شاید از بیرون که نگاه میکنیم تأسیس یک خیاطخانه کار آنقدر مهمی نباشد که نیاز باشد برای آن گزارشی به این وسعت چاپ شود؛ ولی اگر بدانیم یک جوان ایرانی با نیازسنجی در میان مردم منطقهای کمبرخوردار به این نتیجه رسیده است که میتواند گام کوچکی برای رفع مشکلات محله بردارد و اندک سرمایهای که در طول ۲ سال جمع کرده برای این کار گذاشته است، ماجرا کمی فرق میکند.
حسینی که پیش از این مجری برنامههای کودکانه بوده و فرزندان محله سیدی در برنامههای مختلفی که در منطقه برگزار شده است، او را به نام عمو میشناسند، حالا طرحی نو در انداخته است. او به خیابان سبحان و محله خلج آمده است تا با کمک مردم محله یک کار و کسب محلی راه بیندازد.
حسینی تأکید میکند که هدف او از اجرای این طرح اشتغالزایی و کمک به اقتصاد خانوادههای ضعیف منطقه است و از سودی که قرار است از این کار کسب کند، میخواهد کارش را گسترش بدهد تا تعداد بیشتری شاغل شوند.
فضای تولیدی یکی از منازل واقع در خیابان سبحان است با یک فضای سنتی ایرانی. از در ورودی وارد حیاط کوچک مجموعه میشویم و ۳ پله را پشت سر میگذاریم. حالا یک سالن دوازدهمتری با ۲ اتاق در ۲ طرف پیش روی ماست. اینجا اجارهای است. موکتهای قرمز و چرخهای خیاطی تنها حاضران بیجان این جمعاند.
هنوز صدای یکسره چرخ در فضای اتاقها نپیچیده و سرمای هوا غالب است، اما همین که اولین سفارش کار برسد، خیاطها شروع میکنند به دوخت و دوز و همهمه چرخها نمیگذارد صدا به صدا برسد. صدایی که نوای تولید است در محلهای در حاشیه شهر.
این کار از ۲ وجه به نفع محله است؛ هم از نظر مالی که میتوانند درآمدی برای کمک به خانواده داشته باشند و هم فعالیتی است که خانمهای محله را درگیر کار میکند
حسینی که پیش از این مجری برنامههای کودک در مناسبتهای مختلف بوده است، میگوید: من اجراهای متعددی در این محله داشتهام از ظرفیتها و قابلیتهای اینجا خبر دارم. در این محله نیاز است که چنین کارهایی انجام بشود. خانوادهای هست که ۳ تا بچه دارد و مرد خانواده درآمد ماهانهاش نزدیک به یک میلیون تومان است.
در این شرایط شاید آن خانم با این کار بتواند حدود ۵۰۰ هزار تومان درآمد داشته باشد. قطعا هم به دردشان میخورد. ما این تولیدی را فعال کردیم تا از مردم سبحان و قائم و سیدی استفاده کنیم. کسانی که خیاطی را بلدند، ولی به دلیل مشغلههای داخل منزل نمیتوانند به آن بپردازند.
حسن اینجا این است که نیاز نیست خیلی از منزل دور شوند. فضایی ایجاد کردیم که بتوانیم از چرخکارهای این محله استفاده کنیم. این کار از ۲ وجه به نفع محله است؛ هم از نظر مالی که میتوانند درآمدی برای کمک به خانواده داشته باشند و هم فعالیتی است که خانمهای محله را درگیر کار میکند. جدا از کار منزل، این کار میتواند به اقتصاد خانواده کمک کند.
راهرو میان ۲ اتاق را نشانمان میدهد و میگوید: تعدادی از افراد گفتند که ما بچهداریم و نمیتوانیم بیاییم. قرار است فضای سالن را برای کودکان اختصاص بدهیم که بچهها بازی کنند و درسشان را بخوانند تا مادرهایشان هم به کارشان برسند.
انگار او در فضای کارگاه خیاطی هم نمیتواند از پیشه اصلیاش که شاد کردن دل بچههاست، دست بردارد.
این را کسان دیگری که با او کار کردهاند هم اذعان میکنند. بسیاری از برنامههایی که در این منطقه اجرا میکند، با دستمزد کم و گاهی رایگان است. برایش فرقی ندارد که در یک محله بالایشهر دست به میکروفون ببرد یا در یک محله پایین شهر! کودکان نقش اصلی بازیهای او هستند و خوشحالی آنها هدف اصلی است.
