کد خبر: ۱۳۷۳۲
۲۹ آذر ۱۴۰۴ - ۱۱:۰۰
سندی تازه‌ درباره اوضاع وخیم آموزش‌و‌پرورش مشهد در سال ۱۳۲۴

سندی تازه‌ درباره اوضاع وخیم آموزش‌و‌پرورش مشهد در سال ۱۳۲۴

طبق اسناد تاریخی، مردم آن دوره رغبتی برای فرستادن فرزندانشان به مدارس جدید نداشتند و بخش عمده‌ای از آنها ترجیح می‌دادند که فرزندان خود را به شیوه قدیم تحت تعلیم و تربیت قرار دهند یا اصلا قید چنین موضوعی را بزنند.

جواد نوائیان رودسری| تغییرات فرهنگی در ایران عصر پهلوی اول، سریع و سطحی بود. تورج اتابکی، استاد تاریخ اجتماعی دانشگاه لیدن هلند، از این تغییرات با عنوان «تجدد آمرانه» یاد می‌کند. رضاشاه معمولا با همه امور به شیوه قزاقی برخورد می‌کرد. نتیجه چنین عملکردی، به‌هم‌ریختن سازمان بسیاری از کار‌ها در داخل کشور بود؛ به‌ویژه بخشی که به فرهنگ -اعم از فرهنگ عمومی و ساختار‌های آموزشی- مربوط می‌شد.

با سقوط پهلوی اول در شهریور ۱۳۲۰ خورشیدی و تبعید وی به جزیره موریس و بعد‌ها ژوهانسبورگ، فرصتی برای بیان خساراتی پیش آمد که در دوران دیکتاتوری او به بخش‌های گوناگون کشور تحمیل شده بود. ایران، افزون بر اشغال توسط بیگانگان، از آسیب‌های ناشی از «تجدد آمرانه» و تغییرات قشری رنج می‌برد و این قضیه باعث بروز نوعی گسست فرهنگی در کشور شده بود.

یکی از گسست‌ها به مسئله آموزش‌و‌پرورش و تحصیل کودکان و نوجوانان مربوط می‌شد. طبق گزارش‌های موجود و اسناد تاریخی، مردم آن دوره رغبتی برای فرستادن فرزندانشان به مدارس جدید نداشتند و بخش عمده‌ای از آنها ترجیح می‌دادند که فرزندان خود را به شیوه قدیم تحت تعلیم و تربیت قرار دهند یا اصلا قید چنین موضوعی را بزنند. با‌این‌حال، مأموران و بازرسان وابسته به حکومت، بدون آنکه ریشه‌های اجتماعی چنین رفتاری را جست‌و‌جو کنند، همه چیز را به گردن مردم می‌انداختند و آنها را فاقد انگیزه لازم برای کسب دانش و توسعه علوم معرفی می‌کردند؛ حال آنکه ایجاد چنین انگیزه‌ای هم بخشی از مأموریت حاکمیت برای ارتقای سطح آگاهی‌های عمومی محسوب می‌شود.

در بررسی تاریخی این قضیه، بی‌تردید گزارش مکتوب ابوالحسن‌فروغی به وزارت فرهنگ، درباره وضعیت علمی و فرهنگی مشهد، یک نمونه بی‌بدیل است که تا‌کنون کمتر به آن توجه کرده‌ایم؛ گزارشی مربوط به پاییزسال ۱۳۲۴ خورشیدی که در عین خلاصه‌نویسی، نگاهی بنیادین به دلیل رغبت‌نداشتن مشهدی‌ها به آموزش‌و‌پرورش نوین دارد؛ نگاهی که می‌توان آن را «مشت نمونه خروار» دانست و در مطالعات تاریخی مورد‌استناد قرار داد.

از این نظر، گزارش حاضر نه فقط حکایت چالش‌های آموزشی در دوره پهلوی اول، بلکه روایت شرایط حاکم بر فضای آموزش‌و‌پرورش مشهد در دهه ۱۳۱۰ خورشیدی است. این گزارش منحصر‌به‌فرد را اخیرا در بایگانی اسناد کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران یافتم.

 

 

ماجرای سفر ابوالحسن فروغی و گزارش او

اوایل دهه ۱۳۲۰ خورشیدی، زمزمه‌هایی درباره ضرورت تأسیس دانشگاه در مشهد آغاز شد و نمایندگان مشهد در مجلس، تلاش‌هایی را برای تحقق این آرزو آغاز کردند. تأسیس دانشگاه در آن شرایط بغرنج کار ساده‌ای نبود. بخش‌هایی از کشور هنوز در اشغال بیگانگان قرار داشت و اقتصاد ایران از بحران ناشی از جنگ، به‌شدت رنج می‌برد. با‌این‌حال، تقاضای تأسیس دانشگاه در مشهد، نمی‌توانست بی‌پاسخ بماند.

