
حرف دل پاکبانها: مطلبمان چاپ شود ما را به کربلا میبرند؟
کوچهها تمیز شدهاند و پاک؛ بیا ساعتی بنشین و بگذار گرد و غبار کوچههای محله ما از روی لباسهای نارنجیات کنار برود و ما تو را خوب ببینیم. بیا بنشین و به هوای این گفتوگو کمی استراحت کن.
بیا به مردم محله بگو که یافتن کیف، سند و مدرکهایشان و تحویل دادن آنها بدون انتظار گرفتن پاداش چگونه عشقت به کار را بیشتر میکند و تجربهات را زیادتر. بیا بگو که گاهی دنبال دزد هم دویدهای و البته گاهی نیز همانها جارویت را از روی درخت دزدیدهاند!
به اهالی محل بگو با اینکه مقصر نبودی با دلشان راه آمدی و از حرفهایشان نرنجیدی؛ بگو که مزد واقعی کارت در قناعت و همکاری خانوادهات نهفته است. اینکه هر روز ساعت ۴ صبح وسایل کارت جلوی در آماده باشد و لباسهایت بوی تمیزی بدهد؛ بچههایت حسابی درس بخوانند و کار کنند تا تو زودتر بازنشسته شوی.
اینکه روزی ۳۰۰ تومان به پسرت خرجی بدهی و ۱۰۰ تومان آن را هم برگرداند...
خواندن گفتگوی شهرآرامحله با پنج رفتگر نمونه محله کوشش مشهد نهتنها حس دلسوزی شما را تحریک نخواهد کرد که به تلاش بیشتر برای داشتن محلی تمیزتر تشویقتان میکند.
زیربغل دزد را می گیرد و به بیمارستان میرساند
علیمحمد عبدی ۴۸ سال دارد و متولد روستای رودخانه از توابع شهرستان بیرجند است. چهار فرزند دارد و در محله سیدی زندگی میکند. کربلایی عبدی سرش را به انتهای جارو تکیه داده و به خانم گریانی که سهجوانش در بیمارستان امدادی بر اثر تصادف با مرگ دستوپنجه نرم میکنند.
میگوید: «خودش داده، خودش هم میگیرد.» او هر روز درحالیکه روبهروی بیمارستان را جارو میکند، شاهد شیونوزاری مردم است و تابهحال این جمله را به آدمهای زیادی گفته است.
اما ورود عبدی که در محله کارش به کربلایی معروف است به شغل رفتگری فراز و نشیبهای بسیاری داشته است. بیان میکند: سال ۷۲ به مشهد آمدم و سهسال رفتگر شهرداری بودم. بخشنامه آمد که افراد زیر ۳۵ سال را اخراج کنند. دوسال بیکار بودم تا اینکه نظافت مدرسهای در خیابان سجاد را به عهده گرفتم.
به خاطر استفاده از موادشوینده بعد از ۹ سال بیماری تنفسی گرفتم و شغلم را کنار گذاشتم و دوباره وارد شهرداری شدم. او ادامه میدهد: مدیر مدرسه فقط سهسال بیمه برایم رد کرده بود. یادم است، زمانیکه بیمار شدم، تشنج داشتم. فاطمه، دخترم آن زمان چهارساله بود و شب تا صبح بالای سرم بیدار میماند تا به قول خودش اگر تشنج گرفتم، مادرش را بیدار کند.
الان هم پسرم به من میگوید که سر کار نروم و خودش کار میکند. اما بخوانید دو خاطره شنیدنی این رفتگر میانسال که یکی درباره پیداکردن تعداد زیادی چکپول است و دیگری دنبالکردن یک دزد که به قول او «خدا گرفتش».
میگوید: جوی آب روبهروی بیمارستان امدادی را با بیل تمیز میکردم که یک کیفِ پول بزرگ توی بیل آمد. داخل کیف پر از تراولهای خیس بود و یک شماره تلفن با پیششماره تهران.
رفتم یک سبزیفروشی؛ او به من گفت پولها را به جیب بزن و برو. اما به حرفش نکردم و با همان شماره تماس گرفتم. کیف متعلق به یک خانواده زائر بود که شب گذشته آن را گم کرده بودند.
صاحب کیف آمد و تراولها را شمرد و رو به من گفت که هر چه میخواهی بردار ولی من پولی نگرفتم. او خاطره دیگرش را اینطور تعریف میکند: ماه رمضان بود و ساعت ۸صبح. خانمی سراسیمه خودش را به من رساند و گفت که دزد داخل خانهمان آمده است.
