
«تو فارغی و به افسوس میرود ایام.» شاید این مصرع سعدی برای خیلیهایمان صدق کند؛ خیلیهایمان که دربرابر پیچوخم زندگی زانو میزنیم و فریاد وااسفا سرمیدهیم که چرا چنین شد و چنان نشد؟ کاسه چه کنم را دستمان میگیریم و حیران در گوشهای چمباتمه میزنیم و طلبکار از دست دادن فرصتهایمان میشویم، اما هنوز هم هستند کسانی که با خدا جور دیگری معامله میکنند، همهچیز را امتحان پروردگارشان میدانند و رهایی از مشکلات را فرصتی دوباره از طرف او برای ادامه زندگی.
همین نزدیکیها در همسایگی ما هنرمندی زندگی میکند که اغراق نیست اگر با گریز به زندگیاش بنویسیم از بازی با مرگ بازمیگردد ولی با وجود همه سختیها، دوباره به زندگی و هنرمورد علاقهاش یعنی خطاطی برگشته است؛ جوانی که شناسنامهاش با سال ۶۱ مهر خورده و تا به امروزش را در کوچههای مهرآباد قد کشیده و همچنان در محله پدریاش ماندگار است. در تعریفش باید بنویسیم که دیپلم گرافیک دارد، اما عشقش «خوشنویسی» است و خانوادهاش برای گرایش او به این سمت، بیتاثیر نبودهاند. برگزاری اولین نمایشگاه خط این هنرمند در نگارخانه میرک، بهانه گفتگوی ما با او شد.
- کدام رشته و قالب خوشنویسی را دوست دارید؟
رشتهام که نستعلیق است و از میان قالبها، قطعه را بیشتر دوست دارم.
- از در که وارد شدید، نوع پوششتان جلب توجه کرد؛ بیشتر شبیه نقاشها لباس پوشیدهاید.
(با خنده) تاکنون به این مسئله دقت نکرده بودم، اما درست میگویید؛ البته در محلهمان من را بیشتر بهعنوان نقاش میشناسند.
- چرا همیشه هنرمندان تیپ خاصی میزنند؟
نمیدانم (میخندد). گاهی ناخواسته است؛ البته فکر کنم نوع پوشش انسانها بهویژه هنرمندان از ذات آنها نشئت میگیرد.
- چه غذایی به ذائقه هنرمندانه شما بیشتر خوش میآید؟
(باز هم با خنده) همه غذاهایی را که با گوشت و برنج سروکار دارد، خیلی دوست دارم.
- اهل فیلم و سینما هستید؟
اهل تلویزیون و سینما هستم؛ البته گذرا میبینم، چون فرصت فیلم نگاه کردن ندارم؛ مثلا سه سالی میشود که سینما نرفتهام.
- کدامیک از فیلمهایی را که دیدهاید، بیشتر از همه دوست دارید؟
بیشتر فیلمهایی با مضامین اجتماعی را نگاه میکنم و فیلم «هیس دختران فریاد نمیزنند» را دوست دارم و با خواندن خلاصهای از داستان آن در مجله، تصمیم گرفتم به سینما بروم و آن را ببینم.
- بیشتر چه کتابهایی میخوانید؟
کتاب زیاد نمیخوانم، اما به مطالعه مجله علاقه دارم؛ از بین مطالب مجله هم بیشتر ترجیح میدهم مطالب کوتاه را بخوانم؛ چون ممکن است مطالب دنبالهدار را در شماره بعد بخوانم.
- با چه کسی بیشتر احساس رقابت میکنید؟
پس از بیماریام، حس رها و آزادی پیدا کردهام و دیگر در بند این چیزها نیستم و اصلا به رقابت فکر نمیکنم.
- چه کسی را الگوی هنری خود میدانید؟
استادم سیدمسعود موسویخطاط را.
- اگر خطاط نمیشدید، دوست داشتید چهکاره شوید؟
شاید مربی رزمی میشدم؛ البته در دوران نوجوانی به موسیقی و هنرپیشگی هم علاقه داشتم.
- به چه رشته ورزشی علاقه دارید؟
قبل از بیماریام رزمیکار بودم و فولکنتاکت، کونگفو و پرورشاندام کار میکردم و علاقه شدیدی هم به آنها داشتم.