در همان زمان، برخی مدیران ارشد در وزارتخانه مربوط، مدعی شدند که مشهد ظرفیت علمی لازم را برای تأسیس چنین پایگاه علمی پرخرجی ندارد و بخش عمده‌ای از این بی‌ظرفیتی را به گردن مردم این شهر انداختند که حتی برای تحصیل فرزندانشان در مقطع عمومی -ابتدایی و متوسطه- ارزش قائل نیستند، چه رسد به دانشگاه. به همین دلیل، وزارت فرهنگ و اوقاف وقت، ابوالحسن‌خان فروغی را مأمور بررسی و مطالعه در‌این‌باره کرد.

ابوالحسن فروغی فرزند محمدحسین ذکاءالملک و برادر کوچک‌تر محمدعلی‌فروغی بود؛ استاد تاریخ و جغرافیای مدرسه دارالفنون و سپس دانشگاه تهران و البته وزیر فرهنگ ایران در سال‌های ۱۳۲۱ و ۱۳۲۲ خورشیدی. فروغی در ۲۳‌خردادماه سال ۱۳۲۴ خورشیدی به مشهد رسید. او سه ماه و هفت روز در مشهد ماند و با دقت به بررسی شرایط اجتماعی و زیرساخت‌های آموزشی شهر مشغول شد و در نهایت در مهرماه ۱۳۲۴ خورشیدی گزارشی در شش صفحه، با خط خود تنظیم و به وزیر مربوط تقدیم کرد.

 

سندی تازه‌ درباره اوضاع وخیم آموزش‌و‌پرورش مشهد در سال ۱۳۲۴

 

چرا اوضاع فرهنگی خراسان واپس رفته است؟

فروغی در گزارش خود، ادعای افول فرهنگی خراسان را در دوره پهلوی اول و به‌ویژه بعد از ماجرای شهریور ۱۳۲۰ خورشیدی، تأیید می‌کند و می‌نویسد: «گفته می‌شود که در این چند سال آخر، اوضاع فرهنگی خراسان خیلی واپس رفته، شماره محصلان آن از نصف کمتر [شده]رواج مدارس و دستگاه‌های فرهنگی به‌شدت کاسته و حوزه‌های تربیتی سرد گردیده، اوضاع داخلی مدارس خراب و بی‌نظم‌و‌ترتیب شده و علاقه به کار و درستی در عمل و صحت اخلاق از میان رفته است. مجموع این گفت‌و‌گو‌ها راست و مطابق با واقع است.»

فروغی سپس وارد بخش اصلی گزارش خود می‌شود؛ بخشی که مربوط به ریشه‌یابی این مسئله است. برخلاف بسیاری از بازرسان رسمی که فقط آمده و رفته و بدی اوضاع را به گردن اشغال ایران و نااهل بودن اهالی انداخته‌اند، او نگاهی باریک‌بینانه دارد و به‌سراغ اصل مطلب می‌رود و ریشه این اوضاع در‌هم‌ریخته را در وقایعی می‌داند که مدت‌ها پیش از شهریور ۱۳۲۰ خورشیدی اتفاق افتاده است.

فروغی می‌نویسد: «غالبا چنین می‌فهمانند که این احوال نتیجه بروز ارتجاع و مخالفت با ترقی و تمدن و [نیز]عقب‌ماندگی و کمی استعداد اهالی است و حال آنکه علت اصلی غلط و فاسد بودن طرز رفتار و عمل متجددین بی‌تجربه و کارکنان تازه‌کار فرهنگ و طرف‌داران نادان تجدد و مدعیان تمدن است و تحقیق‌کنندگان و گزارش‌دهندگان سهوا یا عمدا این علت اصلی را نمی‌بینند و ابراز نمی‌دارند.

فی‌الواقع اکثر مأمورین ما که از مرکز به ایالات و ولایات آمده و خواسته‌اند آورنده تمدن و صاحب فعالیت در ترقی و تجدد باشند از رسوم و مقررات جدیده آنچه را صورت لهو و لعب و تفریح و بازی سبک و ناشی از هوای نفس و شهوات پست دارد و از این جهت رکیک و قبیح و موجب تنفر و ضدیت نفوس شریف و جدی و صاحبان عقاید دینی و اخلاقی است، گرفته چند‌برابر نیز نسبت به آنچه در مرکز معمول است، شدت داده و زشت‌تر نموده تحمیل مردم کرده‌اند و در مقابل بی‌میلی و مقاومت نفوس به تصور اینکه مانع پیشرفت ایشان عقاید مذهبی مردم است، به‌عنوان مبارزه با جهل و ارتجاع، به اصول دیانتی و مقامات مقدسه معنوی و بلکه به وجود بزرگان و مقامات ملی گذشته و تمدن و جامعه باستانی کشور توهین نموده‌اند.

