را رها کنیم و خانوادگی به تهران برویم. 2 سال بدون مدرک در تهران زندگی میکردیم.»صدیقه علت دقیق این اتفاق را به خاطر نمیآورد و میگوید: «یادم هست اتفاق معمولی بود و خیلی از مهاجران افغانستانی همین مشکل را داشتند. سال 77 بود و یادم هست برنامه اکسیژن از تلویزیون با اجرای آقای شهاب حسینی پخش میشد. به خاطر همین برنامه سالش را یادم مانده است. پدر و مادرم زودتر به تهران رفتند. من و خواهر بزرگترم که کلاس پنجم بود 3ماه پیش خانواده عمویم زندگی کردیم تا سال تحصیلی تمام شود و بعد به تهران رفتیم. دلم نمیخواست از شهر و محلهام بروم و ایام بدی بود. یک سال اول دماوند بودیم و بعد به تهران رفتیم. آن 2سال بهدلیل نداشتن مدرک نتوانستیم درس را ادامه دهیم. زمانی که مدارک ما آماده شد پدرم خودش را زودتر به مشهد رساند تا کارهای ادامه تحصیل ما را انجام دهد. ادامه تحصیل همه ما برای پدرم خیلی مهم است و همیشه به هر مشقت و سختی که باشد شرایط را برای درسخواندن ما مهیا میکند.»صدیقه در تهران ایام خوشی را سپری نمیکند و با بازگشت به مشهد شرایط مانند گذشته میشود. او از نگرانیها و استرسهای سفر تهران به مشهد میگوید و از اینکه مدارکی نداشتند و در صورتی که مشکلی پیش میآمد و مأموری کنجکاو میشد که مدارکشان را بخواهد، آن وقت به افغانستان بازگردانده میشدند. تصور کنید که یک کودک و برادر و خواهر کوچکترش در آن ایام چه ناراحتیهایی که متحمل نشدهاند.
صدیقه، اولین فرزند خانواده است که وارد عرصه هنر شده است. او میگوید: «از همان کودکی فوقالعاده به نقاشی علاقه داشتم. پدرم خیلی اهل مطالعه است و زیاد کتاب میخواند. یک کتابخانه دارد که اگر گوشه کتابهایش را نگاه کنید آثار هنری و خطخطیهای کودکی من را میبینید.»
با یادآوری این خاطره لبخندی میزند و میگوید: «با استفاده از دایره، مثلث و مربع شخصیتهای مختلف میساختم و برایشان قصه میگفتم؛ مثلث آدم زبلی بود.دایره زرنگ و مربع آدم مهربانی بود. هر بار که دفتر مشق خواهرم تمام میشد آنقدر داخلش نقاشی میکشیدم که جای سفیدی در آن پیدا نمیشد. هر بار که پدرم از سرکار برمیگشت داخل جیبش کاپشنش یک بسته ماژیک ششتایی بود، آنها را برمیداشتم و شروع میکردم به نقاشی. پدرم خیلی کمک کرد تا این استعدادم تقویت شود. هیچوقت داخل جیبش تنقلات پیدا نمیکردیم؛ ولی مداد و ماژیک زیاد بود.»
با این حال صدیقه نمیتواند وارد هنرستان شود. رشتههای هنرستان در آن ایام جزو رشتههای ممنوعه برای مهاجران بود. او برای دبیرستان رشته ریاضی را انتخاب میکند. صدیقه میگوید: «بعد از اینکه دیپلم را گرفتم سال اولی که کنکور دادم در رشته سختافزار کامپیوتر هم قبول شدم؛ ولی انصراف دادم. پدرم دوست داشت وکالت بخوانم و بعد بتوانم در این حوزه به هموطنانم کمک کنم. پدرم مستقیم با تحصیلم در رشته هنر مخالفت نمیکرد؛ ولی به خواهرم یا دوستان خانوادگی میگفت که در رشته هنر موفقیتی به دست نمیآورم؛ اما همان موقع زمانی که میخواستم در کلاسهای رنگ روغن استاد جعفری شرکت کنم از من حمایت کرد و هزینه کلاسها را هم داد.»