- اشعار کدام شاعر را بیشتر دوست دارید کار کنید؟
حافظ؛ چون اشعار حافظ از نظر محتوایی و مفهومی بسیار زیباست و ازطرفی کلماتی که در اشعار این شاعر بهکار رفته است، در خوشنویسی، خوشنشین است و بهزیبایی میشود آنها را روی هم سوار کرد.
بیتی از حافظ بخوانید.
همچو صبحم یک نفس باقی است تا دیدار تو/ چهره بنما، دلبرآ، تا جان برافشانم چو شمع.
«سیدمحمدرضا قاسمی» که در خانوادهای هنرمند بزرگ شده است، درباره خاندانش اینگونه میگوید: «خوشنویسی در خانواده و فامیل مادریام، ارثی است و استاد سیدغلامرضا موسویخطاط، از پیشکسوتان خوشنویسی ایران و از بنیانگذاران انجمن خوشنویسی خراسان، دایی مادرم است.»
«محمدرضا» تا سال ۸۰ به همراه برادر بزرگترش تحت تعلیم استاد «سیدغلامرضا موسویخطاط» بودند. بعد از فوت داییاش خوشنویسی را زیر نظر پسرداییاش، «سیدمسعود موسویخطاط»، ادامه میدهد و دوره عالی خوشنویسی را به پایان میرساند.
او همچنین با افتخار از دایی دیگرش به نام «سیدغلامعلی موسویهاشمی» یاد میکند که کاتب قرآن بوده و از دوران نوجوانی کار کتابت قرآن را انجام میداده است و هفت سال پیش نیز فوت میکند و، اما برادرش «سیدغلامرضا» که در سال ۶۹ به دلیل جراحتهای جبهه فوت میکند، از خوشنویسان ماهر، اما گمنام سالهای ۶۵-۶۴ بوده است. «محمدرضا» که در خانوادهای با این سابقه هنری بزرگ شده است، از همان دوران کودکی به هنر و بهویژه خوشنویسی و طراحی علاقه خاصی داشت؛ «گاهی همراه برادرم به کلاسهای خوشنویسی داییام در آستان قدس میرفتم و این مسئله موجب شکوفایی استعدادها و افزایش علاقهام به این هنر شد.»
پزشکان آب پاکی را روی دست خانوادهام ریختند، اما با نذرونیاز و دعاهایشان، خواست خدا چیز دیگری شد
پس از دو سال شاگردیِ «سیدمسعود موسویخطاط»، راهی سربازی میشود و یک ماه مانده به پایان خدمتش، ورق زندگیاش برمیگردد؛ «در طول خدمت بیمار شدم که درنهایت منجر به نارسایی کلیهها و از کار افتادن آنها شد.» محمدرضا از سال ۸۴ درگیر بیماریاش میشود و چهارسالی را با آن دستوپنجه نرم میکند؛ سالهایی که او را از هنر خیلی دور کرد؛ «در این مدت سعی کردم بیماریام را با دارو و پرهیز غذایی کنترل کنم، اما درنهایت کارم به دیالیز کشید و بعد هم کبدم را درگیر کرد و بهدنبال آن چشم راستم را از دست دادم.» حتی بهدلیل تشنجهای شدیدی که به محمدرضا دست میداد، مفاصل پاهایش میشکند و قدرت راه رفتن را هم از دست میدهد.
اما همهچیز به اینجا ختم نمیشود، بلکه او در برههای از بیماری، وضعش بهشدت وخیم میشود، بهگونهای که پزشکان از او قطع امید و جوابش میکنند؛ «بهدلیل خونریزی داخلی، سهماه در بیمارستان بستری بودم و حدود سه هفته هم در حالتی نزدیک به کما بهسر بردم و پزشکان آب پاکی را روی دست خانوادهام ریختند، اما با نذرونیاز و دعاهایشان، خواست خدا چیز دیگری شد.» این پایان ماجرا نیست. انگار خدا امتحان دیگری هم برایش درنظر گرفته بود؛ «در همین بحران بیماری، پدر و مادرم را به فاصله یکسال از دست دادم که خودش ضربه روحی دیگری برایم بود.»