ابوالحسن فروغی ریشه اوضاع در‌هم‌ریخته را در وقایعی می‌داند که مدت‌ها پیش از شهریور ۱۳۲۰ خورشیدی اتفاق افتاده است

به‌طوری‌که مردم همه حیثیات اخلاقی و شرافتی و عِرض و ناموس و عقاید و شعایر خود را در معرض تعرض و دستخوش هوس و اغراض این جماعت و هم‌بازیان و تابعین محلی آنها دیده و می‌بینند. در این صورت بدیهی است که دستگاه فرهنگی که متأسفانه هنوز خیلی بیش از حدِ ضرورت و اجبار تابع سبک و سیره این جماعت است، مورد علاقه واقع نمی‌شود و وضع غیرمرغوب آن می‌بایست مردم حساس و متین و جدی را چنان که شده از درس و مدرسه و تعلیم و تربیت جدید گریزان نماید.»

 

اینجا ابتذال و تقلید حاکم است

فروغی در بررسی اوضاع فرهنگی مشهد پا را از این هم فراتر می‌گذارد و تصریح می‌کند که جلسات فرهنگی مدارس، اعم از جشن و یادبود و‌... آن‌قدر محتوای مبتذل دارد که حتی یک‌بار، در جلسه‌ای که او حاضر بوده، علی منصور، استاندار وقت خراسان، به برگزارکنندگان درباره ابتذال برنامه‌ها تذکر داده است. فروغی معتقد است آنچه به‌عنوان فرهنگ به خورد خراسانی‌ها داده می‌شود، نوعی رویکرد تقلیدی و ابتذال‌گونه شدید دارد و در آن توجه به مفاخر اندک است.

او می‌نویسد: «طرز جاهلانه و دور از ملاحظات اخلاقی و ذوقی و شرایط حفظ و تکمیل و رسوم ملی و شعایر روحانی که امروز در این اعمال و نمایش‌ها جاری است، جوانان را روزبه‌روز از مفاخر حقیقی بی‌اطلاع‌تر و از فضایل اخلاقی و روحانی بی‌نصیب‌تر می‌کند. از علم و هوش و اخلاق و عقل و ادب و هنر و امثال آن ذکری در میان نیست و جهات روحانی کاملا فراموش یا عمدا متروک است و اتفاق نادری است که از مفاخر گذشته و کشور در این جهات معنوی یاد شود.»

او وضعیت خراسان را به‌هیچ‌وجه متناسب با پیشینه پرافتخار این خطه که مهد ادب و هنر بوده است، نمی‌داند و تأکید می‌کند: «مجموع این احوال خواه به زبان گفته شود و یا نشود و صورت حال در ذهن اشخاص واضح باشد یا نباشد، سبب تأثر خاطر‌های حساس و جدی است و موجب دلسردی از مدارس و معارف جدیده می‌گردد و این ملالت و دلسردی ناشی از ارتجاع و مخالفت با ترقی و تعالی نیست، بلکه نتیجه عکس‌العملی است که به شکل افسردگی و تألم از اوضاع موجوده از حس شرافت ملی و علاقه به مفاخر و آثار شریفه گذشته و دلبستگی به جهات روحانی و معنوی که مورد ترک و فراموشی یا در معرض محو و خرابی به نظر می‌آید، ظهور می‌یابد.»

فروغی با وجود نگارش این گزارش ناامیدکننده، معتقد است که علم و دانش را در خراسان باید به مثابه آتش زیر خاکستر دانست؛ کافی است اوضاع بر وفق مراد باشد و اشکالات اصلاح شود تا خراسان و مشهد دوباره جایگاه بلند خود را در عرصه علم و دانش بازیابد.

 

نگاهی دوباره به اهمیت گزارش فروغی

گزارش ابوالحسن فروغی، به‌نوعی، رویکرد فرهنگی و تربیتی عصر پهلوی اول را به چالش می‌کشد. می‌دانیم که در‌این‌دوره، تنش‌های گسترده میان دربار و بدنه اجتماع وجود داشت که مقاومت اقشار مذهبی را که قاطبه ملت ایران را تشکیل می‌دادند، برمی‌انگیخت. این برانگیختگی نهایتا به تعارضی توأم با خشونت انجامید و وقایع دردناکی مانند سرکوب قیام مسجد گوهرشاد و حذف فیزیکی بسیاری از علما و شخصیت‌های ملی را در پی داشت.

رضاشاه با تأسیس «سازمان پرورش افکار» در سال ۱۳۱۷ خورشیدی -که در واقع تقلیدی از سازمان‌های جوانان فعال در آلمان و ایتالیای فاشیستی بود- کوشید الگوی مدرن و جدیدی را برای ایجاد تحول تربیتی مد‌نظرش در جامعه به‌کار گیرد؛ اما به دلایل گوناگون، از جمله دلایلی که فروغی با دقت و موشکافی فراوان در گزارش خود آورده است، این اقدام هم ره به جایی نبرد و بر وخامت اوضاع فرهنگی کشور دامن زد.

 

* این گزارش شنبه ۲۹ آذرماه ۱۴۰۴ در شماره ۴۶۵۶ روزنامه شهرآرا صفحه تاریخ و هویت چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44