
حیدر زاهدی| شهید اسماعیل محمدکریمی در نجف اشرف متولد شده، اما در جبهههای جنوب ایران به مقام رفیع شهادت نایل میگردد. منزل شهید کریمی با عکسی که از اسماعیل بر بالای درب منزل نصب شده به راحتی در خیابان پنجتن ۷۹ محله پنجتن مشهد قابل شناسایی است. ساعتی میهمان مادر این شهیدبزرگوار بودیم وخاطراتی از زبان مادرش شنیدیم.
فاطمه رضایی، مادرشهیدکریمی با اشاره به سختگیریهای رژیم بعثی در عراق با اوجگیری انقلاب اسلامی ایران میگوید: سال ۱۳۳۰ با ابراهیم ازدواج کردم و به عراق کوچ کردیم. ابراهیم در بغداد نانوا بود. خانواده خوب و پرجمعیتی داشتیم. پنج پسر و دو دختر حاصل ۳۰ سال زندگیمان در کشور عراق بود. اسماعیل درسال ۱۳۴۹ به دنیا آمد.
من و همسرم قرآن را باز کردیم، کلمه اسماعیل در صفحه قرآن آمدهبود. به همین جهت اسمش را گذاشتیم «اسماعیل». از اوایل سال ۱۳۵۵ بعثیها اعلام کردهبودند که ایرانیها باید از عراق خارج شوند. علاوه بر این چندین مرتبه همسرم را به دلیل ارادتی که به حضرت امام داشت، دستگیر کردهبودند. بالاخره دریکی از روزهای سرد زمستانی بهاتفاق دیگر ایرانیها ما را از عراق اخراج و به ایران فرستادند.
مادر اسماعیل چند لحظهای سکوت میکند. انگار خاطرات به سختی یادش میآید. «با ماشینهای عراقی به شهر بروجرد آمدیم. مردم آن شهر خیلی ما را تحویل گرفتند؛ غذا، چادر و... به صورت رایگان در اختیار ما قرار دادند.
همسرم عشق و ارادت خاصی به حضرترضا(ع) داشت و به همین دلیل بعد از چند روز توقف در بروجرد، راهی شهر امام رضا(ع)، مشهد شدیم. تقریبا یکسال در مدرسهای در چهارطبقه مستقر شدیم. بعد از آن، از طریق خیرین منزلی در اختیارمان قرار دادند و این شد که به التیمور آمدیم و با همین مسجدصاحبالزمان(عج) همسایه شدیم».
مادر شهید کریمی با اشاره به حضور فعال اسماعیل در مسجد و پایگاه بسیج شهیدصدوقی میگوید: اسماعیل ۸ ساله بود که انقلاب پیروز شد. البته قیافه و قد و قوارهاش بیشتر از این نشان میداد. ابتداییاش را در یکی از مدارس همین محله شروع کرد و، چون به برنامههای مذهبی علاقه داشت، جذب مسجد صاحبالزمان شد.
آن موقع این مسجد، مسجد اصلی محله بود. اکثر شهیدان این محله از همین مسجد به جبههها اعزام میشدند. اسماعیل در کنار درس، بهاتفاق دیگر دوستانش در برنامههای مسجد و پایگاه بسیج شهید صدوقی شرکت میکرد.
مادر شهید با بغض ادامه میدهد: فکر میکنم حدودا سال ۶۵ بود و اسماعیل ۱۶ سالش شده بود. دوم راهنمایی بود. یک روز به من گفت میخواهد به جبهه برود. مانعش نشدم. با کمک یکی از اقوام، او را ثبتنام کرده و به جبهه فرستادیم.
تا سه ماه از اسماعیل خبری نداشتیم. خیلی نگران شدهبودم. در انتظار و نگرانی بودم تا اینکه از طریق سپاه، خبر شهادتش را به ما دادند. برای تحویل پیکرش اقدام کردیم که گفتند هنوز پیدا نکردیم.
باورم نشدهبود که اسماعیل شهید شد و دیگر او را نخواهم دید. مکانهای مختلفی برای شناسایی رفتیم، ولی بینتیجه بود. یکی از همرزمانش گفته بود اسماعیل در عملیلات کربلای دو، منطقه حاج عمران به شهادت رسیدهاست. آن موقع آنجا را نیروهای عراقی گرفته بودند و نتوانستند شهدا را به عقب برگردانند.
بعد از ۱۸ ماه چشمانتظاری وتنهایی، پیکر پسرم را از زیر برفها پیدا کردند
مادرشهید کریمی آهی میکشد و میگوید: بعد از ۱۸ ماه چشمانتظاری وتنهایی، پیکر پسرم را از زیر برفها پیدا کردند. او را در گلزار شهدای بهشت رضا به خاک سپردیم.
اما مادر شهید خاطرهای هم از پدر اسماعیل برای ما میگوید: بعد از آنکه اسماعیل به شهادت رسید، پدرش (ابراهیم) عازم جبهه میشود. ابراهیم راننده کامیون بود و به عنوان راننده در جبهه فعالیت میکرد.
پس از چند ماه حضور در جبهه، با دست گچ گرفته و صورت زخمی به منزل برگشت. موضوع را جویا شدم. گفت: به خاطر اینکه عملیات لو نرود، مجبور بودم در شب، چراغ خاموش رانندگی کنم. جاده پستی بلندی زیاد داشت. کامیون از کنترلم خارج شد و چپ کردم.
پسازاین حادثه همسرم جانباز میشود و چند سال بعد به بیماری فراموشی (آلزایمر) مبتلا میشود. پزشکان عامل بیماری را اصابت ضربه به سر تشخیص میدهند. سرانجام ابراهیم در سال ۱۳۹۰ در جوار اسماعیل آرام گرفت.
* این گزارش یکشنبه، ۱۲ بهمن ۹۳ در شماره ۱۳۸ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.