درباره آشناییاش با کلاسهای استاد جعفری میگوید: «خواهر بزرگم برخلاف من که درونگرا هستم، برونگراست و همیشه هوای من را دارد. وقتی علاقه من را به نقاشی دید. به من گفت چرا استعدادت را دنبال نمیکنی. آن موقع دخترخالهام به کلاسهای استاد جعفری میآمد. خواهرم گفت تو هم کلاسهای استاد را شرکت کن اگر دوست داشتی همین مسیر را ادامه بده. آن موقع کلاسهای استاد روزهای جمعه طبقه بالای مسجد برگزار میشد. از طراحی شروع کردم و بعد همدوره رنگ روغن را پیش استاد گذراندم. استاد همیشه میگفت باید زیاد کار کنید و بهدنبال رسالتی که در هنر دارید بروید. اگر استاد آن زمان به ما انگیزه نمیداد به طور قطع خیلی از ما هنر را رها میکردیم.»
صدیقه میگوید: «چون همیشه منتظر بودیم شرایط افغانستان بهبود پیدا کند تا بتوانیم دوباره برگردیم برای همین خودم را ایرانی نمیدانستم؛ اما از طرفی هم ایرانی هستیم. سال 90 به خاطر مدارک دانشگاه مجبور شدم به افغانستان سفر کنم و آنجا متوجه شدم چقدر با فرهنگ و رسمورسوم افغانستان غریبه هستم. این شرایط برای همه مهاجران اتفاق میافتد.»صدیقه اشارهای هم به خاطرات فراموش شده دوران مدرسه میکند و میگوید: «ذهن آدم دوست دارد بخشی از خاطرات بد را به فراموشی بسپارد تا بتواند روند زندگی را ادامه دهد. هیچکدام از بچههای مهاجر با بچههای ایرانی مشکلی نداشتیم و مثل دوست کنار هم درس میخواندیم؛ ولی مثلاً معلمی بود که همیشه با حرفهایش ما را رنج میداد یا کاری میکرد که گریه کنیم؛ البته این شامل همه معلمها نمیشد.»
فضای زندگی در ایران و عنوان مهاجر بودن و خاطراتی که وجود صدیقه را تشکیل دادند باعث شده تا همیشه فکر کند کار به سرانجام نمیرسد. یا در اصطلاح «نمیشود.» صدیقه میگوید: «تأثیر این نوع زندگی باعث میشد همیشه فکر کنم نمیشود. یادم هست یکبار قرار بود برای مسابقات قهرمانی شطرنج دانشآموزی شرکت کنم. هرروز با پدرم تمرین میکردم؛ ولی روز مسابقات گفتند «نمیشود.»
با اینکه علاقه زیادی به بازیهای فکری داشتم و همیشه هم برنده بودم. همیشه شاگرد ممتاز بودم و درسهایم خوب بود. به خاطر اینکه 2 سال عقب افتاده بودم تصمیم گرفتم جهشی بخوانم؛ اما پاسخ مسئولان مدرسه این بود که «نمیشود.» این نشدن در ذهن ما حکشده و حالا هروقت میخواهم کاری را شروع کنم با خودم میگویم «نمیشود.»
در حالی که اینطور نیست. همیشه در ذهنم سدهایی وجود دارد با اینکه ذهن خلاقی دارم. قبل از اینکه وارد دانشگاه شوم نقاشی را خیلی دوست داشتم و شاید درست بود که در همین رشته درس بخوانم و این آزادی عمل در تصمیمگیری را برای خودم قائل نبودم و به سراغ گرافیک رفتم. فکر میکردم گرافیک کمتر هنری است و درآمد هم دارد. اینطور شاید مخالفت کمتری با من میشد. این نگاه باعث شد آزادی عمل را درباره انتخاب رشته از خودم بگیرم. حتی دبیرستان هم ریاضی خواندم و دیپلم ریاضی دارم. سال اولی که کنکور دادم در رشته سختافزار قبول شدم؛ ولی دیدم نمیتوانم این رشته را دنبال کنم. گرافیک را انتخاب کردم تا بخشی از وجودم رضایت داشته باشد. هم هنری بود و هم میتوانست منبع درآمد باشد.»
