کد خبر: ۱۱۷۶۰
۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۳:۰۰
روایت شیر مردان ایستگاه آتش‌نشانی ۱۸

روایت شیر مردان ایستگاه آتش‌نشانی ۱۸

ایستگاه ۱۸ آتش‌نشانی محله شهیدآوینی، ایستگاهی کوچک است که شیرمردانی بزرگ، در آن حضور دارند، آتش‌نشانانی که ۸۰ درصد عملیات‌های نجات منطقه را به‌تنهایی انجام می‌دهند.

اینجا ایستگاه ۱۸ آتش‌نشانی درمحله شهیدآوینی است. ایستگاهی کوچک که شیرمردانی بزرگ، آنجا گوش‌به زنگ نجات جان انسان‌ها ایستاده‌اند تا حداکثر ظرف چهاردقیقه خودشان را به محل حادثه برسانند. آتش‌نشانانی که با تمرین، قدرت خلاقیت خود را افزایش می‌دهند تا در حوادث مختلف قادر به گرفتن تصمیمی درست باشند.

جان‌برکفانی که در هرعملیات خودشان نیز در معرض حوادثی همچون سقوط، سوختن و آوار قرار می‌گیرند. این ایستگاه در دسته‌بندی‌های ایستگاه‌های آتش‌نشانی، کوچک به‌شمار می‌رود، اما به‌قول تیموری، مدیر منطقه، علاوه بر انجام عملیات اطفای حریق، به ستِ اولیه نجات نیز مجهز است و نیرو‌ها آموزش‌های لازم در این زمینه را دیده‌اند، به‌گونه‌ای‌که ۸۰ درصد عملیات‌های نجات منطقه را به‌تنهایی انجام می‌دهند.

 

شهادتینشان را خوانده بودند

ابوالفضل تیموری، مدیر منطقه با ۲۵ سال سابقه کار: سال ۷۱ استخدام شدم. آن زمان ایستگاه ۶ مفتح تازه افتتاح شده بود. فقط دو دستگاه تنفس قدیمی داشتیم و سعی می‌کردیم در عملیات‌های خاصی که شهروندی گرفتار شده است، از آنها استفاده کنیم. در سایر عملیات‌ها نیز دستمالی را خیس می‌کردیم و روی دهان و بینی‌مان می‌گذاشتیم و سینه‌خیز تا کانون حریق می‌رفتیم، اما امروز در احداث ایستگاه‌ها و تامین تجهیزات، رشد خیلی خوبی داریم، به‌طوری‌که مشهد بعد از تهران حرف اول را در این زمینه می‌زند.

یکی از عملیات‌هایی که برایم به‌یادماندنی شد، مربوط به آتش‌سوزی هتل‌آپارتمانی در حدود چهارماه پیش در منطقه مرکزی شهر می‌شود. آتش‌سوزی در طبقه منهای ۲ این هتل‌آپارتمان ده‌طبقه‌ای اتفاق افتاده بود و دود از طریق داگ‌ها به سایر طبقات رسیده بود و از همه پنجره‌ها با فشار زیادی بیرون می‌زد.

هشت نفر گیر کرده بودند که با تلاش بچه‌ها بیرون آورده و به بیمارستان فرستاده شدند. حوالی عصر مشغول پاک‌سازی بودیم که آنها به هتل بازگشتند و خانمی شیرازی نزدیک آمد و گفت اگر چند لحظه دیرتر رسیده بودید، ما تمام کرده بودیم و حتی من و شوهرم اشهد خودمان را خوانده بودیم. چندسال پیش هم حادثه ریزش چاه عمیق داشتیم که مقنی زیر آواری شش‌متری دفن شده بود ولی با ۱۸ ساعت تلاش، سرانجام توانستیم او را زنده بیرون بیاوریم.

 

سوختن کامل بچه‌ای که کنار بخاری نفتی خوابیده بود

علی‌اکبر حکم‌آبادی، سرپرست ایستگاه‌های ۸، ۱۸ و ۴۲ با ۲۵ سال سابقه کار: کار آتش‌نشانی پر از استرس است؛ البته این استرس برای از دست دادن جان خودمان نیست، بلکه برای حفظ جان شهروندانی است که در معرض خطر قرار گرفته‌اند، حتی سر این استرس‌ها دچار بیماری دیابت شدم و باید روزی سه‌بار انسولین تزریق کنم.