به باور او ارتباط با بچههای پایین شهر سخت است، اما معتقد است که بهخوبی از عهده این کار برآمده است، تا جایی که دوستان خوبی در این محلات یافته است. میگوید: من همیشه بعد از اجرای برنامههایم جدا از فضای برنامه با بچهها ارتباط برقرار میکنم و از آنها سؤالاتی میپرسم. مثل اینکه دوست داری در آینده چهکاره شوی یا چه رشته ورزشی را دنبال کنی؟
بعضی وقتها پیش آمده که بچهها گفتهاند دوست دارم فوتبالیست شوم، ولی کفش یا لباس ندارم. یا دوست دارم فلان رشته را بخوانم و پولش را ندارم. بارها پیش آمده در زنگهای تفریح که ما در حال وصل یا قطع سیستم هستیم، چشمم به دست بچهها و خوراکیهایشان افتاده است.
اگر در مناطق برخوردار شهر تنقلات متنوع دست بچههاست، اینجا گاهی یک لقمه نان پنیر ساده مادر است که میخورند یا گاهی همان هم نیست. اینها در ذهن من نقش بسته و یک انگیزه و هیجان کارآفرینی را در وجودم بیدار کرده که حالا به انفجار رسیده است و باعث شده تا الان بخواهم این کار را انجام بدهم.
البته خودش هم میداند که کار سختی را شروع کرده، ولی توکل به خدا اولین رازی است که با ما در میان میگذارد تا ما هم تسلیم ایدهاش باشیم: من به این گستردگی کار نکرده بودم.
مدت کوتاهی در خیاطخانه خواهرخانمم مشغول بودم. در بولوار مصلی کارگاه خیاطی دارد و چند خانم برایش کار میکنند و الان هم کارگاهش دایر است. تصمیم گرفتم اینجا را خودم راهاندازی کنم. قرار است کارهایی را بپذیریم که پیش از این برش خورده و آماده دوختن است تا در شروع کار سرمایه زیادی لازم نباشد.
در ظرف این مدت حدود ۲۰ میلیون تومان جمع شد و این مبلغ را به جای اینکه بخواهم در بانک بگذارم یا کار دیگری بکنم یا ماشینم را بهتر کنم در این کار گذاشتم
او با اندک پساندازی که در طول ۲ سال از کار اصلیاش کنار گذاشته است، ۴ چرخ راستهدوز و سردوز خریده و این مکان را اجاره کرده است. میگوید: ۲ سال است که در ذهنم این ایده را پرورش میدهم. مبلغی از کار خودم را پسانداز کردم. در ظرف این مدت حدود ۲۰ میلیون تومان جمع شد و این مبلغ را به جای اینکه بخواهم در بانک بگذارم یا کار دیگری بکنم یا ماشینم را بهتر کنم در این کار گذاشتم.
این فکر در ذهنم بود که کاری را انجام بدهم که به درد دیگران هم بخورد. سعی کردم با همین مقدار پول کاری را آغاز کنم که چند نفر دیگر هم از آن استفاده کنند. کسانی که به لحاظ مالی ممکن است در سطح ضعیفی باشند و بخواهند از این ظرفیت برای افزایش درآمد خانوادهشان بهره ببرند. شاید یک خانم با درآمد اندکی که از این راه بهدست میآورد، کمکخرج خانوادهاش باشد.
این را در خودم دیدم که بتوانم از این مبلغ پساندازی که دارم دیگران هم سود ببرند. من ایدهام این است که ابتدا با ۴ چرخ این کارگاه را راه بیندازم. در مرحله بعد میخواهم تعداد چرخها را افزایش بدهم و در مرحله سوم قرار است تولید از خودمان باشد و صفر تا صد برنامه را از خرید و برش پارچه تا فروش آن را خودمان انجام بدهیم.
سالها عموی مهربان بچههای آشنا و فامیل بوده است و دست اتفاق او را به سمت اجرا میکشاند: هنر کار کودک را از ایام نوجوانی دوست داشتم. قبل از اینکه روزگار مرا به سمت این کار بکشاند، علاقه زیادی به بچهها داشتم. سعی میکردم بچهها را شاد کنم. گاهی با یک عروسک یا تقلید و تغییر صدا بچهها را دور خودم جمع میکردم.
حتی در جمع فامیلمان هم زمانی که وارد میشدم، بچهها گرد من بودند. در سن هجدهسالگی وارد کار هنری شدم. اولین کاری که پایهگذار ورود من به دنیای اجرا برای بچهها بود، پوشیدن تنپوش عروسکی بود. حدود ۳ سال داخل تنپوشهای عروسکی بودم و کار صداپیشگی هم انجام میدادم.
