کد خبر: ۱۳۰۹۲
۱۴ مهر ۱۴۰۴ - ۱۰:۰۰
خاطره رزمنده محله آقامصطفی خمینی از شب عملیات والفجر ۳

خاطره رزمنده محله آقامصطفی خمینی از شب عملیات والفجر ۳

درست دو شب مانده به عملیات، موتور برقی که برای بخش امدادی آورده بودند، کار نمی‌کرد و مشکل از ژنراتورش بود که از کار افتاده بود. علی قاضی توانست این گره را باز کند؛ کاری که هیچ‌کس فکر نمی‌کرد به دست یک نوجوان تازه‌کار انجام شود.

خاطرات سال‌های جنگ در ذهن علی قاضی شهروند محله آقامصطفی خمینی هنوز زنده و روشن است. هر بار که لب به روایت می‌گشاید، جزئیات را چنان بادقت و وضوح تعریف می‌کند که انگار همه‌چیز همین دیروز اتفاق افتاده است. او سال۱۳۶۲، وقتی تنها شانزده سال داشت، راهی خط مقدم شد.

سه سال بعد، در آذر۱۳۶۵ و در عملیات کربلای۴، نفسش به زهر گاز‌های شیمیایی آغشته شد و برای همیشه نشانی از جنگ در وجودش ماند. با این حال، درمیان خاطرات بی‌شمار او، یکی از روایت‌ها همچنان برجسته‌تر است؛ این خاطره برمی‌گردد به مرداد سال۱۳۶۲؛ روز‌هایی داغ و پراضطراب پیش از آغاز عملیات والفجر۳.

درست دو شب مانده به عملیات، گرهی سخت در کار هم‌رزمانش افتاد و علی قاضی توانست این گره را باز کند؛ کاری که هیچ‌کس فکر نمی‌کرد به دست یک نوجوان تازه‌کار انجام شود.

 

دستور فرمانده برای جابجایی من

علی قاضی مدتی پیش از رفتن به جبهه، عضو بسیج محله شده بود. با وجود سن کم، در تظاهرات انقلاب شرکت کرده و خیلی زود پایش به فعالیت‌های انقلابی باز شده بود. با شروع جنگ، برخلاف میل خانواده، تصمیم گرفت راهی خط مقدم شود. از کودکی کنار برادرش در مغازه برق‌کشی و تعمیرات، کار می‌کرد و هرگز تصور نمی‌کرد این مهارت روزی در سخت‌ترین شرایط به کارش بیاید.

وقتی کسی به تو اعتماد می‌کند، حتی اگر جوان و تازه‌کار باشی، جرئت پیدا می‌کنی که قدم بزرگ برداری و مسئولیت قبول کنی

خودش روایت می‌کند: دو شب مانده بود به آغاز عملیات والفجر۳؛ عملیاتی که هدفش آزادسازی مهران بود. همان شب، فرماندهان که شنیده بودند من کار فنی و برقی بلدم، به‌سراغم آمدند و گفتند باید فوری به منطقه عملیاتی بروم.

او را شبانه به محلی بردند که زیر کوه ساخته شده بود؛ جایی که به‌عنوان اورژانس صحرایی درنظر گرفته بودند تا مجروحان را بی‌درنگ به آنجا منتقل کنند.

 

راه افتادن موتور برق

به او توضیح دادند که اینجا بخش امدادی منطقه است که برای انتقال سریع مجروحان ساخته‌اند. موتور برقی که آورده بودند، کار نمی‌کرد و مشکل از ژنراتورش بود که از کار افتاده بود.

خودش تعریف می‌کند: آنجا چندبرق‌کار باتجربه بودند که هرچه تلاش کردند، نتوانستند موتور را راه بیندازند. من نوجوان بودم؛ با خودم گفتم از من چه انتظاری می‌رود؟ استرس گرفتم و مدام فکر می‌کردم چطور از پس این کار بربیایم. اما فقط به خدا توکل کردم و تمام تمرکز و دقتم را پای این کار گذاشتم.

در اوج دلهره، خاطره‌ای در ذهن علی جرقه زد؛ سال‌ها قبل در مغازه برادرش، دیده بود که کسی با همین مشکل آمده بود. همیشه کار‌های برادرش را بادقت زیرنظر می‌گرفت تا چیزی یاد بگیرد. حالا همان تصویر در ذهنش روشن شد. همان کاری را کرد که برادرش آن روز کرده بود و ناگهان موتور برق روشن شد و به کار افتاد.

 

اعتماد به جوان‌ها

هم‌رزمان علی، وقتی موتور برق به کار افتاد، او را در آغوش گرفتند و تبریک گفتند. اما فرمانده‌اش با لبخندی مطمئن گفت: می‌دانستم که علی از پس این کار برمی‌آید.

علی قاضی توضیح می‌دهد که همین اعتماد فرماندهان و همراهانش به او، انگیزه‌ای شد برای ادامه مسیر و مقاومت در سخت‌ترین روز‌های جبهه و جنگ: «وقتی کسی به تو اعتماد می‌کند، حتی اگر جوان و تازه‌کار باشی، جرئت پیدا می‌کنی که قدم بزرگ برداری و مسئولیت قبول کنی.

این تجربه به من نشان داد که جوان‌ها، حتی نوجوانانی که به چشم دیگران، کم‌تجربه می‌آیند، می‌توانند نقش‌های مهم و تأثیرگذار ایفا کنند اگر فرصتی برای نشان دادن توانایی‌هایشان داشته باشند. اعتماد به نسل جوان نه‌تنها به پیشرفت کار‌ها کمک می‌کند، بلکه روحیه و انگیزه‌ای ایجاد می‌کند که در شرایط سخت، به مثابه موتور محرک مقاومت و خلاقیت عمل می‌کنند.»

 

* این گزارش دوشنبه ۱۴ مهرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۴۲ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44