کد خبر: ۱۲۴۱۵
۱۵ مهر ۱۴۰۴ - ۱۴:۰۰
«پدر اژدری» کمیته شماره یک را پایه‌گذاری کرد

«پدر اژدری» کمیته شماره یک را پایه‌گذاری کرد

«پدر اژدری» ۸۰ ساله، قدیمی محله بهمن است که روز‌های انقلاب و شور وصل امام، او را به راه‌های خوبی کشانده بود. این جریان تا پیروزی انقلاب و حتی پس از آن و تا زمان جنگ هم ادامه داشت.

آن روز‌ها آسمان دلگیر بود. ابر غرش می‌کرد. ماه کم‌سو‌تر شده بود. زیر آسمان خدا چه جنایت‌ها که نمی‌شد و چه خون‌ها که به ناحق نمی‌ریخت... 

همه اینها و ظلم‌های پس پرده دیگر بود که آخر مردم را جان به لب کرد و مهر از لب‌ها برداشت. همان زمان‌ها بود که همه‌جا پچ‌پچ‌هایی پیچید. دهان‌به‌دهان، همه نَقل امام (ره) را نُقل شیرین دهانشان در آن تلخی‌ها کردند و کم‌کم در میان تاری دید مردم در آن اوضاع وخیم، روشنی زیبایی انعکاس پیدا می‌کرد. همه می‌گفتند اگر امام بیاید...

«پدر اژدری» ۸۰ ساله، قدیمی محله بهمن مشهد، یکی از همین آدم‌هاست که آن روز‌ها انقلاب و شور وصل امام، او را به راه‌های خوبی کشانده بود. انگار او از همان کودکی برای این روز‌ها تربیت شده بود. قنبر‌علی جزو معدود کسانی است که پای ثابت تمام راهپیمایی‌ها بودند. این دسته آدم‌ها همان‌ها بودند که در روز‌های انقلاب، هر صبح پیش از طلوع آفتاب از خانه می‌زدند بیرون و تا غروب در خیابان‌ها ویلان و سرگردان فعالیت‌های انقلابی بودند. پاتوقشان منزل آیت‌ا... شیرازی بود و از او خط‌مشی می‌گرفتند. این جریان تا پیروزی انقلاب و حتی پس از آن و تا زمان جنگ هم ادامه داشت.

تصویر جان‌گداز جنایت!

برای هر فرد انقلابی آن روزها شرکت در فعالیت‌های انقلابی از همه‌چیز مهم‌تر بود. خانواده‌ها هم هرطورکه بود، خودشان را با این شرایط سرپرست‌هایشان وفق می‌دادند و سختی‌های بیشتری را متحمل می‌شدند. یک انقلابی از صبح سحر از خانه می‌زد بیرون و شاید فقط با یک وعده غذا تا دم غروب سختی فعالیت‌هایی چون تظاهرات را به جان می‌خرید؛ «هر روز از کوچه‌ها دزدکی عبور می‌کردیم و کنار این عبور، کلی فعالیت‌های انقلابی انجام می‌دادیم.

شرکت در جلسات، پخش اعلامیه‌ها، شرکت در تظاهرات و خیلی فعالیت‌های دیگر باعث شده بود آن روز‌ها خانواده‌‌های ما کمتر ما را ببینند. خانه آیت‌ا...شیرازی محل تبادل اطلاعات و گرفتن سرمشق بود. جایی بود که انقلابی‌ها می‌آمدند تا با هم متحد شوند تا اگر ضدانقلاب‌ها که تعدادشان خیلی بیشتر از ما بود خواستند آسیبی به آن‌ها برسانند خود را حفظ کنند.»

قنبرعلی اژدری یادش هست روز‌های پیش از انقلاب را و خاطراتی که بیشترش برای انقلابی‌ها تلخ‌تر از زهر بود. آن روز لعنتی با تمام جزئیات در خاطرش مانده؛ همان روز که بار‌ها به‌خاطر آن چشمانش پراشک شده است؛ همان روز که...