در طول مدت کار‌ی‌ام، حوادث ناگوار زیادی پیش آمده است. یکی از بدترین آنها به سال ۱۳۸۷ بازمی‌گردد که فرمانده شیفت ایستگاه ۸ بودم. منزلی در مهر مادر دچار حریق شده بود و زمانی که آتش را خاموش کردیم، متوجه شدیم کودکی دوساله که کنار بخاری نفتی خوابیده بود، به‌طورکامل سوخته است، طوری‌که حتی استخوان دست‌هایش ریخته بود. از آن‌طرف پنج‌دقیقه پس از حضور ما در محل، پدر و مادر کودک هم رسیدند و با نگرانی و حیرانی سراغ فرزندشان را گرفتند. اوضاع خیلی بدی بود. تصمیم گرفتیم برای اینکه فرزندشان را در چنین وضعیتی نبینند، او را زیر اورکت یکی از ماموران مخفی کنیم و به اورژانس تحویل دهیم.

به والدین کودک هم گفتیم که بچه‌ای در خانه نبوده و شاید همسایه‌ای او را با خود برده است تا آرام شوند. زمانی که پرسیدم چرا خانه را با در باز رها کرده و رفته‌اید، گفتند معلولی ویلچری در جوی می‌افتد و به او کمک می‌کنند تا به مقصدش که دو کوچه بالاتر بوده، برود.

 

روایت سه شیر مردان ایستگاه آتشنشانی ۱۸  محله« آوینی»

 

قفس پرنده و یک جلد قرآن را بیرون گذاشته بود

حسن عباسی‌مقدم، فرمانده شیفت با ۹ سال سابقه کار: زن و شوهری دعوایشان شده و مرد، خانه را ترک کرده بود. زن هم خودش را در خانه حبس کرده و آنجا را به آتش کشیده بود. زمانی که به محل حادثه واقع در کوچه سراب، خیابان ملک‌الشعرای بهار رسیدیم، دیدیم که خانم، قفس پرنده کوچکش را همراه با یک جلد قرآن و یک کتاب دعای کوچک بیرون گذاشته است تا در آتش نسوزد. سریع او را بیرون آوردیم.

ماموران اورژانس گفتند اگر چندثانیه دیرتر می‌رسیدید، او مرده بود. خلاصه اینکه لذت نجات دادن جان انسان‌ها برای همیشه همراه آدم می‌ماند.

 

خدا را شکر که شرمنده نشدم

عباس پورجمشید، سی‌ودوساله با ۵ سال سابقه کار: راننده هستم و علاوه بر رساندن نیرو‌ها به محل حریق، وظیفه کنترل پمپ و آبرسانی را هم برعهده دارم. یادم می‌آید در نخستین ماموریتم، به‌عنوان راننده لودر به کارخانه نخ مشهد در جاده شاندیز اعزام شدم. حریق بزرگی اتفاق افتاده بود و خسارت زیادی دربرداشت، به‌طوری‌که قسمتی از سقف سوله ریخته بود و سمت دیگر هم فنسی قرار داشت که مانع رسیدن بچه‌ها به کانون آتش می‌شد.

به من دستور دادند با لودر آن فنس را بردارم و مسیر را باز کنم. دود شدیدی همه‌جای سوله را گرفته بود و من چیزی را نمی‌دیدم. وحشت کرده بودم و نمی‌دانستم کجا هستم و باید به کجا بروم که ناگهان محکم با ستونی برخورد کردم. مانده بودم چه‌کار کنم که ناگهان یاد لباس‌های شب‌نمای بچه‌ها افتادم. هرطوری بود باید خودم را ثابت می‌کردم؛ برای همین بیرون رفتم و گفتم هیچ چیزی نمی‌بینم و دو نفر از بچه‌ها را بفرستید تا دو طرف جایی که باید پمپ بزنم، بایستند. سرانجام آنها آمدند و من هم توانستم راه را باز کنم و شرمنده نشوم.

حادثه‌ای که چند هفته آزارم داد

مصطفی علی‌محمدی، بیست‌وهشت‌ساله با ۳ سال سابقه کار:حدود چهارماه پیش انفجار خمپاره در یک ضایعاتی، به آتش‌نشانی اعلام شد. وقتی رسیدیم، ماموران آتش‌نشانی از سه ایستگاه ۸، ۱۸ و ۴۲ به محل اعزام شده بودند. مکان مدنظر یک انبار برش آهن بود که در آن، از ۱۵۰ پوکه خمپاره به شکل ضایعات، نگهداری می‌شد. گویا هنگام برش، یک پوکه که کاملا خنثی نشده بود، منفجر می‌شود و انبار زیر بار آتش می‌رود. زمانی که به آنجا رسیدیم، متوجه شدیم علاوه بر این تعداد خمپاره، هشت سیلندر اکسیژن هم در میان آتش وجود دارد.