محمدرضا دوباره به زندگی برگشته، اما هنوز نتوانسته بود از نظر روحی خودش را قوی کند؛ «روحیهام خیلی خراب شده بود، اما سعی کردم برای به دست آوردن و حفظ آن، از نظر اعتقادی خودم را قویتر کنم»؛ البته عشق به خطاطی و گرفتن دوباره قلم به دست، انگیزهای قوی به او داد تا برای ادامه مسیر تلاش کند. او از آن روزها اینگونه یاد میکند: «من توانستم خودم را از بحران و باتلاق مشکلاتی که تا خرخره در آن فرورفته بودم، بیرون بکشم و دوباره به سمت امید و زندگی قدم بردارم، تا اینکه در سال ۹۱ موفق شدم از نظر جسمی و روحی کمی خودم را حرکت بدهم.»
محمدرضا، اعتقاداتش، کمک و دعاهای خانواده، دوستان و عشق به خطاطی را عواملی میداند که به او قدرت و انگیزهای برای برخاستن و شروع دوباره داده است؛ «سعی کردم خودم را با مشکلات وفق بدهم و بهمرور به مرحلهای از آگاهی رسیدم که توانستم شرایط زندگیام را بپذیرم و اینگونه بود که دریافتم خداوند فرصت دوبارهای به من داده است.» دنباله حرفش را که بگیری، میرسی به این باور ناب: «برههای تا دم مرگ رفتم و بازگشتم، اما این برگشت به زندگی، نگاهم را تغییر داد، بهگونهای که خیلی شاکرتر، شادتر و باانگیزهتر از دوران پیش از بیماریام شدهام.»
او با انگیزهای قوی دوباره خطاطی را شروع میکند، اما با توجه به دورانی که پشت سر گذاشته، نوشتن برایش خیلی سخت میشود. حمایتهای اطرافیان و بهویژه استادش، به محمدرضا قدرتی دوباره میدهد؛ «استادم سیدمسعود موسویخطاط خیلی به من کمک کرد تا به قول معروف بتوانم دوباره از نظر روحی و حرفهای روی پا شوم. او مدام با گفتن تو میتوانی، به من قوت قلب میداد.»
ازآنجاییکه به قول حافظ شیرازی، «دائما یکسان نماند حال دوران»، محمدرضا پس از حدود هشت سال درگیری شدید با بیماری، بهمرور با انگیزه و قدرت بیشتری فعالیتش را گسترش میدهد. او دیگر بینایی چشمش را بهدست نیاورده و هنوز هم درگیر دیالیز و درمان مشکل کبدش است، اما از نظر روحی به جایگاهی رسیده که توکلش به خدا بیشتر از پیش شده است. خودش شرایط روحیاش را اینگونه توصیف میکند: «به مرحلهای رسیدهام که دیگر مشکلات برایم آنقدر ناراحتکننده نیست و از آنطرف هم موفقیتهایم چندان خوشحال و مغرورم نمیکند. شاید بتوانم بگویم که به حدی از تعادل رسیدهام.» محمدرضا از باوری سخن به میان میآورد که هنوز خیلیهایمان اندر خم یک کوچهاش ماندهایم؛ «این باور در من قوت گرفته است که همهچیز را به خدا بسپارم.»
حالا دیگر وقتش رسیده بود که محمدرضا تشکیل خانواده بدهد؛ «تصمیم گرفتم ازدواج کنم تا بتوانم با انگیزه بیشتری به سمت داشتن زندگی ایدئال و آیندهای زیبا گام بردارم تا اینگونه اطرافیانم را هم خوشحال کنم.»
هنرمند محله مهرآباد سرانجام اسفند سال گذشته ازدواج میکند، آنهم با دختری که با آگاهی از شرایط جسمانی محمدرضا تصمیم میگیرد برای همیشه همراهیاش کند؛ «از همسرم به خاطر اطمینانی که به من کرده است، تشکر میکنم؛ چون با ازخودگذشتگی حاضر به ازدواج با مردی شد که شرایط جسمیاش اینگونه است.»