«یکی سراسیمه آمد خانه آیت‌ا... شیرازی و اطلاع داد ماموران شاه به بیمارستان امام‌رضا(ع) حمله کرده و مردم را به خاک و خون کشیده‌اند. همه به‌سرعت حرکت کردیم. در مسیر آن‌ها سوار بر تانک‌ها جلوی ما را می‌گرفتند و نمی‌گذاشتند پیش برویم.

دور میدان مقابل بیمارستان چند تانک با سوار‌هایی مسلح سدراهمان شدند تا داخل نشویم. پسر آیت‌ا... شیرازی که همراهمان بود، جلو رفت و همه به‌دنبالش راه افتادیم. از گلوله‌ها هراسی نداشتیم و همه عزممان را جزم کردیم تا هرطور شده وارد بیمارستان شویم و مجروحان را نجات دهیم.

در بیمارستان ماشین‌های پزشکان از گلوله پر از سوراخ بود. وارد بخش اطفال که شدیم، در کمال ناباوری دیدیم یک مرد و یک نوزاد به شهادت رسیده‌اند. سرُم‌ها از دست بچه‌ها کشیده شده بود. به بعضی که بر روی تخت خود بودند، گلوله اصابت کرده بود و پیکر زخمی‌ برخی بزرگ‌ترها هم اطراف اتاق‌ها افتاده بود. از ناراحتی و بغض نمی‌دانستیم چه‌کار کنیم.

همه شوکه شده بودیم اما هنوز به بخش‌های دیگر هم باید سر می‌زدیم و مجروحان را نجات می‌دادیم. در جای دیگری از بیمارستان گاز اشک‌آور انداخته بودند و بیمارها روی تخت‌هایشان با مرگ دست‌وپنجه نرم می‌کردند. اوضاع خیلی وحشتناک بود؛ آن‌قدرکه بین این همه فعالیت انقلابی که شرکت کردم، فقط این صحنه‌ها را با تمام جزئیات در یاد دارم. آن روزها ماموران طاغوت جنایت‌ها می‌کردند و خون‌ها می‌ریختند»!

 

«پدر اژدری» پس از انقلاب با دوستانش کمیته شماره یک را پایه‌گذاری کردند

 

سختی‌هایی که به‌خاطر انقلاب بخشیده شد

آن روز‌ها زندگی به این سختی نمی‌گذشت؛ مردم قانع بودند به کمترین‌ها. خیلی‌ها کشاورز بودند و با ۱۰۰ من گندم که محصول خودشان بود، قوت یک سالشان را مهیا می‌کردند. حاجی‌اژدری هم آن روز‌ها زندگی‌اش با کشاورزی و زراعت می‌گذشت و غذای سفره‌اش همان نان ساده خانگی بود.

طوبی یاوری، همسر حاج‌آقا هم جزو همان همسر‌های وفاداری بود که آن روز‌ها به‌خاطر پیروزی انقلاب بزرگ‌ترین فداکاری‌ها را به جان می‌خرید. او که حالا یک‌سال‌ونیم از درگذشتش سپری شده، آن زمان با هشت‌فرزند و گله‌داری و خانه‌داری روز‌های سخت زندگی را به‌تنهایی و دور از قنبر‌علی اژدری گذرانده بود.

چشمان حاجی‌اژدری به قاب عکس بانویی بر روی دیوار دوخته شده است. می‌گوید: «طوبای من در این راه خیلی سختی کشید ولی بعد‌ها با بردنش به سفر‌های زیارتی مکه و کربلا و سوریه سعی کردم دلش را به دست آورم. نمی‌دانم او مرا بخشیده است یا نه»!