شرایط بسیار خطرناک و ترسناکی بود. اگر یکی از سیلندر‌ها منفجر می‌شد، همه بچه‌ها کشته می‌شدند. این انفجار یک کشته و دو مجروح دربرداشت، اما کشته شدن فردی به ما گزارش نشده بود و تازه زمانی که آتش را مهار کردیم، جنازه را دیدیم که به شکل بسیار بدی سر و دست‌هایش قطع شده بود و پدر فرد حادثه‌دیده بالای جنازه پسرش شیون می‌کرد.

با دیدن این صحنه، حالم خیلی بد شد و تا سه هفته مشکل روحی پیدا کرده بودم. این حادثه، خاطره خیلی تلخی را برایم رقم زد، با این‌همه، شغل آتش‌نشانی را دوست دارم و حاضر نیستم آن را با هیچ کار دیگری عوض کنم.

 

روایت سه شیر مردان ایستگاه آتشنشانی ۱۸  محله« آوینی»

 

توانستم جان ۳ نفر را از آتش‌سوزی نجات دهم

علی رحمتی، بیست‌وهفت‌ساله با ۳ سال سابقه کار: به‌نظرم به درد کار آتش‌نشانی می‌خوردم؛ برای همین وارد این شغل شدم، اما دوست دارم یکی از خاطرات شیرینم را تعریف کنم که به یک‌سال پیش بازمی‌گردد.

در محدوده شفیعی، مادری همراه دوبچه‌اش در طبقه دوم ساختمانی که دچار حریق شده بود، گیر افتاده بودند. طبقه پایین در محاصره آتش بود. با زحمت بسیار در را باز کردم. خانه غرق دود بود و مادر نوزادش را در پتو پیچیده بود تا از خفگی محفوظ بماند، اما خود و بچه پنج‌ساله‌اش از کمبود اکسیژن گیج شده بودند. نوزاد را بغل کردم و همراه مادر و بچه، به‌سختی بیرون آمدیم. اینکه توانستم جان سه‌نفر را از این آتش‌سوزی نجات دهم، خیلی برایم رضایت‌بخش بود.

 

اینکه توانستم جان سه‌نفر را از این آتش‌سوزی نجات دهم، خیلی برایم رضایت‌بخش بود

نجات کودک ده ساله پس از ۲ ساعت جست‌و‌جو

سیدجعفر سیدی‌زاده، سی‌وپنج‌ساله با ۹ سال سابقه کار: حدود ۶ سال پیش در محله آوینی، زنی که شوهرش بدون اطلاع او زن دیگری را به‌عقد موقت خود درآورده بود، پس از اطلاع از موضوع و مخالفت شوهرش برای طلاق، اقدام به خودکشی کرد.

 او ابتدا فرزند پنج‌ساله‌اش را به صاحبخانه‌اش در طبقه بالا سپرده بود و بعد شیر گاز را باز گذاشته و خودش را آتش زده بود. ساعت ۹ شب بود که هم‌زمان با صدای انفجار، اعلام حریق هم شد و به محل رفتیم. گاز زیاد منتشر نشده و تخریب کمی اتفاق افتاده بود، اما آن خانم فوت کرده بود.

خاطره دیگرم برمی‌گردد به سال ۸۹ و وقوع سیلاب در جاده هلالی در سه‌راهی احمدآباد. گزارش دادند که پنج نفر روی پیکانی در سیلاب گیر کرده‌اند. به محل حادثه که اعزام شدیم، شدت سیلاب به حدی بود که امکان نجاتشان غیرممکن بود مگر با هلیکوپتر. پیش از آمدن ما جرثقیل کوچکی اقدام به نجات آنها کرده، اما سیلاب او را با خود برده بود.

 به‌دلیل نبود بالگرد، ناچار ایستادیم و غرق شدن پیکان را تماشا کردیم. وقتی آن پنج‌نفر در آب افتادند و غرق شدند، به جست‌و‌جو پرداختیم تا شاید کسی را زنده پیدا کنیم. خوشبختانه درنهایت و پس از دوساعت جست‌و‌جو توانستیم کودکی ده‌ساله را نجات دهیم. بعد‌ها فهمیدم کسی که فوت کرده، همسایه‌مان بوده است.