همان اواخر سال گذشته بود که محمدرضا تصمیم میگیرد نخستین نمایشگاه انفرادیاش را دایر کند؛ هرچند پیش از این بین سالهای ۸۳ تا ۸۹ در نمایشگاههای گروهی و جشنوارههای داخلی مختلفی شرکت کرده، اما این تجربه، کمی از قبلیها متفاوتتر است. او درباره جزئیات نمایشگاهش اینگونه توضیح میدهد: «در این نمایشگاه ۴۰ اثر خوشنویسی در رشته نستعلیق و در قالبهای قطعه، سیاهمشق و چلیپا وجود دارد که با دانگهای مختلف (اندازههای قلم) کار شده است.»
محمدرضا لابهلای حرفهایش به شرایطی اشاره میکند که چندان باب میلش نیست؛ «درواقع این نمایشگاه عجلهای شد و آنگونه که باید، نتوانستم روی کارهای بهنمایشگذاشتهشده، وقت بگذارم؛ چون برای اینکه بتوانم از بیمه هنرمندان استفاده کنم، باید نمایشگاهی از آثارم برگزار میکردم.»
ازآنجاییکه او برای تامین هزینههای درمانش به داشتن بیمه نیاز شدید دارد، باید شرط بهرهمندی از این امتیاز را سریعتر اجرایی میکرد، بنابراین ۴۰ اثر را ظرف حدود سهماهونیم تولید میکند که به قول خودش، این مدت زمان برای انجام پنج کار خوب است، اما محمدرضا از هماکنون برنامه برگزاری نمایشگاهی بهتر و بینقصتر را در ذهنش ریخته است تا پس از فراغت از مراحل اداری کارهای بیمه، وقتش را برای آن صرف کند.
اینبار از او میخواهم تا کمی درباره وقتی که برای خوشنویسی صرف میکند، بگوید که اینگونه پاسخ میدهد: «پیش از بیماری روزانه ۱۰ ساعت تمرین خوشنویسی میکردم، اما اکنون بهدلیل بیماری، دیالیز و مسائل جانبی دیگر، بیشتر از سهساعت در روز نمیتوانم کار کنم.»
محمدرضا که در همان محله مهرآباد مغازهای از کارهای هنری دارد، در اینباره میگوید: «در مغازهام کارهای خوشنویسی، تبلیغاتی، دیوار و پارچهنویسی، نقاشیدیواری و طراحی چهره انجام میدهم.»
اینجای کار است که حواسمان جمع این مسئله میشود که دستی هم بر آتش نقاشی دارد، اما خودش معتقد است از نظر حرفهای در سطح پایینتری از خطاطی این هنر را اجرا میکند: «نقاشی و طراحی چهره را جستهوگریخته و در حد پاسخگویی بازار کار انجام میدهم، اما کارم چندان حرفهای نیست که بتوان به من گفت نقاش، هرچند مردم، من را با این صفت میشناسند.»
محمدرضا هم مانند سایر هنرمندان، گلایههایی از مسئولان این حوزه دارد؛ «متاسفانه هنر در این دوره، مقداری مظلوم واقع شده و در این بین خوشنویسی از همه بیشتر به حاشیه رانده شده است و به آن بهای کمتری داده میشود.» به باور او برای ترویج و آگاهی مردم درباره زیباییشناسی خوشنویسی، هیچگونه فرهنگسازی و اطلاعرسانی نشده است؛ بهگونهایکه مردم عادی با هنر خوشنویسی بیگانه هستند، درحالیکه این هنر اصیل، قدسی و روحانی، موجب تعالی روح میشود.
این هنرمند خوشنویس حتی به این نکته نیز اشاره میکند که: «مخاطبان نمایشگاههای خوشنویسی بیشتر خود هنرمندان این رشته هستند و مخاطب خارجی بهندرت به سمت آن کشیده میشود، بنابراین بحث فروش آثار هم که به میان میآید، باز خود خوشنویسان اقدام به خرید میکنند؛ آنهم اگر کار خیلی خاصی باشد.»
محمدرضا درخواستی هم از مسئولان امر دارد؛ «مسئولان مقداری به هنرمندان بهخصوص خوشنویسان و کسانی که شرایطی مانند من دارند و درگیر بیماریهای خاص هستند، توجه کنند؛ چون آنها با وجود همه سختیها و هزینههای سنگین درمان، باز هم برای تعالی این هنر اصیل تلاش میکنند.»
* این گزارش در شماره ۱۵۹ شهرآرا محله منطقه ۵ مورخ ۱۲ مردادماه سال ۱۳۹۴ منتشر شده است.