از طریق فضای مجازی با خانم فاطمه نوری که الان در دانشگاههای کابل گرافیک تدریس میکنند آشنا شدم و به خانهشان رفتم. آن موقع دانشجوی گرافیک در دانشگاه نیشابور بود. کتابهای کنکور هنر را از خانم نوری گرفتم و همان کتابهای قدیمی را خواندم و توانستم رشته گرافیک دانشگاه نیشابور قبول شوم. هر ترم شاگرد ممتاز بودم. بدون کنکور توانستم بورسیه دانشگاه الزهرا(س) تهران شوم و الان ترم آخر ارشد این دانشگاه هستم و بازهم توانستم شاگرد ممتاز شوم؛ اما آنقدر که باید رضایت درونی ندارم. ترم آخر دوره کارشناسی به سراغ اریگامی رفتم و با ساخت آنها کمی ذهن و روحم آرام شد و بخشی از وجودم به خواستهاش رسید. پیچیدگی اریگامی باعث شد که احساس کنم بیشتر کار هنری میکنم. گرافیک رشتهای است که هنرمند بیشتر در خدمت مخاطب است و من این را دوست نداشتم و هنر را برای هنر دوست داشتم. اریگامی این فضا را در اختیارم قرار داد.»
از او درباره اینکه چطور اریگامی به او آرامش میدهد که میپرسم، میگوید: «اریگامی هنر پیچیدهای است. به ویژه زمانی که شما طرحی را میسازید که تای سه بعدی دارد. باید توانایی تصویرسازی ذهنی آن را داشته باشید. هر بار که میخواستم طرح جدیدی بسازم فقط یکبار به کتاب یا فیلم آموزشی نگاه میکردم؛ البته این را هم بگویم که در دبیرستان تبحر زیادی در هندسه تحلیلی داشتم. علاقهام به هندسه و فضای هنری مختص به خودم باعث شد در این رشته به خواسته درونیام دست پیدا کنم. اریگامی نوعی بازی فکری است. زمانی که مشغول ساخت طرحی میشوم ساعتها میگذرد؛ ولی من فقط روی همان کار تمرکز کردم و این برای من باعث احساس رضایت و آرامش میشود. به خاطر پیچیدگی که اریگامی دارد خیلیها از امتحان آن سرباز میزنند؛ البته تمرین مستمر خیلی مهم است.»برای اینکه بهتر متوجه پیچیدگی آن شویم با هم شروع به ساخت درنا میکنیم. صدیقه میگوید: «به خاطر علاقهام به دیزاین، اریگامی را با علاقهام تلفیق کردم.»صدیقه ابتدا برگه را به یک مربع تبدیل میکند و میگوید: «پایه اریگامی مربع است.»و ادامه میدهد: «اریگامی رشتهای باستانی که تازه در حال کشف شدن است و در فضای مدرن تغییرات زیادی کرده است.»
رفتوآمد به نیشابور برایش سخت بوده است. صدیقه میگوید: «نبود دانشگاه هنر در مشهد سختیهای زیادی را برای علاقهمندان به این رشته ایجاد میکند؛ البته بازهم نیشابور برای من خوب بود. خوابگاه داشتم و رفتوآمد هم با قطار بود. رفتوآمد به نیشابور سختیهای خودش را داشت و هزینههای آن هم بالا بود. اوایل لپ تاپ نداشتم. ترم سوم پدر برایم لپ تاپ خرید؛ چون اولویت پدرم تحصیل ما بود. همان سال که دانشگاه رفتم پدرم خانه را فروخت تا بتواند هزینه تحصیل همه بچهها را فراهم کند. خواهر بزرگم لیسانس نرمافزار دارد، خواهر کوچکم لیسانس شهرسازی است. برادرم برق و مخابرات است و یک خواهر دیگرم میخواهد پزشکی بخواند و یک برادرم کنکوری است؛ ولی، به هر حال پدرم دوست دارد حتماً ادامه تحصیل دهیم تا آیندهمان تغییر کند؛ برای اینکه شرایطمان بهبود پیدا کند باید هزینه پرداخت کنیم باید توان اجتماعیمان را افزایش دهیم و حرفی برای گفتن داشته باشیم در غیر این صورت شرایط مهاجران تغییر نمیکند.همه ما هم میدانیم که چقدر تحصیلات برای پدرمان مهم است. تحصیلات پدر و مادرم ابتدایی است؛ ولی خیلی اهل مطالعه هستند و بیشتر کتابهای سیاسی و تاریخی میخوانند. خواهر کوچکم وقتی نهساله بود در کتابخانه ثبتنام کرد و بعد از یک ماه همه کتابها را خواند.»
