کد خبر: ۱۱۴۲۵
۱۴ بهمن ۱۴۰۳ - ۰۷:۰۰
مجازات اعدام برای توزیع‌کنندگان عکس امام(ره)

مجازات اعدام برای توزیع‌کنندگان عکس امام(ره)

سیدکاظم وارسته تعریف می‌کند: آن روزها، عکاسی و تکثیر اعلامیه‌های امام‌خمینی (ره) از حساس‌ترین کار‌ها بود. فتوکپی کم بود و هر برگه‌ای که تکثیر می‌شد، خطر بزرگی داشت.

در سرمای روز‌های بهمن در مسجدی که هنوز عطر خاطرات مبارزات سال‌های پیش از انقلاب را در خود دارد، پای صحبت‌های سیدکاظم وارسته، حسین طیب‌زاده و عباس مهاجر در محله راه‌آهن نشستیم؛ سه چهره‌ای که هر‌یک قصه‌ای از روز‌های التهاب و امید دارند.

اکنون، پس‌از سال‌ها، این سه مرد روبه‌روی هم نشسته‌اند. چای داغ در لیوان‌ها بخار می‌کند و آنها از روز‌هایی می‌گویند که هر کلمه، هر قدم، می‌توانست سرنوشتشان را تغییر دهد؛ از خیابان‌هایی که پر از صدای مردم بود، از اعلامیه‌هایی که در تاریکی مغازه تکثیر می‌شد، از فرار‌ها و درگیری‌ها، و از ایمانی که هیچ سرنیزه‌ای نتوانست از آنها بگیرد.

 

تحریم و خاموشی برای کسبه

سیدکاظم وارسته؛ شهروند قدیمی محله

راهپیمایی‌ها را آقایان خامنه‌ای، شهید‌هاشمی‌نژاد و مرحوم طبسی که رهبران نهضت بودند، اعلام می‌کردند و وقتی صحبت از این سه نفر بود، هیچ‌کس در رفتن تردید نداشت. از طرف حکومت، کسبه‌ای را که گمان می‌بردند با انقلابیون همراهی می‌کنند، تحریم کرده بودند؛ یعنی گفته بودند هر مغازه‌ای که تعطیل کند، اشتراک برق و گازش را قطع می‌کنند.

کسبه هم نه‌تنها تعطیل می‌کردند که سیم‌های برق را می‌بریدند. کار به تهران و تبریز هم کشیده شد. در حمایت از مردم مشهد، بازار تهران تعطیل شد. رئیس ساواک تبریز با نگرانی به تهران زنگ زده بود که «مغازه‌ها را می‌بندند؛ می‌گویند از مشهد قضیه آب می‌خورد.»

رئیس ساواک مشهد، مردی به نام احمد شیخان بود. دستور داد برق را وصل کنند. در واقع، چون دیدند در تمام ایران کسبه دارند تعطیل می‌کنند، دستور رسید برق را وصل کنند. وقتی مأمورانی که برق را قطع کرده بودند، دوباره برای وصل‌کردن آمدند، با خشم و اعتراض کسبه روبه‌رو شدند. آن زمان مغازه پدرم در بازارچه حاج‌آقاجان، نزدیک کتابخانه فعلی بود که در سال ۱۳۵۵ تخریب شد.

 

روز‌های پرالتهاب

سال ۵۵، مغازه‌مان خراب شد و آمدیم پشت باغ رضوان. آن روز‌ها هیچ‌چیز عادی نبود. مغازه‌ای بود که نوار‌های سخنرانی امام‌خمینی (ره) را تکثیر می‌کرد. یک روز ساواک سر رسید، صاحب مغازه را توی ماشین انداخت و او را به کلانتری برد. اما این پایان کار نبود. کسبه محل که خبر را شنیدند، بدون معطلی به خیابان ریختند.

چهار پیکان پر از آدم به‌سمت کلانتری حرکت کرد. اوایل راهپیمایی‌ها بود. به کلانتری رسیدیم. پرسیدند: چه شده؟ گفتیم: یکی از همکاران ما را بی‌جهت گرفته‌اند؛ سرباز شما از او نوار مجانی می‌خواسته! همهمه‌ای شد و همه ایستاده بودند. کسی کوتاه نمی‌آمد. بالاخره، در‌برابر فشار مردم، ساواک عقب نشست. صاحب مغازه آزاد شد و با همان‌هایی که برای آزادی‌اش آمده بودند، به محل کارش بازگشت.