به ۱۱۰ زنگ زدم و ردِ پای دزد را پیدا کردم. دو ماشین پلیس آمد و دو طرف کوچه را بستند. دزد بیچاره که پلیسها را دید از دیوار پنجمتری پرید و زمین افتاد؛ خودم زیر بغلش را گرفتم و به بیمارستان امدادی رساندمش.
حرف پایانی عبدی بعد از این همه سال دیدن کیف پولهای گمشده و آدمهایی که عزیزانشان را در سانحهای از دست دادهاند، این است: هر چه ضرر ببینی، عاقلتر میشوی.
به ۱۱۰ زنگ زدم و ردِ پای دزد را پیدا کردم. دو ماشین پلیس آمد و دو طرف کوچه را بستند
مامان، بابا آمد...
علیرضا محمدزاده شیرَک ۲۹ ساله است و اهل روستای باغستان از توابع بیرجند. هشتسال از سکونتش در مشهد و محله دروی میگذرد و دو فرزند دارد.
چند بار جلوی درِ هنرستان قدیمی پسرانه سید جمالالدین اسدآبادی را جارو میکند. ساعت ۶ صبح است و هنوز درِ هنرستان بسته. دنیای پشت در، شروع همان سالی است که دیگر به مدرسه نرفت.
همان سالهایی که از روستای باغستان برای کار به زاهدان رفت و دو سالی نانوایی کرد. بعد به دیارشان بازگشت و برای زندگی و به امید کار به همراه همسرش به مشهد آمد.
حالا هفت سال است که امیدش را به شغل رفتگری دوخته؛ شغلی که به گفته خودش «آن را دوست دارم و کارم را برای رضای خدا و به نحو احسن انجام میدهم.»
محمدزاده، فقط قسمتی از حاشیه خیابان نخریسی را جارو میکند و سهکوچه طولانی و باریک از خیابان پروین اعتصامی. بارش برف امسال چندینشب، شیرینی یک خواب زمستانی را از او و همکارانش گرفت.
آنها تا صبح در آمادهباش بودند و در خیابانها و کوچهها شن و نمک میپاشیدند و یخ پیادهروها را با بیل و کلنگ میشکستند.
محمدزاده میگوید: دیدن الهه، دختر چهارسالهام که همیشه وقتی به خانه میرسم، بلند داد میزند که «مامان! بابا آمد»، بهترین دلگرمی برای من است و باعث میشود خستگی از تنم خارج شود.
حرف از خستگی او را به یاد یک جراحت عمیق روی دستش میاندازد و میگوید: چند سال قبل که زبالهگیری میکردم، طبق معمول کیسه زبالهای را روی ماشین پرتاب کردم. پرتاب کیسه همانا و شکستن شیشه داخل آن و پارهشدن دستم همان.
نه چای بیاور نه به ۱۳۷ زنگ بزن
رمضانعلی کردی ۴۲ سال دارد. متولد روستای بُزوِشک از توابع مشهد است. ۱۶ سال کارگر شهرداری است و در محله حر خارج از منطقه ۷ زندگی میکند.
او چهار فرزند دارد.نارنجیپوش نمونه محله ما روزانه دو بار، رو به گلدستههای حرم میایستد و سلام میدهد، یکبار وقتی از درِ خانه بیرون میآید و به سمت محل کارش در خیابان امام رضا (ع) روانه میشود و بار دیگر هنگام به دست گرفتن جارو برای شروع کار.
او حاشیه شش کوچه از خیابان امام رضا (ع)، از میدان بسیج به سمت نخریسی و کوچه فدائیان اسلام یک را جارو میکند.
اگر در این محدوده زندگی میکنید، حتما برای یکبار هم که شده او را صدا کردهاید: آقای شهردار! بله، او در این محله به این نام معروف است که نشان از احترام مردم به او دارد.
احترامی که از رفتار خودش با مردم ناشی شده است. برایمان توضیح میدهد: وقتی مردم محله کیسههای زبالهشان را در ساعتهایی غیر از ساعت مقرر در کوچه میگذارند و از من میخواهند که کیسهها را درون گاریام بیندازم، قبول میکنم.