خواهر کوچکش الان در فنیوحرفهای گرافیک میخواند. صدیقه میگوید: «زمان ما اجازه نمیدادند بچههای مهاجر وارد هنرستان و فنیوحرفهای شوند.»
ازصدیقه درباره شرایط مهاجران در دانشگاه نیشابور که میپرسیم، میگوید: «ترمهای اول فقط با 3نفر از دوستان که آنها هم مهاجر بودند دوست شدم و اکیپ تشکیل دادیم و با هم میرفتیم و میآمدیم و درس میخواندیم از ترم پنجم همه بچههای کلاس یک دست شدیم. 12 نفر بودیم و همه استادان از دانشجوهای کلاس ما رضایت داشتند.»صدیقه به دلیل علاقهاش به اریگامی پایاننامه دوره کارشناسی را در همینباره برمیدارد و ارتباط دیزاین با اریگامی را برای پایاننامه انتخاب میکند که تشویق استاد و هم دانشجوییهایش را بهدنبال دارد. او میگوید: «به خاطر علاقهام به بازیهای فکری به سراغ اریگامی رفتم و با جستوجویی که در فضای مجازی کردم، متوجه شدم بین اریگامی و دیزاین ارتباط وجود دارد. موضوع پایاننامه دوره کارشناسی ساده بود و بیشتر دستهبندی و ارتباط اریگامی با دنیای مد، دیزاین و غیر آن را نشان میداد؛ ولی همین انتخاب پای من را به دنیای اریگامی باز کرد. آن موقع شروع کردم به ساخت اریگامیهای متفاوت. پایاننامه کارشناسی را با استاد احسان مهدوی برداشتم و استاد فضای خوبی در اختیارم قرار داد و همین باعث شد تا در آن موفق باشم.»شاگرد ممتاز بودن کمکش میکند تا بورسیه دولتی دانشگاه بینالمللی الزهرا(س) در دوره کارشناسیارشد رشته گرافیک شود. صدیقه میگوید: «دانشگاه الزهرا(س) دانشگاهی پژوهشمحور است. موضوع پایاننامه ارشدم را ارتباط بین کاشیکاری اسلامی و مدلی از اریگامی که به کاشیکاری ارتباط دارد انتخاب کردم. کاشیکاری اسلامی فضای هندسی دارد. این ارتباط از سوی آقای «اریک گره» شناسایی شده و پایاننامه من از اولین پایاننامههایی است که روی این موضوع کار میشود و پایان تیرماه دفاع دارم.»
صدیقه 3 ایده برای آیندهاش بعد از دوران کارشناسیارشد دارد و میگوید: «یا به افغانستان میروم یا دکتری در دانشگاه الزهرا(س) میخوانم یا برای رفتن به اروپا اقدام میکنم. در حال خواندن زبان هستم و اگر بتوانم بورس دانشگاههای اروپایی را بگیرم به طور قطع میروم. اکنون خانوادهام مخالف رفتن به افغانستان هستند و میگویند آنجا امنیت ندارد. سال 90 که برای تکمیل مدارک دانشگاه به افغانستان رفتم احساس غربت کردم؛ ولی الان دوست دارم به کشورم بروم و آنجا تدریس کنم یا در حوزه علاقهام شروع به فعالیت هنری کنم. اگر بخواهم ایران بمانم باید کار موردعلاقه خودم را داشته باشم و آنقدر تواناییام زیاد باشد که مستقل کار کنم. اینجا بیمه ندارم و هیچ جا هم استخدام نمیشوم هرچند که دوست ندارم استخدام شوم. اینجا آیندهای ندارم.»از او میپرسم بعد از اتمام تحصیل در هر دورهای آیا به فکر کمک به هممحلّهایهای خود هستید؟ صدیقه میگوید: «همیشه به گلشهری بودنم افتخار کردم و میکنم. دوستانم از همین گلشهر هستند و هیچوقت پیش نیامده که بخواهم زندگی در گلشهر را انکار کنم. اگر بتوانم روزی به هموطنان خودم در گلشهر کمک کنم و شرایطش مهیا باشد بیشک این کار را میکنم.»