طوبای من در این راه خیلی سختی کشید ولی بعد‌ها با بردنش به سفر مکه و کربلا دلش را به دست آوردم

او اضافه می‌کند: «یادم می‌آید یکی از همان روز‌های سخت ماموران رژیم شاه در نبود من به خانه حمله کردند و با سنگی که به شیشه زدند، سر همسرم را شکستند.»

عروس خانواده که تا این بخش از کلام حاجی‌اژدری حرف‌ها را فقط گوش می‌دهد، در اینجا دوست دارد کلماتی را ضمیمه کند. می‌گوید: «عموقنبر‌علی بسیار مهربان و دلرحم است و هیچ‌گاه نمی‌گذارد دل کسی از او آزرده شود؛ به همین دلیل حاج‌خانم تمام سختی‌هایی را که در لحظه‌های نبود پدر شوهرم بر دوش کشیده بود، در لحظه فوتش به پیروزی انقلاب بخشید و چشم‌هایش را با رضایت از همسرش روی هم گذاشت.»

 

از سرباز‌های فراری تا بوق شاد تانک‌ها

«آن روز‌ها انقلابی‌ها از سربازی فرار می‌کردند تا اینکه پس از مدتی ارتش با مردم همراه شد. همه از این جریان خیلی خوشحال شدیم. به خیابان‌ها ریختیم و سوار بر تانک‌ها فریاد شادی سرمی‌دادیم.» پس از پیروزی انقلاب هم حاجی‌اژدری بیکار ننشست و با دیگر همراهانش نخستین کمیته انقلاب را در محدوده خواجه‌ربیع راه‌انداختند؛ مرکزی که موسوم به «کمیته شماره‌یک» شد.

کار در کمیته تا دو سال فی‌سبیل‌ا... بود و هیچ درآمدی هم نداشت، اما پس از آن خدمت حاجی رسمیت پیدا می‌کند و ۷۰ تومان حقوق برایش مقرر می‌شود. سن‌وسال و بزرگ‌تری او و البته تجربه پروپیمانش در فعالیت‌های انقلابی در این مقطع لقب «پدراژدری» را میان بچه‌های کمیته برایش به ارمغان می‌آورد.

حاج‌آقا می‌گوید: «کار در کمیته‌ها به‌نحوی بود که باید بر محله نظارت می‌کردیم و نمی‌گذاشتیم امنیت جانی و مالی مردم به خطر بیفتد. ما کسانی را که برای دیگران مزاحمتی ایجاد یا مثلا مشروبات الکلی مصرف می‌کردند، دستگیر می‌کردیم و در کل فعالیت‌هایی که حفاظت از مردم نام داشت، سهیم بودیم.»

 

با قیچی ریز‌ریزت می‌کنند!

«پس‌از مدتی مسئولیت‌ها تفکیک شد. قرار شد من در بخش مواد مخدر فعالیت داشته باشم. با دستگیری خرده‌فروشان و روش‌های خاصی، عمده‌فروشان را دستگیر می‌کردیم. در این کار چنان پیش رفته بودیم که برادرم محمود روزی مرا دید و گفت قنبر از این فعالیت‌ها بیا بیرون. با این دشمن‌هایی که تو بین موادفروشان داری، روزی تو را در خانه‌ات با قیچی ریزریز می‌کنند!»

برادرم محمود می‌گفت: با این دشمن‌هایی بین موادفروشان داری، روزی تو را در خانه‌ات با قیچی ریزریز می‌کنند!

اژدری ادامه می‌دهد: «گوشم بدهکار این حرف‌ها نبود. می‌خواستم مردم را از این بلای خانمان‌سوز نجات دهم. در راه انجام این عملیات‌ها سعی‌ام بر این بود که حق هیچ کسی ضایع نشود و حتی با عمده‌فروشان هم رفتار‌ خشونت‌آمیزی نداشتم.»

