کد خبر: ۱۳۷۲۹
۳۰ آذر ۱۴۰۴ - ۱۲:۰۸
رضا عنایتی فوتبال را با آقای گلی مهرآباد شروع کرد

رضا عنایتی فوتبال را با آقای گلی مهرآباد شروع کرد

در همه مسابقات که پرچم ایران بلند می‌شود، انگار نام محله مهرآباد بزرگ می‌شود، می‌درخشد و بعد هم ماندگار می‌شود. حالا همه می‌دانند غلامرضا بچه محله مهرآباد مشهد است.

استارتی که زده شد. ماجرای تولد یک ورزشکار شاید داستانی شنیدنی باشد که نتوان آن را در این دو صفحه جای داد. تعداد فوتبالیست‌های بزرگی که از یک محله کوچک به جایی رسیده‌اند، به‌اندازه استقبال و اشتیاق مردم از کسانی که فوتبال را در عین سختی، شیرین بازی می‌کنند، زیاد نیست، اما قابل توجه است؛ به خاطر همین چند وقتی است مصمم‌تر شده‌ام سراغ آدم‌هایی بروم که زندگیشان اندکی با دیگران متفاوت است.

شنیدن درباره زندگی چهره‌های شناخته‌شده لذت‌بخش است و به‌خاطر همین، رسانه‌ها همواره به‌دنبال یک کشف تازه هستند؛ چیزی که بتوانند سال‌ها با خاطره آن زندگی کنند.

 

آرزو برای دیداری تازه

آدم‌هایی هستند که از زمین‌های خاکی برخاسته و به جایی رسیده‌اند و حالا پیداکردنشان در محله‌ای که در آن چشم باز کرده‌اند، سخت است و خیلی‌ها حسرتش را دارند که به اندازه لحظاتی و احوالپرسی کوتاهی هم که شده، با آنها دیداری تازه کنند.

 

هم‌محلی‌ها هم بزرگ شده‌اند

چند وقت است دنبال یک شماره تلفن از غلامرضا عنایتی تمام محله را گشته‌ام و به این بهانه هم‌کلام شده‌ام با آنهایی که مدعی هستند بچگی‌هایشان با غلامرضا در همین زمین‌ها گذشته و با او بزرگ شده‌اند. همه آنها حالا افتخار می‌کنند که بگویند غلامرضا و خداداد بچه‌های جنوب شهر هستند؛ همه آنهایی که حالا به عشق بچه‌محله‌شان توپ می‌زنند و با همان لهجه ساده و صمیمی می‌گویند: «دمت گرم بچه محل»!

 

« عنایتی»، فوتبالیست که هم محله‌ای‌های دوران کودکی او را به اسم آقای گل مهرآباد می‌شناسند

 

نام محله‌مان می‌درخشد

آرزوی بچه‌محل‌های غلامرضا به اندازه نیتشان پاک، ساده و صمیمانه است. هروقت حرف مسابقه و پیروزی می‌شود، اشک در چشم‌هایشان حلقه می‌زند و می‌گویند: غلامرضا را به امام رضا (ع) می‌سپاریم. در همه مسابقات که پرچم ایران بلند می‌شود، انگار نام محله مهرآباد بزرگ می‌شود، می‌درخشد و بعد هم ماندگار می‌شود. حالا همه می‌دانند غلامرضا بچه مهرآباد است.

 

حمید سلام می‌رساند

حتی یکی از همین هم‌محله‌ای‌ها می‌گوید: دوست دارم از طرف من به غلامرضا بگویید «آقای گل مهرآباد! حمید سلام می‌رساند و منتظر است تا یکی از همین روز‌ها بیایی و فلاسک چای را برداریم و بزنیم به کوه... برویم بالا، آن‌قدر بالا که دست هیچ‌کس جز خدا به ما نرسد! بعد بنشینیم و چای بخوریم.»