چون بهتر از این است که گربه کیسهها را پاره کند و کار من بیشتر شود.ادامه میدهد: گاهی نیز پیش آمده که اهالی مثلا از تمیزنبودن جلوی درِ حیاط خانهشان گلایه داشتند و با ۱۳۷ تماس گرفتند.
در این مواقع از آنها معذرت خواستهام و گفتهام که قبل از تماس با ۱۳۷ به خودم بگویید. آنوقت برایم چای میآورند تا از دلم دربیاورند؛ من هم میگویم: نه چای بیاور نه به ۱۳۷ زنگ بزن!
اما ورود او به این کار ماجرایی داشته است؛ تعریف میکند: قبل از این کار در شرکت مخابرات مشغول بودم.
در مأموریتی که به نیشابور میرفتیم، ماشینمان چپ کرد و هفت دندانم و دستم از مچ شکست. دو نفر از دوستانم نیز فوت شدند. بعد از آن دیگر تمایلی به ادامه آن کار نداشتم.
امکان ندارد با رفتگری صحبت کنید ولی از او نپرسید باارزشترین چیزی که تا به حال پیدا کردی، چه بوده است و چقدر مژدگانی گرفتی؟
برای رمضانعلی کردی این اتفاق بارها رقم خورده است. اما باارزشترین آن ۱۵ سال پیش در جوی آبی در کوشش ۲۱ پیدا میشود؛ یک گردنبند طلا.
با پیگیریهایش و اطلاعیهزدن به دیوارها بالاخره بعد از سهماه صاحب گردنبند پیدا میشود و ۲۰ هزار تومان مژدگانی نصیبش میشود.
کردی در پایان حرفهایش درخواستی را با لبخند میگوید که به نظر میرسد حرف دل همه آنهاست: اگر این مطلب چاپ شود، ما را به کربلا میبرند؟
حاشیه ای را جارو می کند که کار هرکسی نیست
علی نصیریراد ۲۹ ساله و متولد اسفراین است. دو فرزند دارد و از شهرک طرق با موتور به سر کار میآید. تا سرش را بلند میکند، هیکلِ سفید هواپیما از روی سرش میگذرد و تمام بدنش زیر سایه آن گم میشود.
نصیریراد پنجسال است که بولوار فرودگاه را جارو میکند. کار او در مقایسه با همکارانش سختتر است؛ چون جاروکردن حاشیه خطرناک است و تحمل فضای باز بولوار در زمستان و گرمای تابستان نیروی بدنی قوی میخواهد.
همکاران نصیریراد هم از او تعریف میکنند و میگویند: جاروکردن این بولوار کار هر کسی نیست و قدرتبازوی زیادی میخواهد، برای همین او را در این بخش گذاشتهاند. ضمن اینکه تمیز کار میکند.
این رفتگر جوان میگوید: کارم را دوست دارم و صبحها با دیدن ورزشکاران و سلاموعلیک با آنها با انرژی کارم را شروع میکنم.
پسرم اصلا نمیگوید پول توجیبی میخواهم و اگر ۳۰۰ تومان پول بگیرد، ۱۰۰ تومان آن را پس میدهد
دراین کار آینده ما تامین می شود
رضا عاقبتی سلجوقی ۴۵ سال دارد، متولد میامی است و در بولوار مصلی زندگی میکند. او هشتسال است که وارد این کار شده، چون به نظر او «در این کار بیمه میشویم و آیندهمان تأمین است.»
میگوید: البته خانوادهای قانع دارم که خرج نمیتراشند. پسرم سجاد آنقدر فهمیده است که اصلا نمیگوید پول توجیبی میخواهم و اگر ۳۰۰ تومان پول بگیرد، ۱۰۰ تومان آن را پس میدهد.
محل کار او سیمتری دوم گاراژدارهاست. گاریهای زباله را هم خالی میکند.
خاطره او هم از پیدا کردن کیف پول و تحویل آن به صاحبش دلیلی است برای اخلاق کاریاش و بیان میکند: یک روز که گاریهای زباله را خالی میکردیم، کیف سامسونتی دیدیم که روی زبالهها افتاده بود.
قفلش را شکسته بودند. داخل کیف پر از سند و مدرک بود. هم میترسیدیم به صاحب آن زنگ بزنیم و هم نه! چون پولهایش را برداشته بودند. بالاخره زنگ زدیم و صاحب کیف آمد و گفت که هر چه پول در جیبهایم دارم مال شما سه نفر!
* این گزارش سه شنبه، یک اسفند ۹۱ در شماره ۴۴ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.