 

مقاومت در برابر تهدید اعدام

در آن روزها، عکاسی و تکثیر اعلامیه‌های امام‌خمینی (ره) از حساس‌ترین کار‌ها بود. فتوکپی کم بود و هر برگه‌ای که تکثیر می‌شد، خطر بزرگی داشت. من را در سال‌۵۲ به شهربانی بردند. گفتند: تعهد بده که دیگر اعلامیه‌ها را تکثیر نمی‌کنی.

با طعنه پرسیدم: منظورتان سند‌های ازدواج است! همان موقع، جوانی را می‌زدند و یکی از مأموران با خشم گفت: این یکی هنوز توی باغ نیست، نمی‌فهمد. درحالی که آگاهانه عکس اطلاعیه امام (ره) را تکثیر می‌کردیم و اگر آن زمان عکس‌ها و اعلامیه‌های ما را می‌گرفتند، مجازاتش اعدام بود.

 

مجازات اعدام برای توزیع‌کنندگان عکس امام(ره)

 

گردن همه‌تان را می‌زنم!

حسین طیب‌زاده؛ شهروند قدیمی محله

رئیس ساواک تبریز با نگرانی به تهران زنگ زده بود که مغازه‌ها را می‌بندند؛ می‌گویند از مشهد قضیه آب می‌خورد

در گارد شاهنشاهی بعضی‌ها طرفدار و تابع امر امام‌خمینی (ره) بودند. به یاد دارم سرهنگ نیکویی که از رفقای پدرم بود، به همه سرباز‌ها هشدار داده بود درمقابل مردم فقط تیر هوایی بزنند و در کوچه‌ها هم تیراندازی نکنند. به همه‌شان گفته بود: اگر حتی یک نفر را بکشید، گردن همه‌تان را می‌زنم.

 

تشییع پیکر مرحوم کافی

یکی دیگر از خاطرات تلخ من به زمان تشییع مرحوم کافی برمی‌گردد. آن روز اتفاق عجیبی افتاد. در بالاخیابان، گل‌کاری باریکی بود. بچه‌ها رسیدند و گل‌ها را برای روی تابوت می‌کندند. ناگهان سرباز‌ها رسیدند و به‌سمت مردم حمله‌ور شدند.

مردم هم بلافاصله تابوت را زمین گذاشتند و فرار کردند. بعد دوباره همه برگشتیم. اما متوجه شدیم پیکر مرحوم کافی به تهران منتقل شده‌است. سرانجام دوباره به مشهد انتقال یافت و شبانه در خواجه‌ربیع به خاک سپرده شد. روز تشییع پیکر مرحوم کافی، تجمع عجیبی در مشهد شکل گرفت.

 

مجازات اعدام برای توزیع‌کنندگان عکس امام(ره)

 

در یک میدان

عباس مهاجر؛ شهروند قدیمی محله

وقتی آهن یا فولاد خام در یک میدان مغناطیسی قرار می‌گیرد، تمام ذراتش تحت تأثیر آن میدان منظم می‌شوند. انقلاب هم همین بود. مردم به یک نیروی واحد متصل شدند، نیرویی که همه را به‌سمت یک مسیر هدایت می‌کرد. کسی نبود که نداند امام‌خمینی (ره) حق است؛ حتی آنهایی که در ظاهر چیزی نمی‌گفتند، در دلشان این را می‌دانستند.

راهپیمایی‌ها همیشه یک محور داشت. هیچ‌وقت اجازه ندادند که این حرکت به دست منافقین، فدائیان خلق یا دیگر گروه‌ها منحرف شود. انقلاب، مسیری مشخص داشت و مردم آن را حفظ کردند. خاطره دیگری که گوشه ذهنم نقش بسته مربوط‌به جریان حمله به بیمارستان امام‌رضا (ع) است. آن موقع من یازده‌ساله بودم. مردم برای نجات جان خود به سمت در‌های خروجی هجوم بردند. من هم در‌میان جمعیت بودم. فشار آن‌قدر زیاد بود که دستم در‌میان جمعیت گیر کرد و تا سال‌ها بعد هم دردش را حس می‌کردم.

 

* این گزارش یکشنبه ۱۴ بهمن‌ماه ۱۴۰۳ در شماره ۶۰۳ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44