واقعا علاقه داشتم و آن را کسر شأن نمیدانستم. بعد در میان مجریها دوستان خوبی پیدا کردم که زمینهساز ورود من به کار اجرا شدند. من اندک اندک کار را یاد گرفتم و دورههای مختلف کار با کودک را گذراندم و شدم مجری برنامههای کودک.
الان دیگر برایش فرق ندارد که ۳۰ نفر پای اجرایش بنشینند یا ۳۰۰۰ نفر.
البته نمیتواند منکر هراسش در شروع کار از نگاه تماشاچی باشد: من همان ابتدای کار از اینکه بخواهم با تماشاچی رودررو بشوم، ترس داشتم. اصلا قدرت این را که بخواهم روی سن بروم و با افراد چشم در چشم بشوم نداشتم. زیر تنپوش چهره من دیده نمیشد. پله پله این را آموختم که چطور با تماشاگر ارتباط برقرار کنم. نقاب را برداشتم و در مقابل چشمشان ظاهر شدم. برنامههای من در ابتدا با ۲۰ نفر بود، ولی به مرور زیاد شد تا جایی که جلو ۳۰۰۰ نفر هم اجرا داشتهام.
جالب است که این ارتباط دیرینه با منطقه سیدی از همان شروع کارش برقرار بوده است: از سال ۹۰ در محله ایمان که آن موقع جزو منطقه ۸ بود، برنامه اجرا میکردم. من از همان سال با سیدی ارتباط برقرار کردم. یکی از محلههایی بود که زیاد میآمدم. بعضی از همکارانم خیلی سخت میتوانند با بچههای این محلات ارتباط بگیرند.
بچههای این محلات اخلاقهای خاص خودشان را دارند، اما من با آنها دوست شدهام. از کودکان و نوجوان تا بزرگترهایشان. حالا یک ارتباط صمیمی داریم که احساس میکنم متعلق به همین محلهام. من زاده محله کوهسنگی مشهدم، اما شغلم به من کمک کرد تا فرقی میان بچهها نگذارم.
من الان برای برخوردارترین محله مشهد همان جوری برنامه اجرا میکنم که در پایینترین نقطه آن
من الان برای برخوردارترین محله مشهد همان جوری برنامه اجرا میکنم که در پایینترین نقطه آن. به این فکر نمیکنم که برای محله برخوردار برنامه بهتری اجرا کنم. از نظر من این ۲ در یک سطح هستند و حتی بچههای اینجا را بیشتر دوست دارم، چون رابطه خاکی و صمیمانهای دارند و با من خیلی خوب ارتباط گرفتهاند.
البته او میتوانست هرکجای این شهر این کارگاه را راه بیندازد: قبل از اینکه شروع کنم، افراد زیادی به من میگفتند چرا میخواهی در این محله این کار را انجام بدهی و حتی به من توصیه میکردند در محله زندگی خودت این کار را انجام بده که راحتتر باشی، چه برای سرکشی و چه برای رفتوآمد. گفتم من میخواهم کاری را انجام بدهم که گرهی از کار مردم هم گشوده شود. دوست داشتم در منطقهای کار را راه بیندازم که نیاز بیشتری داشته باشند.
او در میان صحبتهایش بارها تأکید میکند که شغل اصلی او خیاطی نیست و قرار نیست خودش بهصورت تماموقت در این کارگاه حضور داشته باشد. او بارها در وادی اجرا با کودکانی سر و کار داشته است که زنگ تفریح نگاهشان به دست دیگر بچههاست. این درد همراه او سالها آمده و بزرگ شده است و حالا او را به کنش واداشته است.
او نمیتواند یاریگر همه نیازمندان باشد و میداند که خانوادههای آبرودار زیادی در این محله هستند که هرگز حاضر نیستند به خاطر نیاز مادی دست جلو کسی دراز کنند. میگوید: من از نگاه مادی مسئله را دیدم. خانوادههای زیادی در این محله هستند که دغدغه مالی دارند و یکی از راههایی که میشود بهصورت غیرمستقیم به آنها کمک کرد، همین ایجاد اشتغال است.
اگر به یک نفر ۵۰۰ هزار تومان پول بدهی، به خاطر شأنی که برای خودش قائل است، ناراحت میشود، ولی وقتی کار کند، با افتخار آن پول را میگیرد و خرج میکند
اگر به یک نفر ۵۰۰ هزار تومان پول بدهی، به خاطر شأنی که برای خودش قائل است، ناراحت میشود، ولی وقتی کار کند، با افتخار آن پول را میگیرد و خرج میکند.
حسینی نمیتواند احساساتش را در کارش نادیده بگیرد. احساساتی که از بچهها وام گرفته است و روی تصمیمش برای حضور در سیدی بیتأثیر نبوده است: شاید اگر در سال حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ اجرا داشته باشم، حدود ۵۰ اجرا در منطقه سیدی است.