سجاد رضایی، بیست‌ویک‌ساله، سرباز امریه و ۲۰ ماه خدمت: سال گذشته در ایستگاه ۲۵ بودم که به حادثه آوار اعزام شدیم. نوجوانی سیزده‌ساله که همراه برادرش اقدام به گودبرداری غیراصولی کرده بود، در نتیجه ریزش دیوار کناری، کمرش زیر بلوکه گیر کرده بود. عملیات را انجام دادیم و با کمک بالشتک‌های بادی و فک‌های هیدرولیک، توانستیم بلوکه را کمی بالا ببریم و او را بیرون بکشیم و تحویل اورژانس بدهیم، اما نوجوان به‌دلیل خونریزی شدید داخلی در مسیر بیمارستان فوت می‌کند. چند روز بعد اعلامیه فوت او را در نزدیکی خانه‌مان دیدم و متوجه شدم که او همسایه‌هایمان بوده است. این اتفاق برایم بسیار تلخ و فراموش‌نشدنی بود.

 

خدا رحم کرد که سرش زیر چرخ نرفت

حمید صداقت‌زاده، بیست‌وسه‌ساله، سرباز امریه و ۲۰ ماه خدمت: وقتی که متوجه شدم آتش‌نشانی سرباز امریه می‌گیرد، درسم را رها کردم و وارد خدمت شدم. دانشجوی فوق‌دیپلم ساخت‌وتولید بودم و، چون برای آتش‌نشانی، سرباز دیپلمه می‌گرفتند، به‌ناچار درسم را رها کردم و آمدم آتش‌نشانی و در کارگزینی قبول شدم و الان هم چهار ماه بیشتر از خدمتم نمانده است.

خاطره‌ای که تعریف می‌کنم، مربوط به زمانی است که در ایستگاه ۲۹ بودم. شاید گفتن این خاطره گوشه‌ای از خطراتی که آتش‌نشان‌ها را تهدید می‌کند، نشان دهد.

سر ظهر بود که اعلام حریق مزرعه کردند و من به همراه سربازی دیگر به محل حادثه اعزام شدیم. معمولا برای حریق مزرعه، سرباز‌ها را می‌فرستند؛ چون کارش بیشتر است. روی ماشین ایستاده بودیم و در حین حرکت، آتش را خاموش می‌کردیم که ناگهان دیدم آن یکی سرباز نیست. او بیماری صرع داشت و در حین عملیات بیهوش شده و از ماشین بیرون افتاده بود. در این لحظه ماشین را نگاه داشتیم و وقتی پیاده شدیم، دیدم که درست از چندسانتی سر او رد شده‌ایم و خدا خیلی رحم کرد که سرش زیر چرخنرفت.

 

روایت سه شیر مردان ایستگاه آتشنشانی ۱۸  محله« آوینی»

 

داماد فوت کرده و عروس هم بیهوش روی زمین افتاده بود

امیر ابهری، بیست‌ودوساله، سرباز امریه و ۱۲ ماه خدمت: خاطره من مربوط به تصادف کامیون با یک دستگاه موتور است؛ موتوری که سرنشینان آن زوج جوانی بودند که گویا از خرید عقد برمی‌گشتند. این زوج در چهارراه گاز پشت چراغ‌قرمز به زمین می‌خورند و دچار حادثه می‌شوند. وقتی رسیدیم، همه وسایل جشن عقد و گل و شیرینی روی زمین پخش شده بود. داماد در حال جان دادن بود و عروس هم بیهوش روی زمین افتاده بود.

گویا وقتی موتور به زمین می‌خورد، در همین حال کامیونی به موتور نزدیک می‌شود و، چون دید نداشته، سر و گردن مرد، زیر چرخ لاستیکش می‌رود و به‌طورکامل له می‌شود. وقتی خانمش این صحنه را می‌بیند، بیهوش می‌شود و هرکاری کردیم، نتوانستیم او را به هوش بیاوریم. بدی ماجرا اینجا بود که بدن جسد هنوز گرم بود و تکان می‌خورد. تا دوهفته این صحنه دلخراش توی ذهنم بود و نمی‌توانستم فراموشش کنم.

 

* این گزارش در شماره ۱۶۸ شهرآرا محله منطقه ۵ مورخ ۱۳۹۴ مهرماه منتشر شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44