 

بگویید فراموش نکند

خیلی‌ها هم گلایه دارند از اینکه غلامرضا حالا که پایتخت‌نشین شده، خیلی چیز‌ها را فراموش کرده است. بعد می‌گویند: یواشکی بنویس مهرآباد کم‌برخوردار و مورد کم‌لطفی است. آنها که تا به جایی می‌رسند زود فراموششان می‌شود که کجا بزرگ شده‌اند، توپ زده و زمین خورده‌اند، پایشان خاکی شده، زانو‌هایشان خراش برداشته و زخم شده است... آنها نباید زخم‌های این روز‌ها را فراموش کنند و... من برای همین در تصمیمم مصمم‌تر می‌شوم.

 

تماسی که بی‌نتیجه ماند

شماره را برای بار چندم می‌گیرم، به این امید که یکی از پشت بوق‌های ممتد و یکریز تلفن جواب بدهد، اما هر بار که شماره می‌گیرم، بیشتر دلسرد می‌شوم. می‌دانم نوشتن گزارش بدون گفت‌و‌گو لطفی ندارد؛ حرف‌ها با غلامرضا زیاد بوده است، بعد از همه برد‌ها و باخت‌هایی که غلامرضا با آنها بغض کرده، گریسته، خندیده و حتی یادداشتشان کرده است تا فراموششان نکند.

در زندگی، غلامرضا‌ها زیاد بوده‌اند، اگر یادشان بیاید زندگی در مهرآباد با آن کوچه‌های بلند و آفتابگیرش هنوز هم ادامه دارد. هنوز ظهر تابستانی و داغ، بچه‌ها یواشکی توپ را برمی‌دارند و می‌زنند به دل کوچه و با توری کوچک، یک بازی تماشایی راه می‌اندازند؛ همه آنهایی که فرصت فکر کردن به فوتبال و بازی را ندارند و بیشتر از آن باید کار کنند.

 

آدم‌هایی که زود بزرگ می‌شوند

پسران بزرگ‌شده جنوب شهر معمولا زیاد درس‌خوان نیستند. این را هم‌محله‌ای‌های غلامرضا می‌گویند و اشاره می‌کنند به خیلی از کسانی که زود‌تر از آنکه فکرش را می‌کنند، جذب بازار کار می‌شوند. آدم‌های این قسمت شهر خیلی زود بزرگ می‌شوند. این را پیرمرد مهرآبادی با رویی خوش می‌گوید و ادامه می‌دهد نوع زندگی سخت آنها، پسربچه‌هایشان را جذب دنیای کار و کمک به خانواده می‌کند.

 

رضا عنایتی به‌عنوان کارگر روزمزد با قراردادی سه‌ماهه جذب کارخانه فرش مشهد شد

۱۰سالگی و کارگری

غلامرضا هم مثل بسیاری از بچه‌های محل، از ۱۰سالگی و در تابستان‌ها کارگری را شروع کرد. او تا دبیرستان، هیچ علاقه‌ای به فوتبال نداشت و حتی در زنگ‌های ورزش هم پینگ‌پنگ بازی می‌کرد تا اینکه کم‌کم به‌صورت تفریحی فوتبال را شروع کرد.

 

امیدی به دانشگاه رفتن نداشت

همین شروع ساده باعث علاقه شدید غلامرضا به این رشته ورزشی شد. او به‌سختی در رشته انسانی دیپلم گرفت؛ نه علاقه‌ای به درس خواندن داشت و نه امیدی به دانشگاه رفتن. بعد از این دوره، سریع دفترچه خدمت را گرفت و راهی سربازی شد.

فوتبال نقشی نداشت

در دو سال خدمت سربازی باز هم فوتبال جایگاهی در زندگی‌اش نداشت، مگر در مواقع مرخصی و روز‌های جمعه که رضا بیشتر به خاطر بودن با رفقا و تجدید دیدار‌ها و خاطرات، به زمین خاکی محله می‌رفت و چند دست فوتبال بازی می‌کرد.