اگر حساب کنید که در هر مدرسه حدود ۳۰۰ دانشآموز باشد، یعنی در حضور ۱۵۰۰۰ بچه اجرا داشتهام. قطعا این تعداد کودک که هر کدام منش خودش را داشته، توانسته است در ذهنم تلنگری ایجاد کنند. خارج از این، در کارم با اولیا هم ارتباط گرفتهام که آن هم بیتأثیر نبوده است.
البته بچهها از نداشتن و فقر باوری ندارند و از بیپولی حرف نمیزنند، ولی من خوب میفهمم که این بچه در چه فضایی زندگی میکند. چون بچهها روح زلال و کودکانهای دارند و بعضی چیزها را بیان نمیکنند، ولی از رفتارشان میشود فهمید. بحث نداشتن را به زبان نمیآورند، ولی مسائلی مانند پوشش به ما کمک میکند که واقعیت را بدانیم.
من هیچوقت مستقیم وارد کمک به بچهها نشدهام. یکبار در این محله داشتم برنامه اجرا میکردم. یکی از پسرها به جزو آمد و گفت: «عمو، چون من لباس ورزشی نداشتم مرا در تیم راه ندادهاند.»
برای او و دوستش لباس خریدم تا بتوانند بازی کنند.
او پیش از این با هرکدام از خیاطها جلسه داشته تا از شرایط زندگیشان مطلع شود و سعی کرده از میان کسانی که داوطلب شدهاند، کسانی را انتخاب کند که هم عاشق کار باشند و هم به آن نیاز داشته باشند: همین امروز قرار است تعدادی برای آزمون خیاطی به اینجا بیایند و از آنها آزمون گرفته شود. بیشتر کسانی که میآیند، سابقه کار دارند و ما به آنها اعتماد کردهایم.
من حتی برنامهریزی کردهام که اگر کسی به کارگاه ما آمد، بتوانیم با اهدای بستههای معیشتی کمکش کنیم. حالا برنامههای دیگری هم دارم که به مرور اجرایی میکنم. برنامههایی که به نفع کسانی باشد که در این محل کار میکنند.
پیدا کردن کسانی که به آنها اعتماد کنند و کارهایشان را به آنها بسپارند، کار سادهای نیست، اما حسینی در این زمینه تلاش زیادی کرده است تا بتواند با تولیدیها و کلیفروشیها ارتباط برقرار کند. حتی در نمایشگاه بینالمللی پوشاک از این فرصت استفاده میکند تا با تولیدکنندهها ارتباط برقرار کند.
حالا اولین سفارش را از یک واحد پوشاک که لباس بیمارستانی تولید میکند، گرفتهاند: از تولیدی که لباس بیمارستانی و یکبار مصرف تولید میکند، تعداد زیادی سفارش گرفتهایم و شروع کارمان با این لباس است. ابتدای امر از بحث خیریه بودن کار اطلاعی نداشتند، وقتی فهمیدند من هیچ سررشتهای از سریدوزی و تولیدی ندارم، گفتند کار سختی است، ولی من به کمک خدا امید بستهام و مطمئنم نتیجه کار را خواهم گرفت.
من سعی کردهام از کار آسان شروع کنم تا بتوانیم اعتماد مشتری را جلب کنیم.
او در طول مدتی که تصمیم به راهاندازی این کار گرفته است، با دفتر بازآفرینی خلج ارتباط تنگاتنگی برقرار کرده است. حسینی میگوید: من در این مسیر خیلی تحقیق کردم تا از قابلیت سازمان بازآفرینی استفاده کنم. این سازمان با محله ارتباط میگیرد و ما از این ارتباط بهره بردیم و آنها در جذب نیرو به ما کمک کردند.
برای یافتن مکان هم با من همراهی کردند. من هیچوقت با آگهی دادن نمیتوانستم به این ارتباط دست پیدا کنم. از برنامههای درازمدتش این است که بتواند برای جوانان محله هم شغل ایجاد کند: من برای آقایان هم برنامه دارم که به مرور در کارهای پروژهای از نوجوانان و جوانان کمک بگیرم و برای آنها نیز اشتغالزایی کنم. دوتا از بچههایی که با من همکاری میکنند، بچههای سیدی هستند.
آنها وقتی وارد گروه شدند، هیچ تجربهای در اجرا نداشتند، ولی به مرور کار را آموختهاند. در گروه هفتنفره رنگینکمان یکی از آنها کارهای صدابرداری را بر عهده دارد و دیگری در گروه تئاتر مشغول است.