کد خبر: ۱۲۷۱۹
۰۴ دی ۱۴۰۴ - ۱۵:۰۰
زهرا خانم در اکشی‌بافی، قلاب‌بافی و بافتنی استاد است

زهرا خانم در اکشی‌بافی، قلاب‌بافی و بافتنی استاد است

زهرا حداد هنر بافندگی‌اش را بهانه‌ای قرار داد برای رفت‌وآمد بیشتر با همسایه‌ها و آموختن آنچه در چنته دارد به عنوان زکات علمش به آن‌ها. البته این به تعبیر خودش یعنی «یک تیر و چند نشان».

بچه که بودم وقتی سوز سرما نوید زمستان را می‌داد، مادرم میل‌های بافتنی‌اش را برمی‌داشت، کنار بخاری می‌نشست و با انگشتان ظریفش برای من کلاه و شال‌گردن سر‌می‌انداخت. یادم هست دو زانو روبه‌رویش می‌نشستم و نگاه شاد و منتظرم را قلاب می‌کردم به نخ‌هایی که رج‌به‌رج در هم تنیده می‌شد و بالا می‌رفت و در عرض چند ساعت می‌‌شد یک کلاه و شال‌گردن؛ یادگار گرم مادرم برای روز‌های سرد زمستانی‌ام.  ‌

یادش به‌خیر؛ همان شب کلاه و شال‌گردن را در آغوش می‌گرفتم و با رویاهای کودکانه‌ام به خواب می‌رفتم. دلم می‌خواست هرچه زودتر صبح شود تا برف‌بازی را بهانه کنم، به کوچه بروم و پز کلاه و شال‌گردن صورتی‌ام را به دختر همسایه‌مان بدهم.

یک تیر و چند نشان

در سرمستی همین افکار، کلاه و شال‌گردن و عروسک کاموایی بابا‌نوئل را در آغوش گرفته‌ام که صدای احوالپرسی زهرا حداد وقتی با چای داغ به اتاق می‌آید، مرا به خود می‌آورد. از محوشدنم در کارهای او بین همسایه‌های صمیمی‌اش کمی خجالت‌ می‌کشم و بافتنی‌ها را سر جایشان می‌گذارم و گوشه‌ای می‌نشینم تا آماده شنیدن حرف‌هایش باشم. این‌بار بهانه‌ام برای آمدن به محله الهیه مشهد هم‌صحبتی با هنرمندی است که اکشی بافی، قلاب‌بافی و بافتنی را به بهترین شکل بلد است و با این هنرش یک پاتوق گرم در محله ایجاد کرده. 

با وجودی که خانم حداد دو سالی می‌شود به این محله از شهر نقل‌مکان کرده، توانسته با همسایه‌های محل سکونتش رابطه دوستانه‌‌ای برقرار کند و هنر بافندگی‌اش را بهانه‌ای قرار دهد برای رفت‌وآمد بیشتر با همسایه‌ها و آموختن آنچه در چنته دارد به عنوان زکات علمش به آن‌ها. البته این به تعبیر خودش یعنی «یک تیر و چند نشان».

کنجکاو می‌شوم بدانم این هنرمند خوش‌ذوق محله امیریه لابه‌لای کدام برگه‌های دفتر زندگی‌اش آغاز یادگیری بافتنی‌اش را نگاشته است که چهره خندانش را رو به من می‌کند و می‌گوید: از ۱۵ سالگی بافتنی می‌کردم و ۳۳ سال از اندوختن تجربه‌ام می‌گذرد.

یادم هست آن روز‌ها مادرم با وجود تمام هنرمندی‌اش در بافندگی نمی‌توانست هنرش را به من آموزش دهد و من ساعت‌ها پابه‌پای او می‌نشستم و به حرکت دست‌هایش خیره می‌شدم تا با عشقی که به این هنر داشتم، چیزی از هنر او بیاموزم اما از من تنها نگاه بود و از مادرم رج‌ها را یکی پس از دیگری بالابردن. خیلی دلم می‌خواست این هنر را از او یاد ‌بگیرم اما مادرم بافنده تجربی بود و نمی‌دانست چطور باید هنرش را یادم دهد.