 

« عنایتی»، فوتبالیست که هم محله‌ای‌های دوران کودکی او را به اسم آقای گل مهرآباد می‌شناسند

 

به هر چیزی فکر می‌کردم جز فوتبال!

سال۱۳۷۵ دو سال خدمت غلامرضا هم به پایان رسید و فصل تازه‌ای در زندگی‌اش آغاز شد. خودش گفته است: در ۲۱سالگی به دنبال کار مناسب بودم و حتی تا این زمان هم هیچ تصور و رویایی از آینده نداشتم و به هر کاری با توجه به تحصیلات و اندوخته مالی خانواده فکر می‌کردم به‌جز فوتبال!

 

کارگری ساده

رضا به‌عنوان کارگر روزمزد با قراردادی سه‌ماهه جذب کارخانه فرش مشهد شد. او کارگری معمولی و نوع قراردادش طوری بود که هر روز به سر کار نمی‌رفت؛ حقوق چندانی هم نداشت؛ روزی هشت ساعت پای دستگاه با حقوق ماهیانه ۸۰هزار تومان. به خانه که می‌رسید، غروب بود و آن‌قدر خسته می‌شد که حوصله هیچ‌کاری را نداشت.

 

جمعه‌های داغ و فوتبال تماشایی

حالا فقط روز‌های جمعه برایش می‌ماند تا سری به دوستان زمین فوتبال بزند. به‌تدریج بازی رضا آن‌قدرخوب شد که با تشویق دوستان، خود را به تیم کارخانه فرش مشهد معرفی کرد. مربی این تیم غیرحرفه‌ای به‌سختی رضا را پذیرفت. عضویت در تیم کارخانه فرش برای رضا از چند نظر مفید بود. اول اینکه فرصت بیشتری برای تمرین کردن و آموختن مهارت‌های فوتبال می‌یافت. از سوی دیگر کمتر کار می‌کرد. با موفقیت‌های تیم و درخشش رضا، تیم بیشتر به او نیاز پیدا می‌کرد و به این ترتیب قرارداد‌هایش هر سه ماه یک‌بار تمدید می‌شد!

گرچه او فوتبال را به‌صورت جدی و رسمی از سال۱۳۷۶ در تیم آدنیس و زیرنظر علی سیف، آغاز کرد، تصمیم داشت آن را جدی‌تر دنبال کند و فوتبالیستی حرفه‌ای شود تا جایی‌که مثل خداداد باعث افتخار محل و خانواده باشد.

 

رسیدن به رویا‌ها و آرزو‌ها

سرانجام رضا به پیراهن بزرگ‌ترین و بهترین تیم مشهد یعنی ابومسلم می‌رسد و در بالا‌ترین سطح فوتبال کشور، لیگ آزادگان فوتبال را تجربه می‌کند. حالا رضا به رویا‌ها و آرزو‌هایش رسیده بود. رضا عنایتی توانست در تیم‌های ابومسلم خراسان و استقلال تهران، سه بار آقای گل بازی‌های لیگ ایران شود و نیز بیشترین تعداد گل را در لیگ بر‌تر به ثمر رساند. او همچنین پس از مدتی بازی در لیگ امارات دوباره به استقلال بازگشت.

غلامرضا عنایتی روز ۱۲تیر۱۳۷۸ ازدواج کرد. همسرش، دخترعمه او بود و از این ازدواج صاحب سه پسر شد که نامشان معین، عماد و امید است.

هم‌محله‌ای‌های مهرآبادی ما حالا که نام غلامرضا می‌آید، برای سلامتی‌اش دعا می‌کنند و می‌گویند: آقای گل! مواظب خودت باش و هروقت سری به مشهد زدی، یاد ما کن... من در سکوت به دعایشان «آمین» می‌گویم.

 

*این گزارش در شماره ۵۸ شهرآرا محله منطقه ۵ مورخ ۱۰ تیرماه ۱۳۹۲ منتشر شده است.

کلمات کلیدی
آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44