حاج‌قنبرعلی در توضیح یکی از فعالیت‌های سال‌های کمیته می‌گوید: «پول می‌دادیم به خرده‌فروشان تا از عمده‌فروشان مواد بخرند و کم‌کم مقدار مواد را بیشتر می‌کردیم و یک‌بار در سفارشی عمده همه می‌ریختیم و خریدار و فروشنده هر دو را دستگیر می‌کردیم.»

او عنوان می‌کند: «بعضی‌وقت‌ها هم برای دستگیری عمده‌فروشانی که خطرناک بودند مثل یک فروشنده وارد عمل می‌شدیم و با ارائه اندکی مواد مرغوب به آن‌ها سفارش عمده می‌گرفتیم و بعد به‌جای مواد مخدر هسته‌های خرما را خارج و خرماها را له می‌کردیم و در کیسه‌هایی به آن‌ها می‌دادیم.

از آن‌ها می‌خواستیم تا وارد خودرو‌یشان نشده‌اند، مواد را امتحان نکنند و زمانی که وارد خیابان می‌شدیم تا برای حمل مواد تقلبی به آن‌ها کمک کنیم، عده‌ای مامور از چهارطرف به ما حمله می‌کردند و ما را همراه آن‌ها می‌گرفتند تا آن‌ها شک نکنند.»

 

درخدمت خانواده

بعد از هفت‌سال فعالیت در این حوزه قنبر‌علی اژدری به دلایل شخصی از فعالیت در کمیته استعفا داد و باز به اصل خود و زندگی‌اش و فعالیت‌های عادی یک سرپرست خانوار برگشت. حوالی همان زمان پسرش علی هم که محافظ آیت‌ا... طبسی بود استعفا داد و برای کمک، به پدر و خانواده پیوست.

قنبر‌علی اژدری دوباره کشاورزی شد که به خانواده‌اش خدمت می‌کند و باز هم ‌در محیط خانواده دوست دارد دل همه را به دست بیاورد؛ به‌ویژه دل همسرش را که دشواری‌های بسیاری را در زندگی با او پشت‌سر گذاشته بود.

 

«پدر اژدری» پس از انقلاب با دوستانش کمیته شماره یک را پایه‌گذاری کردند

 

مرد انقلابی، مرد روزهای جنگ

زمان جنگ تحمیلی، هرکسی که به کشور و باورش علاقه داشت، می‌کوشید سهم خود را در دفاع مقدس ایفا کند؛ ازجمله قنبرعلی که مانند همه انقلابی‌ها خودش و فرزندانش را موظف به شرکت در جنگ کرد. باوجود اینکه مدت طولانی در جبهه نبود، همان چند ماه هم سعی می‌کرد بهترین رزمنده باشد.

در جبهه کردستان، سنگری که در پای کوه حفر شده بود، همه را یاد ایده‌های بکر پدر اژدری می‌انداخت: «آن کوه فاصله بین ما و عراقی‌ها بود. آن‌قدر نزدیک بودیم که صدای میخ‌کوبیدن عراقی‌ها را به‌خوبی می‌شنیدیم.

باید سنگری درست می‌کردیم که از تیررس آن‌ها دور بماند. کوه را حفاری کردم و حفره‌ای داخل آن ساختم که شد سنگرمان. هرچه گلوله و خمپاره می‌آمد این طرف کوه از سنگر ما رد می‌شد و خون عراقی‌ها را به جوش آورده بود.»

ظرافت نگاهش در آخرین حرف‌هایی که بین‌ ما رد و بدل می‌شود، لطافت روحش را اثبات می‌کند. می‌گوید: «همیشه گفته‌ام فقط ما انقلابی‌ها این انقلاب را به وجود نیاوردیم. همه مردم خواستند که انقلاب را امام بیاورد و به عقیده من حتی همان زن‌های کولی که پس از انقلاب سر چهارراه‌ها اسپند دود می‌کردند در پیروزی انقلاب سهیم هستند.»

 

* این گزارش یکشنبه، ۱۳ بهمن ۹۲ در شماره ۹۰ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44