 

ترمیم میل‌ها با ته خودکار

یادم است نخستین میل‌هایی که به قصد بافتنی همراهم شد، میل‌های بافتنی کهنه مادرم بود که مهره انتهایشان گم شده بود و مادرم می‌خواست آن‌ها را دور بیندازد اما من با ته خودکار آن‌ها را ترمیم کردم و به همراه یک کلاف همه‌جا همراهم بود.

میل‌های بافتنی کهنه مادرم بود و مادرم می‌خواست آن‌ها را دور بیندازد اما من با ته خودکار آن‌ها را ترمیم کردم

 

همیشه دو میل و کاموا در کیفم بود

نگاهش را روی میل و بافتنی نیمه‌کاره‌ای که در دستش مانده، می‌اندازد و به‌سرعت یک رج را بالا می‌برد و در همان حال ادامه می‌دهد: همیشه در مدرسه، اتوبوس و حتی مهمانی‌ها وسایل بافتنی‌ام همراهم بود و از هر کسی چیزی می‌آموختم؛ در سال‌های گذشته همه بافت‌ها را به‌صورت تجربی یاد گرفتم و با نوآوری خودم و بهره‌گیری از کتاب‌های آموزشی طرح‌های زیبایی خلق می‌کردم.

 

همسایه‌های صمیمی

در این روزهای زمستانی هیچ‌چیز به اندازه هم‌صحبتی و هم‌نشینی با کسانی که تو را می‌فهمند گرمت نمی‌کند. زهرا حداد بین همسایه‌ها چند نفر را به عنوان دوست خانوادگی انتخاب کرده و با آن‌ها رابطه‌ای گرم و صمیمی دارد؛ دوستانی که مانند خودش خوب می‌بافند و گاه برای کارهایش طرح‌های تازه می‌دهند.

او می‌گوید: بیشتر روزها دور هم جمع می‌شویم و لباس می‌بافیم. البته ناگفته نماند که دخترم در ایده‌پردازی طرح‌هایم خیلی به من کمک می‌کند. کمی خودش را روی مبل جابه جا می‌کند و ادامه می‌دهد: بافتنی بخش بزرگی از زندگی‌ام را به خود اختصاص داده تا جایی که از بس میل و نخ در دست گرفته‌ام، انگشتانم درد گرفته است.

 

در آرزوی راه‌اندازی یک کارگاه بافندگی 

میل و کاموایی را که در دست دارد، روی میز می‌گذارد و می‌گوید: دوست دارم شرایطی فراهم شود تا دوره‌هایی بگذارم و بتوانم همه خانم‌های این منطقه را جمع کنم و این هنر را به آن‌ها آموزش دهم.

او ادامه می‌دهد: در حال حاضر نیز با علاقه فراوان سفارش و هنرجو می‌پذیرم. به این قسمت از صحبتش که می‌رسد، می‌گوید: تا حالا بارها با دوستانم تصمیم گرفته‌ایم یک کارگاه کوچک بافندگی راه‌اندازی کنیم تا علاوه‌بر کسب درآمد، این هنر زیبا را به اهالی منطقه آموزش دهیم اما راستش را بخواهید هزینه این کار زیاد است و در حال حاضر امکاناتش برایمان فراهم نیست.

 

کمبودهای محله

کم‌کم وقت خداحافظی می‌شود. حداد در پایان می‌گوید: از شما خواهش می‌کنم در گزارشتان به این نکته هم اشاره کنید که این منطقه با وجود همه خوبی‌ها و هوای پاک و صمیمیت اهالی‌اش، از کمبودهایی مانند نبود مسجد و امکانات تفریحی و ورزشی مناسب برای خانم‌ها رنج می‌برد که اگر این کمبودها برطرف شود، پیوند بین اهالی نیز بیشتر خواهد شد. 

 

* این گزارش پنج شنبه، ۵ بهمن ۹۱ در شماره ۲۵ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44