
محمدرضا اشراقی ۴۵سالی میشود که همراه خانواده پدری به خیابان تورج۱۳ در محله کلاهدوز آمده و بعد ازدواج نیز همینجا ساکن شده است. او حالا عضو هیئتامنای مسجد چهاردهمعصوم (ع) است که بین خیابان تورج۱۱ و ۱۳ قرار دارد.
اشراقی بازنشسته سازمان تأمین اجتماعی است و خاطرات بسیاری از کوچه پسکوچههای اینجا از نوجوانی تاکنون دارد؛ خاطراتی که با یادآوری آنها خنده بر لبهایش نقش میبندد.
وقتی به این محله آمدیم، هنوز شانزدهسال داشتم. همراه همسنوسالانم عضو بسیج مسجد ابوالفضلیها شدیم و با هم جلو مسجد، سنگر درست کردیم. گروههای دونفره داشتیم و شب تا صبح کشیک میدادیم. برای محافظت، چوبهایی دستمان داده بود که از قد خودمان بلندتر بود.
روخوانی قرآن را از علی فهمیده، فرمانده پایگاه بسیج مسجد ابوالفضلی، یاد گرفتم که جوانها را در مسجد جمع میکرد و علاوهبر روخوانی قرآن به آنها مداحی هم یاد میداد. این فرمانده جانباز جنگ و حافظ قرآن برای ما جوانها الگو بود.
زمین روبهروی خانه ما تا همین چندسال پیش، خاکی بود. جوانها اینجا فوتبال بازی میکردند و سروصدایشان باعث ناراحتی ما و همسایهها شده بود. برای همین به شهرداری منطقه یک رفتیم و پیشنهاد کردیم این زمین تبدیل به بوستانی کوچک شود.
جوان که بودم، ماهی یکبار صبحهای جمعه با اعضای پایگاه بسیج شهیدمحلاتی به باغی در شاندیز میرفتیم. یکبار با تفنگ بادی بهسمت هدف نشانه گرفته بودم، اما تیر کمانه کرد و به لاله گوش آقای حمیدی یکی از بچههای محل خورد.
تا قبل از اینکه کارمند سازمان تأمین اجتماعی شوم، در تاکسی تلفنی پدر شهید سیدعلی میرزایی کار میکردم. هربار به آنجا میرفتم، پدر شهید تشویقم میکرد که مغازهاش را بخرم و کسبوکاری راه بیندازم، اما پولم کافی نبود.
سیدسعید محمودیهاشمی، همسایه مسجد چهاردهمعصوم (ع)، دو سال پیش به رحمت خدا رفت. همیشه دوست داشت خانهاش را تبدیل به مسجد کند. به همراه اعضای هیئتامنا با نمازگزاران صحبت کردیم و با کمک هم پول خرید خانه جور شد و توانستیم عید غدیر امسال، خانه را به مسجد اضافه کنیم. خانواده مرحوم، بخشی از هزینه خانه را به یاد پدرشان به مسجد بخشیدند.
* این گزارش شنبه ۲۵ اسفندماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۹۶ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.